ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
جوگ مله
آرم دامنۀ دارابکلا. طرّاح آقای قربانعلی طالبی دارابی مدیر وبلاگ داراب بوی
به نام خدا. از باریکۀ پل یورمله تا گودی گاه آهنگرمله و میانبُر هر دو لبه ی رودخانه، یعنی غسّال خانه، خط قوسی ست به نام جوگ مله یا همان دَره پِه؛ که نسلی رانده یا مانده و شاید هم درمانده از ایل و تیره ی کاست ششم از سلسله طبقات ششگانه ی هندوستان با مهاجرت به محل مان در آن نوار لب رودخانه ی دارابکلا، به حرفه ی منحصرشان یعنی خرّاطی و ساخت ابزار یراق زارعت و حراست و شکار مشغول شدند تا اینکه سیل ویرانگر سال 1381 آنان را مجبور به گسیل از دارابکلا نمود.
این طائفه و تبار زنجیره ای یا جوگی ها هستند یا کولی ها. جوگی ها ریشه در یوگی دارند و یوگی یکی از فرقه های هندو در هندوستان است. درویشی و مرتاضی هم از اشتغالات ثانوی شان است. و کولی ها نیز تباری از باقی ماندگان هندی های رامشگرند که در عهد بهرام گور، به ایران آمده یا رانده شدند.
مدرسه ما در دورۀ راهنمایی در سال 1358 انجیردلینگۀ دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست
مردمی نایکجا نشین و گردش کننده اند بیابان خواب و صحرا خفت اند. لولی و لوری هم به آنها می گویند. گستره ی زیست جوگی ها و کولی ها در سراسر ایران است. به طالبین دانش و دانایی توصیه می کنم که کتاب جامعه شناسی کولی ها در ایران را حتما بخوانند. خیلی جذاب و جالب و پرنیازه. من دو بار این کتاب شیرین و مصور و مستند و عالمانه را مطالعه و فیش برداری نمودم. افرادی سخت کوش هستند اما با نافرهنگی خاص، مدنی ناپذیری را در خود الینه کردند و آن کارشان را نیز عیب و کسر و ناروا نمی دانند. دیگه نپرس چیچی ست آن. چیطی ست آن؟
حالا برم روی همین باریکه ی به تاریخ پیوسته ی دارابکلا:
تو نبودی هی ببینی؛ آی این نوار و باریکه و تاریکه! برای برخی به عرض و طول شوروی قبلی و جنوب و شمال کانادای فعلی، وسیع و عمیق و رباینده بود. حالا نمونه و مصداق می دم تا حسابی دَم بِره شوید.
کسی بوده همین عرض و طول جوگ مله را روزی 88 بار متر و ورانداز و دورخیز می کرد و گاه به فنون رزم شبانه و رمز روزانه بیتوته هم می نمود که بهتر تبَر و هوکا و بلوو و واش ورینش را به قول محلی ها تیز و سیخ! و راست کند.
کسی دیگر را می شناسم حتی می رفت توی خمیه ی جوگی برای زود تیز کردن ابزار کار بنیانی اش، آویزان و آوارش می شد و دَمی را خودش خوب هم می زد تا آی دل به صحرا و بلوو و بیل ش بزند تا زنبیلش را پُر کند.
کسی دیگر هم بوده که اینجا را لاله زار تهران می پنداشته و آش و عاش را با آنها سر می کشید و بر سر و سرّ هم می نهاد. که مثلا ماها بگیم عجب بی فیس و تکبر و افاده است. آخیه! چنده بی ریا هسه. و هر کاجه شونه سیر و پیاز و آتش و پنبه زنده به حلقش. و نفرت هم ندانّه. اره باور هاکاردمی.