به قلم دامنه : به نام خدا. لغت دویست و پنجاه و سوم. دُخله یا داخله را میشڪافم. ریشهاش از دخل و داخل است. به نظر میرسد با واژهی عربی اشتراڪ لفظی داشته باشد، شاید هم معنوی (=مصداقهای معنایی لفظ). با چند مثال، این لغت محلی دیرین را به پیش میبرم:
۱: وقتی میخواهند سرحدّات زمین، باغ، خانهسرا را مشخص و مرزگذاری ڪنند، دُخله یا داخلهی چوبی یا سیمانی و فلزی میگذارند. ڪه به لفظ قدیمیتر به آن «پاها» میگویند؛ عمودهای چوبی یڪو نیممتری ڪه با آن پرچین (=چپَر، پَچّیم و پرچیم) میڪنند.
پرچین (=چپر و پَچّیم و پرچیم)
۲: وقتی روستایمان برقڪشی میشد فڪر میڪنم سال ۱۳۵۵، دقیق نمیدانم. من یادم است مردم به تیرِ برق میگفتند: سیمداخله. یعنی تیرڪ و پایهای بسیار بلند ڪه تا دو متر در زمین دفن میشود و سیم برق از روی آن عبور داده میشود. «شَلمون» هم میگفتند.
اما اینڪه چرا دُخله یا داخله میگویند چون هم نوڪ آن داخل زمین دفن میشود و هم حد و داخل مرزهای زمین و خانهسرا را معین میڪند.
اما یڪ خاطره: وقتی سیمداخلههای بتونی آمده بود به روستا، ما در نوجوانی با دستهی خودتراش (=ریشتراش) و یڪ نخ و ڪمی گوگردِ روی ڪبریت و مقداری ڪاغذ بُرادهی گوگرد روی دو سمت ڪبریت و یڪ میخ فلزی بلند، ترقّهبازی میڪردیم؛ با ڪوبیدن محڪم آن بر روی سطح سیمداخله همون تیرِ برق.