ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
به قلم دامنه : به نام خدا. در راستای سلسلهنوشتارم در شکافتن لغات و واژههای دارابکلا:
اول: رِغازی. من رِقاضی را در لغت نتوانستم ریشهیابی کنم، اما دو معنی نزدیک آن را رِواج و بازار میدانم. با دو مثال این لغت را تحت تعقیب قرار میدهم؛ نه برای بازداشت و محاکمه و حبس و زندانی و حصرش، بلکه برای نشرش!
برای رواج: مثلاً به حالت اعتراضی و اِعراضی و با طعمی از عصبانیت میگویند: کی این کار رِه رِقاضی دینگوهه؟ یعنی رواج داده، آورده وسط، باب کرده.
برای بازار: مثلاً برای زیرسؤالبردن کار کسی میگویند وِه هِم رقاضی دَکته. یعنی بازار دَکته. شَک دکته. شادی باریکِلّاه بَیّه.
دوم: بِرِه. واژهی محلی بِرِه، ممڪن است در ریشه، با بُرد و بُرش و بریدن همخانواده باشد. اما چند معنای متفاوت از آن استخراج میشود ڪه به نظر من میتواند با مثالها و شرح زیر بیشتر شڪافته شود:
قورمهسبزی حاصل از بِرهدادن
به معنای تیز و تیزڪردن. مثلاً دَمبِره ڪردن تبَر و دَرِه نزد آهنگریهای سنتی ڪه لب رودخانهها زیر چادرها سڪونت میڪردند
به معنای تَفتدادن. مثلاً سبزی و اسفناج را بِره هِداهِن.
به معنای بُودادن و برشتهڪردن. مثلاً تخمهی ڪدو را بو داد.
به معنای سرخڪردن. مثلاً سیبزمینی را خوب در رُب بِرهدادن، ڪه همان سرخڪردن در روغن است.
به معنای زدن. احتمال میدهم این لغت برای زد و خورد هم ڪاربرد داشت در محل. مثلاً فلانی حسابی تُش داد، یعنی زد. یعنی بِره داد، ڪُتڪ زد.
به گفتهی یکی از دوستانم جناب آقای جلیل قربانی «در تمام معانیای که برای کلمه برای واژهٔ مازندرانی «بِره» آوردهاید، کار پشتورو کردن و بههمزدن در آن انجام میشود در منطقه ما [سرخرود محمودآباد مازندران] به کسی که به موضوعی بیش از حد بپردازد و به اصطلاح کشاش بدهد، در مقام سرزنش و برای ختم غائله میگویند؛ «تو دیگه اینقدر بِرهبِرهاش نده.»
سوم: گرمِسر. این، لغتی ترکیبیست، گرم + سر، که این مفهوم را میرساند طرف فردی تُندخو، داغ و عصبانیمزاج است. تن، گرم باشد حرفی نیست. دست، گرم باشد حرفی نیست. دل، گرم باشد حرفی نیست. حتی دلگرمی خود کمالیست؛ ولی، سر، وقتی داغ و گرم باشد، طرف دست به رفتاری میزند که به زبان محلی میگویند ماز هاکارده. یعنی مثل زیزم و زنبور خشم کرده و زده و دررفته.
یک مثال: در محل ما، وقتی برای پسری به خواستگاری میرفتند، ممکن بود، «اَرِه» نگیرند و جواب «نه» بشنوند، گاه یک علت این بوده که خانوادهی دختر میگفتند شنیدیم پسر شما گرمِسر هسّه. وِن کَلّه داغه.
یک مثال دیگر: وقتی در محل ما مثلاً میخواستند یک نفر را میانجی (=واسطه) بگیرند که به فصلِ خصومت (=پایاندادنِ دعوا) کمک کند، میگفتند یکی را انتخاب کنیم که زود گرم نَکفِه که از کوره در بُورِه، کار بدتِه ویشته رقِد بورِه.
چهارم: چِک نَیتِه: چند معنی دارد چِک به نظر من:
۱. چِک نَیتِه یعنی کفایت نکرد، بس نبود. اِع چنده کم بود. مثلاً: این گفتوگو مِه دل را چِک نَیتِه. بند نیته. شاید میان عاشق و معشوقها این کاربردیتر باشد.
۲. چِک بَیتِه یعنی متلک. مثلاً: فلانی با فلان سخنرانی فلانی را چِک داد.
۳. چِک نَیتِه یعنی نشانه. مثلاً: فلان تیر هدف را چِک نَیتِه. بند نَیته. برخورد نکرده.
۴. چِک کَفنِه یعنی دفعه، هربار. مثلاً: فلان فرد یا بهمان مسئول مملکت تا چِک دَکتِه وعدهی الِکی دِنه.
شاید هم این واژه، بقیه هم داشته باشد که من الان ذهنم ملتفت نیست. بگذرم.