کاری مشترک از دکتر اسماعیل عارف زاده و دامنه
شَکزِد: خانم بارداری که یقین به جنین خود در رحِم ندارد. و هر آن ممکن است باز قاعده و رِگل شود.
پِلا ره شِه سره خانّه، دستِ مردِم پلی شوهنّه: مردِم سِرِه شوئنّه. برنج را در منزل خودش میخورد، ولی دستش را در منزل مردم میشوید. کنایه از اینستکه بخش تمیز و لذتبخش یا پرسود کار را در منزل یا نزد خودش انجام میدهد ولی بخش کثیف و رفع عوارضش را میخواهد جای دیگر مثل منزل یا نزد مردم رفع کند،
آ،گدووووش: معنای مستقل ندارد، و برای ناز کردن بچه، حیوان ، گیاه یا یک منظره زیبا و اغلب توسط اناث بکار میرود. این ضربالمثل میگوید شما اگر نسبت به شخصی یا جایی علاقه فراوان داشته باشید، برای دیدن آن شخص یا رفتن به آن مکان، آتقدر عجله و شتاب دارید که حتی بعد از صرف غذا دستهای خود را در منزل شخص مورد نظر میشویید، چون نمیخواهید هیچ فرصتی را از دست بدهید، حتی به اندازهی شستن دست. لفظ «گودو» در دارابکلا وقتی سر زبان میافتد که از چیزی / کسی، خیلی خوششان بیاید. در آن حالت، به آن فرد یا شیئ میگویند: آ، گُدووو. یعنی آی دلم نشستی، چه قدر زیبایی! توی دلم نشستی! و شبیه این جور حرفها
سراَسبی، سرحسبی : سراَسبی / سرحسبی : حساب از سر حدس. اسب حسْب مخفف لفظ حدس. مثل حساب سرانگشتی. سرحسبی این شالیزار سی خروار بینج دنه.
هنتِمون : هنوز زیاد نمانده که تمام شود. در همین مدت، به اندازه این مدت، به قدر مدتی مشخص گذشته۰
خَلتِمون : خیلی وقت است معلوم نیست، دیار نشد. خیلی وقته، دیره،مدت طولانی هست که ...،
پِتکا : لغتی است رایج، در جایی به کار میرود، که آدم از سوزش سرما، یا حتی داغی آب گرم دچار ترکُنش و لرز شود. سوختگی شدید، سوختگی همراه با آسیب بافت و درد زیاد.
تِ دَسِّ دُر : دور یا دُر همان بَگردم است معادل فارسی دورت بگردم. دست تو را بگردم. دور دست بگردم. قربان دستت، دور دستت بگردم، فدای دستت، دستت درد نکند.
سَر شَن : سرشور. سرریز، زیادی.
کاره : مخفف کُرّه. کرهاسب. مثلاً میگویند: اَسکاره. بچهاسب. زاد هم گویند. مثلاً فلانی اینجا آنقدر بیصبری کرد، کاره دَهی کارده! مثال دیگر: کار کاره بکارده. یعنی کار پیشرفت نمیکند، کار به پیش نمیرود، کار برکت نمیکند. یادم آمد که اضاف کنم زِنِه هم میگن. مثلاً: دردسر ام و زنه! از زاییدن. اسب در زنه. وچه کانده. در باره کار هم میگن: کار بیصاحاب هَمْتی زِنه.
گِس پِ : پشت گردن یا کنارهی گردن یا پتک. اطراف گِس گردن. حول و حوش گردن. پیرامون گردن،
زوز : همان زوزنه است. نعره، فریاد، فشار. مثلاً چنان موتور را گاز داد، آن را زوز آوُرد. زوزه شغال و گرگ و .... در تمسخر هم گویا وارد میشود این لفظ. دگر این که در اثر شدت سرما، یا آب، میگن اوف من انگوس زوز بموهه.
دَسدامون : دست به دامن، التماس، خواهش، شفاعتخواهی، دسدامون به منظور شفاعت هم میتواند رخ دهد. یعنی برای شفاعت کردن کسی، دسدامون شخص دیگری شدن. یعنی معنای دسدامون = شفاعت نیست بلکه به منظورهایی هست که یکیش شفاعت هست. در واقع دسدامون را بهتر است به شفاعتخواهی تعریف کنیم. مثلاً به زبان محلی: مردم در یک جمع چند نفری از طریق خواندن دعایی به اسم توسل، دسدامون به ۱۴ نفر از معصومین میشوند. همان شفیعخواستن و میانجی.
طاقبنه : طاقچه + بِنه. به معنی طاق بالا و پایین است. به کسی اطلاق میشود، آرام و قرارش به هم ریخت، و در داخل خانه یا حیاط، این سو و آن سو میرود. کنایه از فردی که دنبال دلهدزی است. و بطور خاص برای مرغی که تخم دارد و دنبال جای مناسبش بالا و پایین میرود و عنقریب تخم خواهد گذاشت و راحت خواهد شد.
دمیزِن : واژه ای معمولا از عصبانیت و تندی ناشی از خرابی کارها به معنای: بِرینند. و این مصدر در افعال مختلف در گویش محل، ادا میشود. مانند دمیشتن. دمیشته.
دمی زَن : فردی در این ور آهنگر که با دمیدن در پوست گوسفند، آتش را شعلهورتر میکند، آهن در آن داغ و آمادهی کوبیدن زیر سندان شود. دمی، دماندن باد است.
ازسرنِه : از نو، از اول، دوباره، از سر نو.
حَی قِت : حقیقت، راستی، درستی، در واقع. با لحن و زبان بدن هم همراه است.
گوتِرمی: بیحساب و کتاب، بدون برنامه، درهم، شانسی، تصادفی، دیمی. گُترَهای (بیاساس) با این اختلاف کوچک که گُترهای بیشتر برای سخن و مطلب به کار میرود ولی گوترمی عمومیت بیشتری دارد. در گوترمی دخالت مفهوم گو -گاو- در این لغت کنایه از کاری گاومانند. مثلاً: همطی گو واری کلّه دینگوه بیَموهه اتاق دِله. حتی اگر بر پایه این نبوده باشد، در هنگام کاربرد این واژه، به طور خودکار و فراگیر مفهوم گُ دریافت میشود.
دِرِسسه: کامل، متضاد نصفه. مثلاً یک نون درسسه را خورد. دستنخورده، تماماً، همه.
خوردِ مار: در اصل یعنی مادر دوم که همسر دوم یا چندم پدر است. اما در لفظ یعنی مارِ کوچک.
تکمیل میشود به مرور ایام...