فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

باجگیرون

باجگیرون


به نام خدا. سه باجگیران داریم در ایران. یکی بالای قوچان سمت درگز (یعنی درّه ی گز. درختچه ای محکم در سنگزارها). همین درگزی که به ایران و اسلام شهید بزرگ تاریخ، صیاد شیرازی تحویل داده. این باجگیران مرز ایران با تزارها و کمونیست ها و الآنه نمی دانم چیچی! های روسیه بوده و هست.


یکی هم باجگیران در بالای سیاست است که من اساساً از آن سر درنمی آرم! و سومی هم باجگیران در تَهِ دارابکلاست نه بالای آن. باجگیرون راهی قدیمی به دل جنگله که الآنه مالروست. ای مال هم کجاست؟ همه درجا شیرمی دن، فقط کاه می خورن. یونجه مونجه دروغه می گن می دن!


ماها این مسیر را چند سال قبل، چند باری با همت رونشاد یوسف رزاقی در جمع رفقا درنوردیدیم و به دل جنگل، دل دادیم و قلوه گرفتیم. مسیری نفس گیره. اما روحیه بخشه. حالا برم سراغ تفسیر باجگیرون و سپس هم مسیر عشق را تشریح کنم. تا شما به اَحسن وجه به شرح و بسط و دوری از قبض برسین. قبض روح نه؛ اینو باید لیف بخونین در همین دامنه. منظورم قبض جسم مسم است. همین تَن مَن. لَش مش شدن. پَلندر بهیتن بدن.


اُوس صحرای دارابکلا و اوسا. 7خرداد 1396.  ارسالی جناب یک دوست به دامنه


نمایی از روستای دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست


باجگیرون اگه بازگیرون باشه که در تلفظ قدیمی های محل، هنوز هم می شنویم، پس یعنی اینجا غوش و اَویا و جُغد و بازِ شکاری، شکار می کردند. بازگیرون یعنی باز گیرآوردن. هم باز شکاری را و هم باز عشق بازی را.


حالا به نظر من باجگیرون چهار وجه دارد:


وجه نخست اینه که داراب شاه بدون باج گرفتن و ورودیه به کسی راه نمی داده دل به دل جنگل سپّرَد. وجه ثانی اش این بوده که برای کیجاقلعه رفتن باج باید می دادی. اساساً به سوی کیجامیجا رفتن باج و واج لازمه. مَهریه برای چیه پس؟ وجه سومش اینه دارابکلایی به راحتی به هر غیردارابکلایی راه نمی دادند بی باج ماج، به جنگل برود و قاچاقی کند و کوفتی بکشد و زهرماری بخورد و ناموس را نامأنوس کند.


و اما وجه چهارمش اینه زرتشتی ها مراسمی داشتند به نام باج و باچ و باژ و باز و واژ و واچ که ویژه دعای زیر لب و زمزمه و سکوت و خاموشی و دل به اقیانوس روح سپردن بوده است. ای ماها پیش از گردیدن در گرد کعبه و محمدی و علوی و حسینی شدن، زرتشتی بودیم. که بعد مسلمان شدیم نه به تیغ و سیف که به میل و رَغب و اختیار. نه قَسری بود و نه جبری و جبلّی. و نه زر و زور و تزویری.


ای! ای! ایران همش از سوی همه؛ خاصه تزار کثیف در تکش مکِش و بکِش نکِش بوده. شکر خدا در دایره ی دین احمد شدیم. لذا به نظمن باجگیرون دارابکلا شاید هم علاوه بر سه وجه مهم بالا، محل مراسم دعای زرتشتی آباءئ اجداد قدیم و اقدم و اقوم مان بوده. الله اعلم.


این مسیر، مسیر هم ساحت تن و روح بوده و هم سوخت و ساز و برگ و  بَر و علف علوف و نیز آلاف و الوف. یعنی هیمه و هیزم. شام حیوان. و شوق جان. باز نیز مثل قنات پشون، این مسیر 4کیلومتری تا سنگچکلی مسیر بَزم و رزم و آزرم و شرم بوده. شَحنه و صحنه هر دو را داشته. یک صحنه بسی پشت صحن در صخره ی سخت داره که هرگز نگین بگم. مگر فیس تو فیس. به قول من بی سواد فس فس.


آری در راه باجگیرون تا تیرنگ گردی و سنگچکّلی که دختر و پسرها هیمه و علَف  و خال و خالو و الیفی و انیسی می کردند، چند چیزمیز برای من ذن و ذهن شده.


یکی اینکه باید از دو درّه یعنی رودخانه باید عبور می کردی تا سنچکّلی هیمه می کردی. و برگشت هم سه استراحتگاه داشته که می بایستی به خودت دَم و دما و گرما و سرما می دادی تا باز نیز بازگیری. من همین عبور دختر و پسرها از عرض این دو رودخانه را که پشت صحنه ها داره، عیان می کنم. و نیز سه استراحتگاه را یعنی قنبر قلمه زن انگور مَل بِن. و نیز حاج ولی آغوزداربِن که آغازی در راه در عشق ها بوده. و همچنین قبسنی بِن. که شرحی دراز و طُوال داره.



این حاج ولی آغوزداربن همان جناب آقای ولی دارابکلایی منظورمه. یعنی روبروی منزل فامیل گرامی من جناب آقا مهدی آفاقی. که مغازه اش نه جنگه. نه چونه بازی. اصلاً هم بپیسبه مپیسّه گاجه و سِه و موز و خزبزه نداره که نداره. ارزون هم می ده! نمی ده؟ من البته هر وقت می رم خرید پیشش، مستقیم می رم زیرپله خونه اش که هم سرده و هم میوه را سُرت می کنی داخل کیسه. بگذرم.


این حاشیه بوده برای یک کس. و اون هم خوب هم می دانه به حدس. حتی به ضرس. ای وای این سُرت هم یعنی سَوا و دستچین نه درهم و پُر از ببلاسّه. پس دُم این سه اُتراقگاه و دو درّه را بچسب که من باز نیز باج می گیرم از محضرتان به جدّ و جهد. داستان من در همین دو وادی نهفته است و البته با کمی هم سیر داغ در داخل  خود داخل جنگل سنگچکّلی که چکّلی مکّلی و چلبیک مبلیک از اون وادی ناغالفی!! می آغازیده. بگم؟ یا بده؟ غلطه؟ نخاشه؟ پس بسّه و سکوت.

(دامنه دارابکلا)