ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پمبه سرگیر
به نام خدا. آن زمان های دوردور دارابکلا، پنبه سرگیری هم شده بود یک شب چرگی و دختر خواهی های مرسوم. این منزل و آن خانه، همه به هم سرَک می کشیدند که پنبه از قوزگ و سرک برگیرند و لحافی برای عروس جهیزه سازند، ولی اصل و اساس این همه به سوی هم رفتن ها، بر بینش و دیدش آن غوزگ! بود. یعنی برآمدگی مُچ پای دخترها. چون از آنجا کارشناسی صورت می دادند مادر و خواهرها که آن دختره ی دور حلقه ی پنبه سر گیری نشسته، وضع اش چرب و نرمه یا سرد و چرمه!؟ ای ای...
رَف بِن دامنه. 29 فروردین 1395. عکاس: هادی طالبی دارابی (مرحوم عباس)
دامنه شرم و آزَرم داره پیش تر بره و بیش تر بگه و وارد دامنه ی ممنوعه بشه. شب های تار پاییز و زمستان خانه ی هر کی پا می گذاشتی چاشو چاشو پنبه بود با چوپلاق اش. دور هم می نشستند و دسته دسته، طلای سفید را از چوپلاق جدا می ساختند. سپس یا آن را به مرد شریفی به نام مرحوم آقا مرتضی محمدی مشهور به مرتضی چچّی می فروختند و یا