ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
پین دِواج
به نام خدا. این یک لغت قدیمی دارابکلایی هاست که اندک اندک در میان مُحاوره و گفت و شنود مردم کم شد و در حال محو شدن است. و من سعی دارم در سلسله مباحث «مسائل زبان و لغات دارابکلا» _که از همان آغاز تاسیس دامنه این سلسله را راه انداختم_ این گونه واژگان را حداقل در تاریخ زبان و لغات دارابکلا احیاء کنم.
اساسا" پین دواج از آن لحاف هایی کهنه و مُندرس و پاره و پوره شده و تکّه وصله دار و پتُّوش آمده ای بود، که همیشه نصیب کشوک های خونه می شد. یعنی همآن هایی که شب تا صبح، دست کم سه چهار بار لای پین دواح، کشوک می شدند!
این پین دواج ها از بس شاشوک های خونه لایش، کش می زدند؛ گندِ تعفُّن می کرد. هر روز هم آفتاب می دادند که گندزُدایی کنند اما از بس اُوره ی کشوک ها شدید بود، بوی مشمئز کننده ی آن با گرمای تابنده ی آفتاب هم محو نمی شد که نمی شد.
این پین دواج ها، آی توش کَک بود...
وقتی شب ها کشوک ها را لاش می خواباندند، از بس کک بود و کک دوا هم گارون! بود، تا صبح تن شان خونِ خوندار می شد. صبح که می شد خونه ها بر سر همین پین دواج ها و کشوک ها و مادر و خواهرها غوغا بود از سیلاب شبانه ی کشوک ها و نجس کردن لحاف ها و کوب ها و حصیرها و لَمه ها.
هر کس این پست من را خواند و واقعا" روزی از روزهای نوجوانی و شاید جوانی، پین دواج خواب بود و حسابی کشوک، هم به آن لَختی بخندد و هم خاطراتش را مرور کند و یادِ گذشته ی تاریخی! خود را تازه بدارد. تا لغت بعدی خداحافظ.