فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

عشق باجگیرونی

باجگیرون


به نام خدا. قسمت دوم. گفته بودم این مسیر که از جفت کوه به سوی تیرنگ گردی کج می شود، به سنگچکلی ختم می شده که محلی دنج برای هیمه و علوفه و الیفه بود. الیفه از اُلفت است یعنی دوستی و محبت و عشق. و الیف یعنی بسیار دوستدار. در دل جنگل سنگچکلی، هیمه و هیزم های انجیلی چو، برای تنور نون، بسی مناسب بود. عشق و مشق از همین جا نطفه می گرفت. هر که سعی داشت سمتی باشه، که دخترها مشغولند. نه این که جسارتی مرتکب شوند. نا. نا. هرگز. هرگز. برای اینکه یه وقتی دخترها از وحشت شال و تشی و ارمنجی و خرس و جنّ و پری غش نکنن. فقط همین.


من البته عقل و عشقم آن وقت ها قد نمی داده؛ چون تا زانو یا کمتر از کمرشان بودم. پس به بالا بالاها دستی نداشتم. پس من اساساً از آن دنیا، شدیداً بی اطلاع و جاهل مُتنسّک! بودم. اما مترصّد، چرا. دروغ نگم، بودم. اما این ذهنم خیلی ثبتی بود. هر که هر چی می نواخت، من بایگانی می کردم.


یکی کارش را ول می کرد برای معشوقش مَل می زد.


یکی لوس می شد برای همدمش هیمه لاش می زد. لات نبود، اما لاش زدن را حسابی بلد بود.


یکی هم لقمه می ساخت بر دهن همه ی وجودش لقمان عشق می شد و دل دل می نمود.


یکی نیز می پرید برای همه دخترها خال می کرد. چون اونا اساساً درخت شو نیستن. گرچه تا رفت بر خونه بخت، می شود دمساز رَخت.


یکی هم اسب می آورد و خستگان را بر یال اسب نه بر کپّل آن می نشاند.


یکی هم، آی عاشق سردادن هیمه بر سرشان بوده. او فقط سرمی داده. چرا را من که کودک بودم سر درنمی آوردم. آخه قدّ من به زانو و کمی کمتر از کمر بود.


این از این. دو محور مانده. یکی سه اُتراقگاه. دیگری عبور از عرض درّه. با دامنه بمانید می آیم تا آخرش را نشان میدم. حالا وقت درّه زدنه. چهار بار در راه امتداد باجگیرون به سنگچکلی باید به درّه می زدیم. دو بار رفت و دو بار برگشت. برگشت اما، بسی بساطش و بسی نشاطش دلآویز تر بود.


برخی ذوقشان به این بود، که آب درّه زیاد باشه تا معشوقش را کول کش برساند با آن کش. برخی از پیش پیش، پیش پیشی می کردند، که آری، ای فلان جان من، در درّه زدن مواظب سنگ لق باش، تا یه وقتی نلغزی به آب، تا یخ کنی و گرم نیفتی و برنجی. چون صبح زود این سنگچکلی روَی باب بود. پس بیچاره سعی می کرد بترسد و راه سنگرو را نرود، بلکه بازم به کول برود. چه بلا و ناقلا بودند این گذشته های با گذشت ماها.


غروبی زیبا در حوالی اوسا. سرده جادۀ مُرسم. 2 خرداد 1396. ارسالی جناب یک دوست


نماشون دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست


یکی هم چنان زور می گفت، فقط لینگه چی می کرد و بر آب سرد می رفت که آبروش نرَد. این یکی غیوری می کرد. ولی برق سفیدی اش، چشم همه را می زد. چرا؟ خوب معلومه. چون لینگه چی کرده بود. غوزک پیدا بود دیگه. ای ای؛ این وسط برخی هم منگ و منگ بودند. نه از سر ترس ننگ آوری. نه. بلکه از سر سنگدلی و عشق تنبلی. در درّه رَوی، حکایت هاست. و در درّه، کارها کارها صورت گرفته، که گفتش به کوفتش نمی ارزه.


جغرافیای این مسیر با سیل ویرانگر 9 سال پیش عوض شده و من کاش... نه نه. نه کاش...ول کن برخی و من البته کودک بودم. حالا به شما می گم که فکر نکن کودک نمی بینه. نمی فهمه. نمی ثبته! نه. نه. حواست به هوَست باشه که کودک همه چیز را ضبط می کنه. و مثل امروزه روزی مانند من، در باجگیرون گیرشون می اندازه. پس لخت نگین. لخت نشین. لخت نرین. لخت نکنین. لَختی هم بیاسایین و بیندیشین. این از درّه. با کمی سانسور و ممیّزی نیل 4.



دامنه. مهر 1365. منزل پدر


بقیه اش که سه  اُتراقگاه عشقه که می گم آنی و آتی. در دنباله همین متن. تا به بطن هم برید! در درّه من اما، نه درّنده، نه دریده، نه دارنده، و نه داننده! بودم. من در سنگچکلی هم هیمه را نه ول ویلانگ بلکه صاف و خشک می گرفتم. و در اَتراق ها هم، نه عرق می کردم و نه اِغراق. حالا می گم بقیه چیچی می کردند.


یکی انگیرداربِن مش قنبر، آغوزداربن ولی دارابکلایی و قبسنی بِن جلوی باغ علی اکبرشون، مَل همه را گره می زد که مثلا جلو جلو نریزه. یکی لامصّب اسبش را به کلَک بر کلَک  می بست، و به کلَکش می رسید. این کلَکش به کلی، کل کل ی کردن بوده.


یکی گر چه حجارپاها (یعنی اجارپاهای پرچین و پرچیم) می کرد ولی جز به پا، به چیزی راست نمی شد.


یکی هم  اُوه می آورد تشنه لبان را به جرعه لبالب سیراب می کرد. به لب کاری نمی کرد، اما لپ لپ مرَمَری می کرد.


یکی قبسنی بن بر سر آن شاخه ی تاب می رفت تاب می داد و هی به تامون نگاه می کرد که ای برجستگیی به هوا، هوایی نشه. چون در تاب؛ هوای همه، بدجوری پس معرکه است.


بس است دیگه. می ترسم پوش پیلنگ بگیرین. فقط بگم وقتی می رسیدیم مله، همه به همه هی وعده ی بازم فردا مسیر باجگیرون یادت باشه، خاطرت باشه، فراموش نشه یادت نره می گفتند. و ایضاً سنگچکلی رفتن و هی با هیمه و خال و مال و مَل و موله انگولک کردن. تا لغت بعدی دارابکلا لعنت بر هر بدی.

(دامنه دارابکلا)