ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
لغت دارابکلا
لغت 232
۱. واژهی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافیست که در بیننده شگفتی میآفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّهی فلانی را زد و لاب و لیب کرد.
۲. تنههای درختان هم گاه لاب میشود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو میکنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار میکند. سنجابها هم در دارلابها لانه میکنند. و نیز دارلاب به نظر میرسد مانند یک منبع ذخیرهی آب، برای درخت عمل میکند.
۳. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است.
نکته: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، اینهمه لاب و لیب و لیبلوب نمیشد!