کالقِوا، کاتی، دربِن سر، سیمپوش، تِغِک
به قلم دامنه. به نام خدا. کالقِوا، لغتی دیگر از لغات دارابکلا: به کُت پارهپوره، زِوار دررفته، آستر و رو چاکوچوک خورده «کالقِوا» میگویند. مثلِ کالجِل (=کهنهپارچه) یا کالدِوندی (=کَلوش و کفش) و یا کالخانه. کالقوا زیاد کاربرد داشت:
وقتِ
شیار با وِرزا، خالگرفتن از جنگل، هیمهکشی از نِسوم، گندمکاری، و از
همه مهمتر آتشگیر دَمی تَندیر و نیز وَرآمدن خمیر که گفتی. در تَهِ تندیر
(=تنور خونگی) یک سوراخی داشت که به آن دمه یا دمی میگفتند، وقتی تندیر
جَردِه میریختند تا داخل تندیر اَنگله و تَش بیفتد، این دَمی را باز
میگذاشتند تا باد، آتشِ جَردِه را شعلهور کند. وقتی قشنگ اَنگله
میافتاد، کالقِوا را در دمی پِتپِطی میکردند تا گرمای داخل تنور متعادل
شود و نون غَمغَم بپزد. به آن سوراخ «بره» و «تندیر بَهره» هم می گفتند.
دوستی
کرمانی دارم که ایام دانشجویی ازو واژگان زیادی میشنیدم ازجمله همین
«کالقِوا»ی زبان مادری ما، که کرمانیها به آن میگویند: کُتدَمه. که
همین سوراخ و دمهی تنور را با آن میگرفتند. بگذرم، و یک تیکه هم بگویم که
کالقوا، قدیما در خانهی برخیها، حکم قُلّکِ پول و جاسازی اشیاء و محل
مخفینگهداشتن چیزمیزها هم بود که جیز بود!
گرچه کال قِبا بر تن دارند اما قلب پاک به هم دارند
لغت «لامیزه»
کمی لغتِ لُغُزی «لامیزه» را میشکافم:
۱.
واژه، دو سیٖلابی (=هجا و بخش) است. سیٖلاب دوم را هرچه زور زدم نفهمیدم
نیاکان ما چرا بر دنبالهی سیٖلاب اول درآوردند. یعنی «لا» به نظر من همان
لُو، لَب، لُوچه و لاچ است. اما «میزه» را سر درنیاوردم.
۲. دارابکلاییها درین جور مواقع میگویند: «وَچه وِن لامیزه رِه گالْمیس دَکون». یعنی مُشتِ محکم و بزرگ، بر دهنش بزن!
لغت «لاقمی»:
۱. لاقمی از واژهی لُقمه ممکن است ریشهی لفظی و معنایی بگیرد. چون مفهوم آن، به غذای دهنی و دهنزده و لقمه مرتبط است.
۲.
میکروب و مُسریبودن در لاقمی بازتاب دارد. محلیها میگفتن: وِن
داهونبَزه رِه نخور، تِه تِک لاقمی زنده: برای فارسیزبانها ترجمه کنم:
یعنی دهنزدهی وی را نخور، لَبت کورَک و زخم میزند.
۳. لاقمی در دو گوشهی لب و دهن، زخم میزند که دردناک است و با سفیدک و کف نشان داده میشود.
لغت «تِغک»:
۱. من این لغت را در حرف «قاف» و «غین» تلفظ میکنم؛ «تِقک» و «تِغک». چون اینگونه شنیدم.
۲. تِقک کمی کمتر از گریه است.
۳. عاملش حسرت و دلتنگی و نازکدلی است.
۴. بیشتر، از بچهها حادث میشود.
اینکه چرا تِقک نامیده شد، چون با حرف مصغّر «ک» تصغیر شد تا کمیِ آن با شدّت گریه سنجش شود. در فارسی و ادبیات و محاورهها به «تِقک»، هِقهِق میگویند. که البته با غین (=تِغک) هم نوشته میشود. مثل این شعر نوی شاعر نویسنده آقای «نامنی» در وصف مادر، که بخشی از آن را مینویسم:
مادر؛
ای زُلال صبور صادقم،
ماندنت را میخواستم،
رفتنت را دیدم.
رفتی؟...
ای پناه هِقهِق بیکسیام،...
ای طعم شیرین شوق.
نامن: نام روستایی است در ۳۰ کیلومتری سبزوار.
لغت «کاتی» و «دربِنسر»
«کاتی» همان (=راهپله، نردبانِ تکچوب) و «دربِنسر» (=سکّو) و به عبارتی دیگر «نالسر» است
کاتی به بومسَر راه داشت که اشیای جاداده و پنهانشده در آن بود، «دربِنسر» خود یک تماشاخانهای بود. هم آسمان، از آن دیده میشد. هم گاو. هم گوسفند و بز و اسب. هم انگور و انجیر و حیاط و باغ و تیردار و فکدار و هیمه و تندیر. و هم تشکِله و دِسکِله و پخت و پز و شام با طعمِ «دی». و چای با کتری دودی روی دیزندون.
لغت «سیمپوش»:
نظر مهندس محمد عبدی سنه کوهی:
در مورد لغت سیمپوش. دارای دو کلمه است : سینه و پوش. پوش یعنی پوشاندن یا پوشنده. با اتصال این دو کلمه و مخفف سازی در اصل سینه پوش است که ترکیبش می شود سینپوش و یا در قلب به میم ن می شود م و تلفظ می گردد سیمپوش که نوعی جامه را می گویند که بالاتنه را می پوشاند و لایه رویی که تا روی سینه آدمی واقع شده و آویزان می شد و معمولا دکمه نداشت و یا کمتر داشت . البته سیمپوش بخشی از کت و شلوار بود و نیز نوعی پیراهن مانند.
پاسخ دامنه:
بلی،
نون در لفظ «سینهپوش» قلبِ به میم میشود و مخفف آن سیمپوش میشود. که
من در واژگان محلی بر این نظرم که طرز تلفظ الفاظ را باید نگاشت. به سینپوش
در فارسی جلیقه هم گفته میشود. که محلی میشود: جِلزقه. سیمپوش آستین
ندارد و روپوش زمستانه است. گویا دارابکلاییها به آن «سارفون» هم
میگفتند. من سارفونهایی را که با عتیقهجات بدَلی دورچین میکردند، بیشتر
در تن ییلاقیها میدیدم، خصوصاً اِشکِوریها. ممنونم.