ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به قلم دامنه. به نام خدا. لغت 256. میشکافم «گَلِزور» را . چندیپیش یکی از خوانندگان این لغت را به صفحهی شخصی من فرستاد که کمی آن را میشکافم:
مدفوع گاو (گوگی، گوزور)
رنگ مشکیها، فضلهی موش (گَلِزور)
گَل که موش است. فضلهی موش هم به زبان محلی البته در بُعد کنایی «زور» است. ترکیبش میشود: گَلِزور.
زور از آن نظر به «مدفوع» موش نسبت داده میشود، چون برای دفع آن باید تا حدی زور زد تا اسفنکتر مَقعد (=در گویش مازنی یعنی نِشینِ) جا وا کند تا تخلیه صورت بگیرد. یک ضربالمثل محلی رایج هم این است:
«وِن نشین واه بیّه» این زندگی سخت و طاقتفرسا رِه پیش بَوِرده، از همین زورزدن نشئت دارد که حکایت از یک عمل سنگین دارد.
آن خوانندهی محترم البته گفته بود علاوه بر گلزور، «گوزور» (=گوگی) هم شنید در زبان محلی، یعنی مدفوع گاو.
از توجه به لفظ «زور» برای دفع و تخلیه در همهی جانوران دستکم دو چیز عاید میشود:
چه نعمت بزرگی در قسمت تحتانی جُنبندگان قرار داده شد که کمتر کسی شکرش را بجا میآورَد.
زور -که اینهمه به آن بد میگویند- اگر همین زور در وقت ضرور نباشد، در گوارش و محیط شکم و رودهبزرگ و کوچک هرجومرج میشود. سیاسیمیاسی شد. مرا به کجا کشانید این «گَلِزور» !
یادآوری کنم:
لغت گلزور، جدا از فضلهی موش، در مقام کنایه هم بهکار میرود با هدف عنصر ناچیز، اینطور:
وِه اَعیی گلزور هِم مِه وِسه شاخوشونه کَشِنه!
یک ضربالمثل هم در مورد «زور» برای بامشی (گربه) هست که جناب عبدالرحیم آفاقی فرستاد؛ اینطوری:
«بامشی رِ بائیتنه تِ زور دوائه، ونِه سر خاک دَشنّیه»
اللهم عجل لولیک الفرج