شهرنون. قم. منزل. عکاس: دامنه
شهرنون، آری همین شهرنون؛ نون لواشی که بویش فضای مینی بوس و نیسان و تاکسی به سوی دارابکلا را چنان می پیچید که از فرط گرسنگی زیاد نمی ماند به بغل دستی رو بزنی بگی: اِتّا کمه دینی بخاریم تا سره برسیم؟ مگه می داد. چنان دِه دستی چنگ می زد و می گفت توی بُقچه گره زدم وا نوونه. با این حرفش می زد توی مُخچه.
پدر و مادرهای مان وقتی از ساری یا نکا، برمی گشتند زار می زدیم شهرنون خریدین. گاه فوری می دادند، گاه هم غایّم (=قایّم) می کردند و جا می دادند شب یواشکی از زیر لحاف کُرسی درمی آورند و با لوبیا پته به خوردمان می دادند. که من بگذرم.
من رُک بگم بارها از ساری برمی گشتم توی ماشین مبتلا به غش و ضعف گرسنگی می شدم و بوی شهرنون آی مشامم را می نواخت و دریغ از یک لقمه بذل و بخشش.
جرأت نمی کردی بگی. تا می گفتی می گفت یک ساعت چهل و پنج دقیقه نوبت ماندم و کلنجار رفتم تا سی تا شهرنون گیرم آمد. قدیم قدیما این طوری بود، الان همه تنبل شدند و نون باگت و نون ماشینی می خرند و گاه هم شب نون نیست تو لگن بخورن. بگذرم.