فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

شرح لغت‌های ۲۵۵۶ تا ۲۶۶۶

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۵۵۶ تا ۲۶۶۶ )

تره باد دکفه: یک جمله‌ی دعاییه از نوع نفرینه است، به کس یا کسانی که کاری انجام می‌دهند که موجب شگفتی و یا انزجار طرف مقابل است. اغلب هم این عبارت از سر شوخ‌طبعی صادر می‌شود. یعنی ای تو را باد بیفتد. شکمت چنان باد بیفتد که بترکی و بمیری و نفله شوی! یک نوع مدح شبیه به ذم در صنعت ادبی است. لغت مأنوس و آبدار و رایجی است بین مردم.

دِله: مثل انار را دله می‌کنند. یا آفتابگردان را. بیرون آوردن تیم از درون لاپه‌ی انار و سر آفتابگردان. دله هاکون. دله دینگن. دله دانّه. دله هسه. دله دره. یعنی داخل اتاق است. اناردله‌گر و سایر معانی همپیوند با دله. مثلاً: این ماه دله مِه دس‌بال واز وونه. پول انه مِه دس.


چَپِر. ترسم دکتر عارف‌زاده


چَپِر: چپر وسیله‌ی کمکی _معمولاً شاخه‌ی بزرگ و محکم درخت_ است که دسترسی را آسان می‌سازد. مثلاً کسی بخواهد از بوته‌های انبوه و خاردار دور از دسترس تمشک، بخورد یا بچیند، باید چپر بگذارد تا بتواند. زیرا چپر با شاخه‌شاخه‌هایی که دارد مانند سپر و نردبان عمل می‌کند. کاش عکسی از آن مصور می‌کردیم زیر این پرونده. برخی از عکس‌ها اقدامی ماندگار می‌باشد. لابد آشنایان با این لغت اینک غرق چپر شدند و هوس تمش سرشان زد و خاطرات قشنگش. آری؛ هم می‌خوردیم، هم پُر سطل می‌کردیم و خونه می‌آوردیم که مربّا بَپجن. می‌گفتند بنه نیرین قرمز وونه. وِسّه دار هاکانیم. چرا؟ نمی‌دانم. برخی هم داخل کُل درخت (=پوست درخت)، تمش می‌ریختند. (پوست دو درخت کلقو و لرگ مناسب بود) نیز حتی وقتی سبد و سطل پر می‌شد، چپر را برای روزهای بعد، یک جا مخفی می‌کردیم که کسی از آن بالا نرود و تمش را پسو کند. فکر می‌کنم چپر مخفف چهار پر یا چند پر باشد که به مرور شد چپر. چون پر یعنی همان شاخ‌شاخ‌ها.شما کاملتر نوشتید. (ط. د) چپر: یک نردبان تک شاخه که با اصلاح سرشاخه‌های یک شاخه‌ی بزرگ دارای شاخه‌های فراوان کوچکتر در اطرافش از درختان با جنس چوب محکم تهیه می‌شود و آن شاخه‌های کوچک اصلاح‌شده، نقش پلکان چپر را دارند. از چپر برای دسترسی و چیدن میوه‌ها و محصولات دور از دسترس و ارتفاع زیاد درختان و نیز بوته‌هایی مثل تمشک و انجیر و انگور و ... استفاده می‌شود. بهترین چوب و شاخه برای تهیه چپر، لرگ است. چون هم محکم و نشکن است و هم سبک. هر کس در داراب‌کلا به پرچیم بگوید چپر، خودش یا مخاطبش دارابکلایی نیست. (د.ع) لرگ هم علاوه بر سه خاصیت که ذکر گردید، منعطف و لمس است.


«نو» از جنس تایر


نو: «نو» متاعی کَنده‌کاری و گود است برای خوراک گوسفند. البته اغلب از جنس تخته و دارکینگه است، اما این زمانه از تایر تراکتور هم استفاده می‌کنند که آن را می‌شکافند و خوراک مثل جو و علف ریز و سبوس را داخل آن می‌ریزند و دام به صورت ردیف در امتداد آن می‌چرد.پس؛ نو، همان چیزی است که داخل آن گوسفند را در منگل و چفت‌سر و یا در حیاط خانه‌ی روستایی، غذا می‌دهند. راستی احتمال می‌رود که این لغت با ناودون آبچک ربط داشته باشد؛ هم از نظر لغوی و معنایی و هم از نظر کارکردی که خیلی به هم متشابه‌اند.


دیگ‌دیگ: بازی‌گرفتن کودکان. فرد، روی کف اتاق به پشت، و رو به بالا دراز می‌کشد. بچه در سمت کف پای او می‌ایستد. دو دست بچه را با دو دست خود می‌گیرد. بالای شکم و قفسه‌ی سینه‌ی بچه را با کف پاهایش می‌گیرد و بلند می‌کند که باعث شادی و سرگرمی کودک می‌شود.

دِمبِده: بینداز. پرت کن. پرتاب کن. دور بریز. بنداز. دِم =دم، دنباله + بده.

کله کل جل بیته! : پارچه بدردنخور را از سرش برداشت. حجاب از سر برداشت. پوشش پارچه‌ای را از سرش برداشت. کنایه هم هست. کنایی: تن به خطر داد. دل به دریا زد. چنان وارد عمل شد که مپرس!


دلّاک: کیسه‌کش حمام. حجّام. حمامی. ماسوژر به زبان امروزی. کسی که در داخل حمام عمومی تن مردم را کیسه و صابون می‌کند و مزد می‌گیرد.


دِلّالی کانده! : واسطه گری میکند. فارسی است.


گاناهی ! : گناهی! طفلک! آخه! بیچاره! بی‌گناه! گناه داره!


والنگ وه. عکس ازدکتر عارف‌زاده


زنده‌آدِم اینجه دَنیه! : انگار اینجا ادم زنده وجود ندارد. نفس‌کش نیست! وقتی در نال‌بن خانه‌ای می‌روند و یاالله یاالله می‌گن و هیچ جواب و سر و صدایی  نمی‌شنوند این زا می‌گن با لحن تعجب.


چلیک‌وچه: نوزاد. کوچک. اندازه‌ی کدو که کچّلیک نام دارد.


فِساد: چرک. آبسه. عفونت. چرک داخل گوش. بیشتر برای چرک گوش فقط استفاده می‌شود. اما اگر کورکی که آبش زرد می‌شد و بیرون می‌زد هم می‌گویند فساد در بزوهه. برای گوش: گوش فساد سر هاکارده. که مثالی شایع است.


کوهی! : ییلاقی. از اهالی روستاهای ییلاق و کوهستان. ولی متأسفانه این واژه یک نوع ناسزا و القاب هم هست و البته گاه اسهتزاء هم هست. یعنی کوهی! به دور از تمدن و عقب‌مانده. مثلاً میگن: هع وه کوهیه!


یلاقی‌ها: اهل روستاهای ییلاق و کوهستان. مخفف ییلاق. در روستای داراب‌کلا فقط شامل روستاهای بالادست.


گل‌تَله: تله موش. اشاره به ماشین کسی که خیلی قدیمی و درب داغون باشد نیز گل‌تله می‌گویند نیز به دنباله‌اش: ابوطیّاره!


آ بَوا ! آ بَوا ! : آی بابا! آی بابا! . باباجان! بابا جان!. باباجونم! بابا جونم! و نیز جایی که نواجش (=نوازش و مویه) سر می‌دهند نیز ازین عبارت می‌گویند. و جاهایی که با یک خطر خوف‌برانگیز مواجه بشن. و البته در زمانی که مورد کتک و جراحت واقع شوند هم این فریاد بلند می‌شود.


قارِق‌سر: قرق. شهر هرت. هرکی هرکی.


ب کر کالاه! : بی‌کلّه کلاه! بدون پوشش سر! بدون حجاب! سرلخت! معمولاً برای مؤنث به‌کار می‌رود مگر استثنائاً در سرمای زیاد برای مذّکر هم. بی‌حجاب. اشاره به زن و دختر و حتی دختربچه‌ی خردسالی که روسری و پوشش مناسب نداشته باشد.

مَلو: این واژه مایع لزج و چسبناک منی. آب منی. مایع نطفه‌دار مرد. مل =پیچاک، پیچنده، چسبنده + او = آب. در فارسی‌ منی. در لغت‌نامه‌ها ازین نام‌ها هم تعریف می‌شود. لذا گاه با آن‌که اکراه داریم وارد این لغات نشویم اما، برای ثبت لغات مجبوریم.

فِساد: چرک. آبسه. عفونت. چرک داخل گوش. مثلاً برای چرک گوش استفاده می‌شود. اما اگر کورکی که آبش زرد می‌شد و بیرون می‌زد هم می‌گویند فساد در بزوهه. برای گوش: گوش فساد سر هاکارده. که مثالی شایع است.

دار: چند معنی مجزّا دارد: درخت. آویزان: مثلاً این شلوار را دار هاکون. فراوانی: مثل این جمله که ملخ اینجه ره دار هایته. نگه‌داشتن: مثل نخ سر ره دار هاشّم.


دِس درِس: دست درست. دستت درست باشد. دستت درست باد. کارت درست باد. موفق باشید. در کارت موفق باشی. دَس درِس. این معمولاً به کسانی گفته می‌شود که مشغول به کار هستند. مثلاً یک فرد گذری به بنّایی که دارد دیوار می‌چیند، می‌گوید: اسّا دس درس. جواب می‌شنود: دین محمد درِس. مردم محل در جواباین رفتار اخلاقی  می‌گویند: دین محمد درِس. (صلوات الله علیه و آله)


زق: یا با غ. : شدید. غلیظ. تند. زیاد. تیز. دل زق زَنده. یعنی از بس گرسنه‌ام دلم چنگ می‌زند.


تَه‌کار: پی کار. پایه ی کار. پی بنا. زیر بنا را پیریزی و محکم کردن.


عم‌شی: شوهرعمه.


ته: تِ: ته یا ت مکسور یعنی مال تو. ت بین کسره و فتحه تلفظ شود یعنی تو. با این‌که هر دو ضمیرند برای «تو» در فارسی، اما چرا یکی مابین کسره و فتحه تلفظ می‌شود اما یکی دیگر یعنی دومی کاملاً مکسور؟ ته یا ت مکسور یعنی مالِ تو. ت بین کسره و فتحه تلفظ شود یعنی تو.


سَمن: سیمان. بتن. وقتی کف حمام یا حیاط با بتون فرش شده باشد می‌گویند سمن شد.


هلاله، یا شاید هم حلاله: بسیار مطلوب رسیده. میوه‌ی بسیار رسیده و مطلوب. میوه‌ی رسیده در حد نرم و مطلوب.


کدکدخدا : در وضعیتی از مرغ -که تخم‌گذاشتنش نزدیک است- از خود صداهایی می‌دهد شبیه تلنگه، که تا مدتی این صدا را سر می‌دهد و با این صدا دریافته می‌شود که مرغ، مِرغانه دارد این حالت مرغ را طاقبنه یا طاقبنه هاکاردن می‌گویند که وقتی از تخم فارغ می‌شود شروع می‌کند به «کدکدخدا»کردن. یا «قُدقُدقُدا»کردن.


تکِه سر ره دَون! : و یا وارونه هم می‌گن: دون تک سر ره. دهنت را ببند! خفه شو! ساکت شو! جلوی دهان و زبانت را بگیر! اگر لیچار باشد که می‌گن «...ی» نخور. یا: ته «...ی» کمته بخو! یعنی حرف نزن. ادعا نکن. هم به علت حرف مفتی که از خود بیرون داده، هم گاه از سر شوخی و خجلت.


بَلِف: جمله‌ی امری‌ست. همه‌شو بخور. کوفت کن. بلیف. امر به خوردن همه‌ی یک چیز، از روی لج یا بغض.


هن تا لب بینی اینجه نیشتنی ! : هنوز هم اینجا تلپی نشستید؟! همین‌جور تا حالا نشسته‌اید؟! ساکت و یواشکی این‌جا نشستید و صداشو در نمی‌آرید؟! لب ،همیشه معادل فارسی ندارد و فقط باید شرح و معنا کرد. گاهی البته دارد. مثلاً اینجا نمی‌شه گفت خم شدید. بنابرین؛ «نشست و نشستن» را باید معادل لب گرفت درین عبارت.


کمِر ره چادِر دوسّه! :چادر را به کمرش بست! عزمش را جزم کرد! آماده کار شد. خودش را آماده هر اتفاقی کرد.


اَل: همون درخت منعطف که لُوله می‌سازند. کف می‌دهد. درختی وحشی و جنگلی کمیاب با شاخه‌های نرم و قابل انعطاف با برگ‌های ریز شبیه برگ درخت هلی، که در داراب‌کلا بیشتر در مناطق جنگلی حاشیه‌ی رودخانه می‌روید و امید که منقرض نشده باشد. شاخه های باریک و بلندش برای بستن و یا درست‌کردن وسایل چوبی خانگی مثل تلم و دیزمل به کار می‌رود. و نیز خیلی ظروف دست‌ساز دیگر. ببخیل حیدراسماعیل پدر ابراهیم این کارها را می‌کرد. من دیدم.. وقتی که این درخت به یاد آمد، سریع ذهن رفت روی آن لغتی که در کف رودخانه (جای خشک و سنگی رودخانه) بوته‌مانندی شبیه مِولی و گوجه، در می‌آید که مثل صابون کف دارد، به گمان همین «ال» است (البته تردید است)


اسکان را نلبکی دله پِشتیم یشتنه: استکان را سر و ته داخل نعلبکی گذاشتن، معنای مقطوع دیگه چایی بسه می‌باشد چراکه دیگر برای ساقی اصلاً ممکن نیست بتواند داخل چنین استکانی چای بریزد. چایی بسه نسبی هم داریم که فقط تعارف زبانی ست و آن زمانیست که فرد احتمال دهد چایی کم باشد و به بقیه نرسد و در اینحالت بدون رفتار فوق،فقط بطور زبانی و شل ،امساک میکند. ثبت در دسته‌ی رفتارها.


بندُسّه: کنایه از روفته و تمیز و شسته و پاکیزه هم هست.


ون حرف مگه تلی دانّه؟ :مگه سخن و زبان او خار دارد؟ مگه او حرف دیگری زده؟ چطور شد که به حرف او اعتنا نمی‌کنی؟ ولی به همان حرف از زبان دیگری چرا. در زبان الواطی وقتی‌که کسی احساس کند در یک موضوعی مورد بی‌اعتنایی واقع شده ولی کسی دیگر در همان موضوع، نورچشمی شد، برای تلافی و هجوم کلامی، چیزی شبیه همین را می‌گویند.


پسخود وقتی روی چای می‌آمد: ثبت در دسته‌ی باورها. تعبیر به واردشدن مهمان می‌باشد. علتش دمنکشیدن کامل چای و خشک و سبک ماندن تعدادی برگ چای است. اگر پسخود دراز بود می‌گفتند مهمان لاغر و کشیده‌قد دارد می‌آید.


شیرین‌دار: چای شیرین با قند و شکر. که معمولاً سر صبحانه با نون و پنیر میل می‌شود.


اِت‌ اتّا مسِن مخالفی، اسا همه ره جلو دکتی؟! : واژه آخر دکف هم می‌تواند باشد. یعنی اون موقع‌ها که ادعای مخالفت و مبارزه می‌کردی حالا پاشو بیفت جلو! اون موقع که خوب حرف می‌زدی و حرّافی می‌کردی حالا بیا!


بی اوه زَنده ! : ادرار (شاش) بدون آب و شست‌وشو (طهارت) می‌کند. بی‌آب ادرار می‌کند.


پیرزا: یا پی‌زا. هر دو تلفظ درست است. معنی آن این است: برادر یا خواهر بلافاصله‌ی بعدی که بیشترین رقابت و حسادت یا محبت و قرابت با فرزند پیش از خود را دارند. نیز بوته‌ی نشایی مثلاً گوجه، بینگوم: مثال: بینگوم‌پیزا. شاید فلسفه‌اش نوعی کشت ارتقاء از یک نسل باشد. وقتی دو نفر برادر یا خواهر یا خواهروبردار با هم ستیزه می‌کردند؛ اطرافیان برای توجیه یا سرزنش می‌گفتند: واشون همدیگه پیرزا هسّنه وا.


بَخاره تِه کَش! : هم ته کش ره بخاره وا ! با همین سرعت و حدّت پاسخ آن جمله را می‌دادند و من دور از شما به همین دلیل یک‌ضرب آوردم. بخوره به پهلویت! درد و بلا بخوره به تو! کوفتت بزنه!


شیر دار: نوعی درخت  با توانایی تنومندشدن جنگلی کمیاب.


کلّه تَه دینگوهه بورده! : سرش را پایین انداخت و رفت! هیچی نگفت و رفت! ساکت شد و رفت! ناراحت شد و رفت! جواب قانع‌کننده‌ای نداد و در رفت!

ون سِفال‌سر یک‌مِن تشّی دَوسّه هسّه! : یا سِوال، صوال. انگار پبشانی‌اش یک  مِن تُرشی بسته  (داره). ترش‌روست. بد اخلاق است. اخمو است. ناراحت است..

زوون نلاکِن: معنی تحت‌اللفظی آن است: زبان را تکون نده. نلاکن یعنی حرکت نده. تکان نده. شبیه اسم آن پرنده که می‌گویند دِم‌لاکنِک. بلبل‌زبونی نکن. حرف زیادی نزن. فقط با زبان ادعا نکن.

بلدسه با تشدید سین « beldesseh »: پاره‌پوره شده. بیشترین کاربردش مربوط به دانش‌آموزان است که جلد کتاب و یا صفحات دفترشان پاره می‌شد. نیز پارچه و یا لباس‌هایی که چاک می‌خورَد. خود واژه‌ نشان از خشنودنبودن می‌دهد. بلاردسته هم می‌گویند که حاکی از گستردگی چاک و پاره‌بودن است. به هر دو وجه می‌گن. هم بلدسّه، هم بلادرسّه یا بلاردسته. دومی شدت چاک را می‌رساند.

بخارین بخارین شِم تن قِد دکفه ! : قد مخفف قوت است. بخورید بخورید تا تنتان قوی شود. حسابی بخورید تا جون بگیرید. بخورید تا سرحال و قوی بشوید.

بورین آینه بَوینین شاد دِز پی‌دا بَووشه! : بروید آیینه ببینید تا  شاید دزد پیدا شود!   برای پیدا کردن  دزد ، به رمال و کف بین و در اینجا  آیینه بین مراجعه کن !!

تیر: توت‌دار. البته از نوع غیرمثمر. درخت توت وحشی غیر پیوندی که گاهی در منازل هم می‌روید. برگش غذای کرم ابریشم است و  دام  هم.


مَله‌سر: دم محله. سر محله.  سر کوچه و خیابان محل سکونت.


تک‌بزهه: تک بزوهه یا بزوئه.دهن‌زده. دهنی‌شده. آغشته به دهان کسی شدنِ یک ظرف یا خوردنی. 


ماس دربازه تاشنی! : ماست و دروازه می‌تراشی! چرند می‌گی. حرف‌های دری وری می‌زنی! چرت و پرت می‌گی!


چال دکاردنه: دفن کردند. چال کردند.


پِت: تار. کم‌سو. نامیزان. کج. کم‌بینا.


اع خادا مه سر ره ! : ای خدا ! بخوره  تو سرم! حیف! افسوس! وای که چه اتفاقی افتاد! چرا چنین شد!


چش به چش: یک بازی دوستانه برای مسابقه با همدیگر که در آن دو طرف به چشم هم نگاه می‌افکنند و نباید پلک و چشمک بزنند. هر که پلک زد می‌بازد.


شوم: شام . نماز مغرب.


پشوم: شب‌چره. خوردنی‌های پس از شام.


ته بنار ره دارمه! : دارم برات! به حسابت می‌رسم! تکلیفت را روشن می‌کنم! بعداً درستت می‌کنم! تهدید به کتک‌زدن یا مقابله‌کردن.


هلی زلکا بکارده: پیش از این هلی تی تی بکارده  ماجان نی نی بکارده بحث شد. ادامه‌اش : هلی زلکا بکارده ماجان ریکا بکارده. یعنی ماه‌جان پسر زایید.


زلکا: هلی یا آلوچه‌ای که هنوز گوشت و هسته‌اش در حال تکامل‌اند؛ به حدی که خوردنش تلخ و داخل هسته‌اش گویی زهر است.


ترنه مار: ترنه یعنی نرمه. نوچه. گویی به گاوی گفته می‌شود که تازه زایمانش را انجام داده باشد چه نخستین دفعه، چه برای بار چندم)، یا در حال اولین آبستن باشد.


گال بِواره! : گُل ببارد! چه خوب! عالی! چه بهتر! به به! نیز گاه در ازای کار یا حرکت با حرف کسی، از سر شگفتی، یا سُخره، و یا تخفیف طرف هم، این عبارت ادا می‌شود. مثلاً گال بواره شِم وال‌کشی و بلوزنی و وجین و عاروسی و خریدهاکاردن و ماشین و نمای خانه ره!


جم‌کان! : جمع‌کننده. آدم صرفه‌جو. آدم اقتصادی. کسی که با حساب و کتاب خرج می‌کند. کسی که تلاش می‌کند بیشتر ذخیره و پس‌انداز کند تا هزینه. اغلب اشاره است به زنان زیرک خانه‌ها.


شق‌شق مجنه: راست و صاف گام برمی‌دارد. با غرور و سنگین قدم می‌زند. راه‌رفتنش با کلاس و آداب است. نیز کسی که دست به سیاه و سفید نمی‌زنه.


صفه وندِنه! : صفحه می‌بندد. انگ می‌زند. به دیگران برچسب می‌زند. تهمت می‌زند. شایعه می‌کند. سخنش ناروا و بُهتان است.


ته چش دله آقا دره، مه چش دله خر دره ! : عبارتی برای شوخی و سر به سر گذاشتن مخاطب که توی چشم تو یک آقاست ( که در واقع گوینده است) و توی چشم من خر است ( که تصویر مخاطب است). این شوخی از یک قانون طبیعی که افتادن تصویر مخاطب در چشم است و یک ایهام معنایی بهره می‌برَد که مخاطب ابتدا شادمان می‌شود و با این شادمانی‌اش در واقع یک لحظه می‌پذیرد یک آقا در چشمش است اما معنای دورتر گوینده را بعداً متوجه می‌شود که آن تصویر او نیست بلکه از آن گوینده است. و تصویر داخل چشم گوینده، تصویر اوست که به خر متّصف شد. خیلی دقیق  این لغت بیان شد. یک شوخی زیرکانه است، البته دو سمت شوخی، معمولاً با هم در فاز شوخی‌اند.


نرده: شاید اسم محلی و بومی خاص داشته باشد؛ این سازه‌ی تخته‌ای و چوبی در محل زیاد سابقه داره و با آن دور تیمجار و لتکا و باغ را حصار می‌کنند.


دل دکتی:تک و توک. یکی در میان یا چند تا در میان. گزینش تصادفی. دستچین کردن.


ماه دَکتی: لکّه‌های بزرگ مادرزادی اغلب قرمز رنگ و غیرمُسری و معمولاً بی‌عارضه. لکه‌های سطحی قرمز رنگ مادرزادی به هر اندازه. نام علمی این لکه‌ها همانژیوم است و به علت سطحی‌شدن عروق ایجاد می‌شوند.


ماه بَیته: در اینجا جمله خبری است. ماه‌گرفتگی. خسوف. یک رویداد نجومی. ماه‌بئیتی هم می‌گویند.


پِک نچین ! : از غذا ایراد نگیر! بد دل نباش!


گاندلِک: گرد قُلمبه. گردی. توپ. غلتنده.


گاندلیک: غلتاندن. چرخاندن. قل دادن. نیز کسی که حرف دروغ و گزافه می‌بافد


قَلد: گذرگاه باریک از میان حصار صحرایی زمین‌ها که فقط به اندازه‌ی عبور یک حیوان یا انسان ایجاد شده باشد.


گاذر: جای عبور و مرور معمولاً برای حیوان.


وایروو ! : باز هست که. بی حفاظه که.


بَوِر دِوا: بزرگان و قدیمی‌ترها وقتی می‌خواستند خطر تریاک یا قبح نامشان را لحاظ کنند، برای آن از لفظ «بَوِر دِوا» یعنی دوای ببر !! استفاده می‌کردند که هم کسی از اسم آن متوجه نشود و هم کودک را آن بهراسانند تا از چنین متاعی خانه‌براندازی دوری کند. نیز وقتی کسی به میهمانی دعوت بود اگر برخلاف انتظارش مثلاً به جای یک غذای مناسب‌تر مثل فسنجان و پلوگوشت، با کتلت و شامی ساده پذیرایی بشود، در چنین مواقعی به متلک می‌گویند: بور دوا برای اِما درِست هاکردنه! یعنی از ما با کمترین غذا پذیرایی نمودند! برای ما ارزش و احترام آنچنانی قائل نشدند!


سَلیطه:سلطه جو. سلطه‌خواه. برتری‌جو. صفتی برای اَناث لجباز و جرجری و ناسازگار.


قلنجری: قلم‌جوری. مانند قلم. خالخالی. خالدار. صفتی برای مارهای دورنگ یا چندرنگ.


ته عَق‌وری بور: اصطلاحی‌ست برای پایان‌بخشی به مخاصمات. تو را عقب، عقب‌نشینی کن تا دعوا نشه، یا دعوا فیصله یاید.


ون نظر رسنه: به خیالش می‌رسه. توهُّم دارد. تصور می‌کند. (این علامت چنانچه در یک شخص، مکرّر و پایدار و استدلال‌ناپذیر باشد، نشانه‌ی مهمی برای بیماری «اسکیزوفرنی» (=مالیخولیا) است.


هِوِرده: حالتی از وضع کسی که گویی چشمش سیر نیست، غذای سر سفره یا هر چی که متعلق به همه است، از آن خود می‌کند و یکجا می‌بلعد و یا می‌قاپد. فلانی را هارش! غذا ره هورده. هورسّه هم هم‌دسته‌ی این لغت است.


چلِخ: معیوب. چُلاق. ول. لنگ. ضربه‌دیده. وقتی هم که در زد و خورد، کسی را خیلی ناکار کنند، درین جور مواقع می‌گویند فلانی را چَپ‌چلخ کردند. نیز، ناگهان و ناجور زدن و ضرب و شتم کردن.


رخِف: رفق. ف به مرور و به‌تسریع در تلفظ، محذوف و مبدل به خ شد که ادای خ آسان‌تر از ق است. و صمیمی‌تر نیز. خود رفق یعنی نرم‌بودن، مدارا، آسان‌بودن. موافق به‌هم.


بنه نیرین قرمز وونه: (تمشک را) زمین نگذار از سیاهی به قرمز تبدیل می‌شه (و در نتیجه  ترش و بدمزه می‌شه.) من (د. ع) قبلاً  تست کردم. یعنی مقداری تمش را روی زمین و مقداری هم در هوا آویزان کردم. تفاوت فاحشی ندیدم، ولی روی زمین شاید کمی زودتر پیر و پلاسیده و شل شود.


لینگ‌دله: کف پا. این یک واژه‌ی ناب است و کاربرد خاص دله به معنای کف و سطح، خارج از معنای معمولش یعنی درون را در بر گرفته است.


خو مِه ره کور هاکارده: خواب چشمهایم را کور کرد. خواب داره منو می‌کشه. دیگه از خواب بی‌تحمل شدم. از بس خوابم می‌آد که نمی‌تونم چشمم را باز کنم.


پرچیم کاتی : درین سازه، لای پرچیم یک تخته عبور می‌دهند، با دو پایه‌ی نیم‌متری، که روی آن لگد می‌کنند، وارد یا خارج لکّا یا باغ یا مزرعه می‌شوند. شاید اسم آن چیز دیگری باشد، این نام گویا بیشتر به ذهن تداعی دارد.


زری زری : کفشدوزک. پینه‌دوز. حشره‌ای کوچک زیبا به رنگ سیاه و نارنجی خالخالی. شعر هم داریم محلی. زری زری مه یار بورده کام وری؟!


اشکاف: یک بوفه و گنجه‌ی چوبی به شکل طراحی و آینه‌ای است که در اتاق در بدنه‌ی دیوار توسط دوردگر، نصب می‌شود با هدف البسه، ظروف و زیبایی منزل. شامل دو دره، و تک دره. شکاف. کمد تماما داخل دیوار چوبی مُطبّق (=طبقه‌بندی) با در چوبی یا شیشه‌ای یا آیینه ای برای ظروف،خوراکی‌ها، لباس، و ...


ورمز: دانه‌ای سیاه از گیاه هرز که مجاور بینج (شالی) رشد می‌کند و با آن محصول در زمان برداشت درهم می‌ریزد، این گیاه، رشدش را وابسه به شالیزار در کنار شالی است، اگر بشود گفت نوعی زیست انگلی‌. ورمز بینج ور اوه خانّه از عبارات رایج محل است.


مگه تمش‌تیمه؟! : مگه دانه‌ی تمشک است (که اگه زمینش بگذاری قرمز یا خراب بشه)؟ خطاب به کسی که بچه‌ی لوس را بغلش گرفته و به زمین نمی‌گذارد.


واشون پلی پس بَنشنه هادن: البته در فارسی هم هست. منظور اینه پیش فلان دهن‌لق حرف نمی‌شه زد، تا بگی ثانیه‌ای بعد همه را خبر می‌کند. مثل کسی که نخود دهنش خیس نمی‌خورد! بَنشنه یعنی ننشنه نمی‌شود. همچنین با ب اگر استرس و فشار تلفظ روی بخش اول باشد معنای منفی میدهد.


تیرنگ‌گردی: از دسته‌ی جاها. معنای لغوی‌اش محل گردش قرقاول است. نام منطقه‌ای در داراب‌کلا که در محل تلاقی جنگل و رودخانه‌ی داراب‌کلا واقع است و چشمه‌ای به همین نام هم دارد. چون در زمان‌های دورتر محل تیرنگ و شکار بود، بدین نام شهره شد. حدس  این است تیرنگ یعنی تیره‌رنگ و یا تورنگ.


گت‌ماشین: ماشین بزرگ. بین اتوبوس و کامیون. در زبان محلی اغلب نمی‌گن اتوبوس یا کامیون، معمولاً می‌گن گت‌ماشین.


توضیح ضروری : شوار: ظاهراً و گفته می‌شود شوار که بحث کردیم به محل و جایی از زمین‌ها گفته می‌شود که آب و رطوبت از بالا آمده و در آنجا نشست کرده. یعنی بر خلاف تعریف قبلی ما، شوار می‌شود پایین‌دست. و به آنچه ما شوار تعریف کردیم، می‌گویند پشته peshteh.

قلم قم دامنه دوم