ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
جُلدِله: پیالهای که داخلش گود و فرورفتهتر باشد. مثلاً کسی که غذای بیشتری بخواهد بخورد میگوید: مِه وِسّه جلدله دکون. برایم توی ظرف گود و پرحجمتر بریز. این کلمه در رودخانهها استفاده میشود زمانی که میخواهند عمق رودخانه را اعلام کنند میگویند این قسمت جول هسته یعنی عمق زیاد، اما جولدله را بیشتر در شالیزار استفاده میکنند، برای اعلام عمق گل و لای. مثال: میگویند این جه جولدله هسته مواظب بوشین نماسین (گیر نکنین) یا جولدله ره نشاء بوته کم میگیرد.
نار: در عربی نار آتش است در در زبان بومی نار مثلاً زمانی که تازه شخصی به خواب رفته و یک دفعه از صدای کسی یا چزی از خواب بپرَد، میگوید تازه مِه دل نار بُرد بَیَه احتمال میدهیم دو علت داشت که نیاکان ما این عبارت را باب کردند: یکی اینکه ممکن است "نار" کنایه ازین باشد از رنج دنیا یک آن، به خواب فرو رفتهاند و نار و نور شد براش خواب. چون این جملهی تقریباً گلایهواره را، معمولا" در جواب کسی میگویند که ناگهان او را بیدار کرده باشد و با حرفِ صوتِ"اَع" ادا میشود. دوم اینکه شاید نار همان حالت تازه گرمافتادن باشد. مثل تراکتور و کمباین و کامیون که وقتی استارت میزنند یواشیواش گرم میافتد. جملهی مِه دل تازه نار بوردِه حاکی از همین شاید باشد. شاید.
اِس: ایست. ایستاندن. ایستادن. مثلاً: اون ماشین یا اون اسب ره اس هاده. یعنی بایستان، متوقفش کن. یا تراکتور اس کرد. یعنی ایستاد.
سرنِه: وِن سرنه. نوبت. مثلاً ون سرنه نبودی ببینی چه کَشتییی گرفت.
سو چِل ما: روستایی در بالادست دارابکلا و نکا. چون این منطقه آبخیز بوده به سه زبان ترکی آلمانی و عربی نامگذاری شده، شاید هم روسی که معنی هر سه کلمه آب است. روی علت نامیدن روستای سوچلما به این نام، تابهحال اینگونه نیندیشیده شد. در واقع آن را "سیچهل ماه" تلفظ میکنند عموماً؛ به عنوان جای دور و دارای چند و چندین برکه و آب و چشمه.
سَرنِه: نوبت. مثلا" وِن سرنه نبودی که ببینی چه کُشتییی گرفت.
بیتبتول: شاید هم بیطب و طول. فردی که بیتاب و بینظم و در هیجان و ولوله است.
قاراِسکان: قوری و استکان. مثال: وچه اون قاراسکان ره بَشور. قووری و استکانها را بشور.
جَزَر: عذاب. مثلاً این مِرده در قبر دره جزر کَشِنه. البته اگر این لغت با همین حرکات تلفظ شود.
دل هوا هادائن: دست به تفریحزدن. کمی هواخوریکردن.
داماد پیَر: به ساقدوش داماد در روز عروسی میگفتند دامادپدر. راهنمای شب زفاف. دوماد پیهر
پاکسِر: کاملاً سیر. تماماً سیر.
پاکسَر: دورهای از شالی که جوانههایش کامل شده باشد و هنگام دروکردنش فرا رسیده باشد. کامل شدن رشد بخش حاوی دانههای خوشهی غلات بویژه شالی و نه لزوما" رسیده شدن.
مصومزاده: اشارهی خاص است به مزار دارابکلا. مخفف معصومزاده.
بائونه: آسیب. مثلاً وچه انده گوش را دستکاری نکن، بائونه وونه. زیاد گوش را دست نزن زخم میشه و آسیب میبیند.
گلیغراب یا گلیقراب: گلی مخفف گلو در گویش محلی که الفاظ فارسی میشکند تا راحتتر ادا شود. غراب یا قراب یعنی خراش، صدا. که جمع آن میشود صدایی خراشیدهای که از گلو بیرون میدهند. فارسی آن نمیدانم آروغ است یا باد گلو. بیشتر پس از خوردن آش یا تندخوری رخ میدهد. با خوردنیهای نفاخ. گاه برای مسخره و یا بیاعتنایی هم هست که این صدا را از گلو در میکنند.
بلاتشویش: شکل ناصحیح تلفظ بلاتشبیه در گویش محلی.
اِس: اسما". اسمی. ظاهری. ظاهرا". الکی. فرمالیته. موقت. نامطمئن. نیز اس قاط. همینطی اس قاط اینجه بیشته بورده. کار ناتمام. نیز مخفف ایستادن. اس کن: یعنی بایست.
چِل بِل: دندانهای خیلی دربداغون و کج و معوج افراد، خصوصا" در کودکان که زیاد شکل میگیرد.
مصومزاده: مخفف معصومزاده و اسم خاص مزار دارابکلا.
مِل: مخفف مُلا. مثلا" مل اوریم. مل علی. مل زهرا.
کرم دَکِت: نفرین است؛ از روی ترحم البته. یعنی بمیری و کرم بیفتی. نیز نشانهی شگفتی از کار کسی است.
تنگتاش: به وضعی از آدمی که برای دفع مدفوع یا ادرار به حالت اضطرار رسیده باشد و هرچه تندتر باید برای تخلیه پَر بکشد. تنگ یعنی تنگنا و باریکشدن و تاش هم تاخت است. که باهم شدت وضعیت را میرساند. کنار بورین مره تنگتاش هدامه!
پِرتاش: به بخش انبوه جنگل را میگویند.
سربنکولا: روی هم رفته.
دگیشته: گزید. از ریشهی گزش و گزیدن. مثلاً گزنه مره دگیشته.
تُ: چند معنی دارد. تاب. تب. درد. درد شدید. قابل صرفه. این محصوب ببینم چقدر آب میخورد. یعنی میصرفد.
روز پِشتی: به پشتوانهی روشنایی روز. مثلا" از مشهد روز پَشتی حرکت کن شو نیفتی (به شب و تاریکی نخوری)
متن حجت الاسلام شیخ محمد نجفی: دربارهی ازدیاد مشتقات در زبان مازنی:
به ظرف سفالی کوچک (شبیه شیشه مربا نیم کیلویی) میگویند: "پیلَک".
یه خورده بزرگتر را میگویند: گَمِه.
یه مقدار بزرگتر را میگویند: کوزه، (البته سرش خیلی تنگ است).
یه خورده بزرگتر: بانکَه.
یه خورده بزرگتر : کَلا.
یه خورده بزرگتر : دو دسته کَلا.
بزرگتر از همه را میگویند: مَرتَوُن.
و یا جوجه یکی دو روزه را میگن : سَلُوب.
یه خورده بزرگتر : چیندکا.
یه مقدار بزرگتر : نیمچَه.
یه خورده بزرگتر : قَجَر خوری.
یه خورده بزرگتر : تَلا ، تَشنی.
یه مقدار بزرگتر : مارکَرک (مَرغانَه کَر) .
و بزرگتر را کارچ کَرک مار ، چینکا مار.
در مورد گوسفند و گاو نیز این چنین است که از چوپان و گالَش باید پرسید. این هم کشکولی.