ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
چِم: جنبیدن. جنبش. تکان ناگهانی. حرکت سریع. تکانه. واکنش حرکتی کوتاه و سریع. پرش سریع و لحظهای مثلاً از ترس. معمولاً برای همه پیش میآمد. خصوص واسه کودکان در خواب که میگفتند ملائکه تکون یا خندهاش داد.
چم بخاردمه: یه لحظه تکان خوردم. ترسیدم.
چومبه: چه میدانم من! من ندومبه. چه میدونم. نمیدونم. چه بدونم. از کجا بدونم.
اَره، وِ ره مِه وِسّه درِس کاندی؟! : آره، اون دختر رو برام نامزد میکنی؟ تایید اون دختر را برام میگیری؟
سِرخانه: سرا و خانه. خانهسرا. خونه. خونه زندگی. منزل.
مه چش فرق نکانده: چشم من تشخیص دیدن را برای فرقگذاری چی از چی را ندارد. چشمم تار است. کمبین است. فرق نکانده جنبهی تشخیص دقیق شئئ دارد. مثلاً مه چش فرق نکانده اون دور چه کسی دره میآد سِرپیش ما. افتراق دادن در فارسی بهمین معنای کاربرد فرق کردن در گویش ماست. مثل فرق سر که مو را از وسط دو نیم شانه میکنن.
دِمتو دِمتو: دنبالهی کسی راهافتادن. حرکت تندتند پشت سر کسی. تقلید. دنبال کسی یا چیزی راه افتادن. برای جلب نظر یا خواستهای پشت سر کسی افتادن ، مثل پسری که مرتبا دنبال دختری راه میافتد.
اَری نجو: لثه ات را نخور. نهی از جویدن و فشار دادن دندانها و لب و لوچه. اری معادل دقیق لثه است. اگر به صورت فعل سوم شخص باید، لثه کاربرد بیشتری دارد. جویدن لثه در حالت عادی مقدور نیست و بچه پیش از درآمدن دندان ممکن است بجوَد و در آن سن نمیتوان بچه چندماهه را نهی کرد. البته برای پیرهای بدون دندان هم صدق میکند.
رَف لو: لبهی پرتگاه رودخانه. لو: لب. رف: پرتگاه.
هع؟ ته گی کیکاک بیّه؟: ها؟ ترسیدی؟ از ترس مدفوع تو مثل پشگل گوسفند کیکاک و گره و کوچیک کوچیک شده؟ ها؟ مدفوعت مثل پشکل گوسفند شد؟ چقدر ترسیدی! وحشت کردی!!
کوفتهکش: نوعی سوسک سرگین یا غلتان است که کوفته و پهن و پشکل را مثل توپ میکند و به لانه میبرد که هم غذای سالشان است و هم موجب انتشار و نمو بوتهها و درختان میشود. سوسک با گوزنگوی کوفتهکش فرق دارد. به این دلیل فرق دارد چون یک ضربالمثل بومی هست که میگه:اعئی گزنگو شه وِسه کوفتهکش داننه. کنایه از یک فردی که خودش سمت یا رتبهی خاصی ندارد، ولی وقتی یه کاری بهش سپرده میشه، او به یکی پایینتر از خودش میسپره.
لادار: فردی که به هر علت (سن پایین، ترس از شنا، بلد نبودن شنا، منع خانواده، عدم تمایل، و ....) برای شنا وارد آب رودخانه یا دریا نمیشود و در ساحل، مراقب و نگهدار لباسهای بقیه میماند. لادار کلمهی مرکّب است لا (لباس) + دار. ممکن است هر یک از ما دستکم یک باری لادار بودیم. خودم از سردی آب ریس داشتم و ترجیح میدادم گاه لادار بمانم.
بجوشته: وجه وصف،: جوشیده شده. وجه خبری: جوشید. جوشید. جور شد. وصل شد. سازگار شد.
مِل: مخفف ملا. مثل: مل علی. مل مرتضی.
مله کش: زمین زراعی پایینتر از پایینصحرا. چون نزدیک مله یا محله ایت میگویند مله کش. کش یعنی کنار. نزدیک. مجاور.
زرا: یا ذرا. یعنی درز، شکاف باریک در و پنجره و دیوار. درز رو به بیرون باشد واخیزه میگویند که بحث شد. ولی زرا درزی رو به داخل است.
نچنچنچنچ: صوتی برای ایستاندن اسب و الاغ و استر. و همچنین برای دلسوزی از کسی. صدای آه و افسوس. صوت دلسوزی و ترحم. صوت پشیمانی. صوت سرزنش. شگفتی. فراموشی. غم و عزا. از دست دادن فرصت یا موقعیت. البته هیش و هُششششش هم میگویند. این جملهصوت، برای یورغهبردن اسب هم هست. اما در کل لوک و یورغه بیشتر از طریق تکاندادن ترکه یا کوباندن دو پای راکب بر دو سمت پالان است.
مِه وریه: به سود منه. طرفدار منه. حامی منه. سمت منه. جانبدار منه.
بلادرسّه: پاره و پوره. جنبهی خبری: پاره کرد. حمله کرد.
دکارده: ریخت. واریز کرد. برام پول دکارده. کرد. پُر کرد. کامل کرد. ریخت هم هست. حتی پول واریز کرد هم هست: مِه کارت دله پول دکارده.
ون فنی پانگ بَیّه: دماغش باد کرد. گشاد شد. اشاره به ذوق طرف. دماغش باد شد. پُز میده. باد میکنه.
خان بوری سوزن بزنی؟: میخواهی بری آمپول بزنی. سوزن معادل سرنگ و آمپول. میخواهی بروی سوزن بزنی. هم برای آمپول زدن و هم در سالهای دورتر برای یک مرحله از نخ کردن توتون سبز بکار میرود و میرفت.
پاش: گشاد. ورم. متورم. منهدم. پاش بخارده دیم یعنی صورتش گشاد و چاق و برآمده است.
چو چَک: لکلک. اشاره به فردی که پایش مثل چوب و نازک است.
کَل دکتنه: با هم شاخ به شاخ شدند. دعوا افتادند. با هم درگیر شدند. سرشاخ شدند. درگیر شدند. به جنگ افتادند. دعوا میکنند. هم برای انسان و هم برای حیوان.
خاشکهچاه: چاه خشک برای ادرار و مدفوع انسان. توالت. دستشویی. مستراح. در بومیترین گویش: گیچاه.
اوهچاه: چای آب شرب یا باغداری.
ت دله نکف! : تو وسط نیفت. تو وسط حرف نیا. دله در اینجا یعنی داخل، درون، میان. تو خودتو قاطی ماجرا نکن. خودتو ننداز وسط.
ندبدی! : ندید بدید. چدم ناسپاس. ندید بدید. بیجنبه. بیظرفیت. تازه به دوران رسیده.
پیرشک: فرد بدجور پیر. پیر بدشکل. بدقواره پیر. پیر شکل. به شکل پیر. پیر و خرفت. فرد پیر. مسن.
گَلی جه جِر نَشونه: از گلویم لقمه فرو نمیرود. از گلو پایین نمیره. نمیشه خورد. نمیتوان میل کرد. توان خوردن نیست. حالا یا از سر لقمهی بزرگ. یا بیشتر از سر غصه و عقده. و حتی منّتکردن طرف. و نیز اگر منتظر کسی باشند و دیر کرده باشد، موقع خوردن این را میگن.
کینگکلک: قسمت باسن و لگن آدم.
گو رسِن دکته: گاو گیر افتاد. ریسمان به پای گاو پیچید.
گله: گلایه. شِکوه. شکایت.
مه زِوون تَلی دانّه؟! : حرف من سیخ و تیغ دارد؟ حرف من تلخ است؟ من مگه بد میگویم؟
کینگِسو: حالت نشسته به سمت جلو راهرفتن. بیشتر پیران و از کارافتادگان چنین میکنند یا معلولان. نیز هنگام راه افتادن کودکان.
کالاجز: یا کال عاجز به کسی گفته میشود که بر اثر حادثهای مجروح شده باشد. کال یعنی ضربهخورده و لبللوج. آجز هم هملن عجز و عاجز است.. زخم و زلی.
تن بوردن: کمک کردن. به سمت کسی رفتن و او را از مخمصهای درآوردن. هم برای کمک در کار و کشاورزی و هم در هنگام دعوا و درگیری.
تن بِرو: بیا کمک. یا نزدیکم و کمکم کن. تن یعنی فرد و جسم و فرد. بِرو فعل امر بیا.
گِلسکِل: حلزون. علت این نام این است که حلزون روی گل رُش میکشد. سکل یعنی راه میرود. روی گل خودش را میراند.
تا اینجا ۳۱۸۹ لغت