فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تعاریف واژه‌های روستای داراب‌کلا

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا


بِدردی: باارزش، بابهاء. ارزنده. خوب. مساوی به درد بخور. در واقع چیزی که دردی یا نیازی را برآورده کند. لغتی قشنگی بود. تشکر.


طبل‌زن بیهی؟ یا طبل‌گیر؟ : یک جمله‌ی پرسشی و استیضاحی‌ست که در فلان مسئله طبل‌زن بودی؟! طبل‌گیر بودی؟! چی بودی؟ چه‌کاره‌ بودی در فلان کار. کنایی هم هست! اشاره به کسی که مدعی‌ست، ولی هیچ‌کاره.


ونگوا: ونگ و آوا. سر و صدا. صداکردن با آوای بلند. صداکردن کسی که در دور قرار دارد. صدایی که موقع رفتن به منزل افراد از خود درمی‌آورند تا صاحبخانه خبردار شود و از فضای شخصی خود بیرون آید و حجاب کند.


خی‌زور: زور خوک. اشارهه‌ی کنایی به کسی که زور عجیبی دارد و توان بالایی از خود بروز می‌دهد.


تَن‌بَپیس! : تنبل. تن لش. نزدیک با لغت دپیسه. اصطلاح استحمامی. شاید ریشه در آنجا. اما طعنه است به فرد به‌شدت تنبل و لش.


بَوریه: بُرید.


بَوریشته: برشته. نانی که خوب پخته شده باشد.


گاپه گاپه: پشت سر هم. زود زود. هی هی. دائم دائم. گاپه گاپه شونه حموم. یا این تِشک گاپه گاپه رینده! با این شرح که گاپه گاپه معنای پی در پی و  مکررا با بار متمایل به منفی و علیرغم انتظار میدهد. مثلا  در کشتی المپیک توکیو امسال،مازرونیها گاپه گاپه بباختنه. زپه زپه تقریبا همان  اما کمتر رسمی و کمتر مودبانه است،مثلا در هر جمعی نمیشه بکار برد.


رَ پِ کار کانده! : طبق رأی خودش کار می‌کنه. به دلخواه خودش کار می‌کند. گالبگالیه. گاهی به گاهیه. اگه حوصله داشته کار می‌کنه وگرنه هیچ.


وِسِّه: بسّه. بس است. واو عوض ب است در تلفظ. وسّه دیگه! بحث را خاتمه هادین. می‌بایست. باید. می‌باید. بایستی. لازم بود. نیاز بود. چه هم قشنگ است این دو واژه. البته هر دو لغت زیباست. چه وَسسه. چه وِسسه = بِسته، بایسته


وِسّه: این وسه از خواستن و دل‌خواستن است. مثلاً دل من مشهد وسّه. آی مِ دل ره دیزی سنگی کوهسنگی وسّه. ونه دل هم وسسه.


بوله: خُرده‌زغال. چون زغال از داخل بول (=چاله‌ی کوره) درمی‌آید.


لینگ ره هچیهه: پارو جمع کرد. خودشو جمع کرد. ادب را رعایت کرد. کوتاه آمد. نیز یواشکی و مخفی ورود کرد، یا رفت.


پرک پرک : پرک پرک perak perak : حالتی از نور و چراغ. نور نوسان لامپا که در اثر باد، یا کمبود نفت، یا تنظیم نامناسب فتیله چنین می‌شود که یک صدایی هم از خود انتشار می‌دهد.


بئونه وونه: زخم می‌شود. مثل اوه دزّنه.


دُبّ:  اشاره به فردی که خیلی از مرحله پرت است. یا سمج و منجمد و راکد و خشک است.


تِه اونجان کاجه دری؟؟؟! : جمله‌ای‌ست تعجبی از کار کسی که در جایی دور از انتظار یا شگفت‌انگیز باشد. مثلاً کسی نوک درخت ممرز برود و در بدترین شرائط واش بچیند.


تگ: به فتح، به کسی یا کسانی اطلاق می‌شود که پشت راکب موتور و دوچرخه سوارند و در فارسی ترک تلفظ می‌شود. اما تگ به کسر یعنی دو لب. دهان. مثلاً در تمجید از کسی که حرف زیبا زد می‌گویند ته تک دور. فدای لب و دهانت.


دس تُ بزوهی بمویی؟! : یعنی چیزی، هدیه‌ای نیاوردی و دستت را تاب دادی و آمدی! فقط دستت را همینجور تاباندی و آمدی؟! دست خالی آمدی؟!  هیچکاری نکردی و آمدی؟! کمکی نکردی ؟! بدون اینکه چیزی با خودت برداری فقط آمدی؟


تَگ: تغییر تلفظ یک واژه دیگر است. کمی کشکولی هم می‌شود  تلفظ خاصی برای سگ در مواقع خاص. مثلاً: ها تگ بئی! ها تگ. ها تگ!


تَشوشه: اشاره به کسی است که حالت بی‌قراری به او دست می‌دهد و سعی می‌کند هر چه زودتر از ماجرا سر بیاورد. تش درین لغت نشان شعله‌کشیدن است و حاکی از جویاشدن از چیزی مانند اشتعال زبانه‌ی آتش. به تب‌وتاب افتادن. دست‌و‌پا کردن. بال‌بال‌زدن برای کاری. دسپاچه‌شدن.


ارگ برگ: ر در هر دو بین کسره و فتحه. وجین‌کردن و چیدن گیاه یا محصولات با عجله و به صورت سریع و ناکامل و ضربتی. نیز این رو به فرد خُل‌چم هم از سر شوخی می‌گن. نوعی ناسزا و دشنام است البته با جنبه‌ی شوخی.


کارسر: سرِ کار. محل کار. مشغول کار. سرکار. سرشغل. مشغول کار و شغل. مضاف و مضاف‌الیه‌ی وارونه.


ون جیک در نِنه: صدایش در نمی‌آید. فردی بی‌اذیت و آزار است. خاموش محض است. فردی تسلیم است. این معادل فارسی است. جیکش در نمی‌آید.


ته آخر بووئه: یا ته آخر نووئه. نوعی نفرین زبانی است نه دلی. یعنی مرگت فرا برسد، الهی نمیری! بمیری! جایی به کار می‌رود که از رفتار و گفتار کسی به شگفت آیند.


طَب پَس! : فرومایه. طبع پایین و پست. شبیه ذمّ پست‌فطرت! طبع پست. پست طبع. طبع پایین. بی@کلاس. بی‌جنبه.


قایده : اندازه. میزان. مثلاً این شلوار ون تن قایده هسّه.


پَلی: یک معنی پلی، نهی است. مثلاً دورداشتن اسب از رَف. که می‌گویند، هیششش، پلی پلی. معنای دیگرش قبلاً بحث شد مثل: واژگون. کنار. پهلو.


اِشنانی؟! : برای اشاره به کسی‌ست که به او چیزی سفارش اکید کنند. یعنی می‌شنوی دارم چی می‌گویم؟

تا اینجا ۳۰۳۶ لغت

دامنه‌ی دوم داراب‌کلا