ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به قلم دامنه: به نام خدا. لغت 249. «ڪِّه» را میشڪافم؛ اینگونه. این واژهی محلی مازندرانی، وقتی با پیشوند «آڪّ» اسڪورت (=همراهی) شود، ژرفتر فهمیده میشود. با سه مثال روشن میڪنم:
۱. وقتی مثلاً ڪسی بِنه میخورَد (=بر زمین میاُفتد) طرف مقابل، یا به شوخی و یا به جدّ و حسّ تلافی میگوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه.
۲. وقتی مثلاً ڪسی خبری میشنَود ڪه نشان میدهد طرف شڪست خورده است، یا مُفلس (=ورشڪسته) شده است، یا به بُنبست رسیده است، میگوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه. مِه دِل پی بَڪارده. یعنی دلشادم.
۳. وقتی مثلاً ڪسی یڪ نوشابهی سرد و به قول رایج تگری مینوشد، یا هفت شڪم سیرِسیر میخورَد، با خود میگوید: آڪّ ڪِّه. یعنی چه خوب سیراب و سیر شدم. بگذرم.