نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
زِکِن: بچه. طعنه به فرد برای کوچککردن. کسی،که همیشه بینیاش کثیف است. نکته: این مشکل اغلب به علت سینوزیت مزمن و کهنه است که در بچهها اغلب به علت لوزههای خراب است. طفلک بچهها چقدر به خاطر این کاستی درمان، تحقیر یا تنبیه یا دچار آسیب شدند! (د . ع)
اشون: شب گذشته. شب گذشتهی همین امروز.
دِشو: دو شب قبل. دِ یعنی دو. شو یعنی شب
پَرشو: پری شب. سه شب پیش.
کاتولوم: ابزار چوبی بافندگی پشم به نخ که اغلب چوپانان آن را هنگام راهرفتن و استراحت زیر درخت میبافند. بزرگترها نام این ابزار از افراد مسن شنیدند. البته ممکن است آن را زیاد دیده باشند اما نامش را بلد نباشند. ممکن است واژهی فراموششدهای شده باشد. زنان روستا و عشایر هم مینشینند پشم را به وسیلهی آن به نخ تبدیل میکنند که نوکش تیزه و مثل فرفره میچرخه به صورت دستی مثل عکس زیر:
پشمریسی
بازنشر عکس: دامنه
تیلا، تلا، تیلانگ
عکس از دکتر اسماعیل عارفزاده
تِلا: تیلا. تیلانگ. احتمال دارد از واژهی تله ریشه گرفته. احتمال قویتر این که دِلا بوده به مرور تِلا تلفظ شده. به این خاطر چون در انتهای آن دو شاخ است و دِلا یعنی دو تا لا، دو تا لایه. یا دو لاپه. البته دوشاخه و به صورت قلاب است که با دکل یا دوکل فرق دارد.
ته ره وِرازنه! : به تو انگار میآد! بیشتر به عنوان کنایه و فعل معکوس بکار میرود، یعنی خیلی هم مناسب توست.خیلی هم به تو میسازد. برازندهی توست. شایستهی تو هست.
شادِد: شاهد. شهادتدادن. شکل تلفظ نادرست شاهد. گواه. ناظر.
تِپّیِر ره دریارمه: پدرت را درمیآورم! پدرت را در میآرم. به حسابت میرسم. بیچارهات میکنم.
آقنوات: تلفظ عامیانهی آبنبات. آبنبات. بعضی جاهای دیگر به آن شکر پنیر هم میگن.
هِکّلِسّنه: ریختند. یکدفعه آمدند. همگی بیخبر وارد شدند. هم برای مهمان که یکدفعه میریزند، هم میوه که زیاد بیاره.
پاک بِنه هاکن: کاملاً پاکسازی کن. مثلاً تمام غذای دیگ را بخور.
اَ وو ! مردِم خاش گی ره اِشنّه! : مردم مدفوع خودشان را نگاه میکنند، اشاره به اعتراض کسی است که به طرف مقابلش میگوید چرا نگاهم میکنی؟ آدم ندیدی؟ در پاسخ به کسی که به خیره نگاهکردن اعتراض دارد گفته میشه: مگه چیه؟ آدم حتی به غائط خودش هم نگاه میکند. آدم به مدفوعش هم نگاه میکند.در واقع نوعی ترور کلامیست.
گوش بَغولی هداهه! : خودش را به نشنیدن زد که زیر بار کار نرود. پشت گوشش انداخت. بغل گوش انداخته حرف را تا از زیر کاری آسان در برود. به قولش وفا نکرد. معادل پگوشکهادائه است. پشت گوش انداختن. نشنیدهگرفتن. بیاعتنایی. بیشتر بخوانید ↓
مراج: بالابردن. از همان معراج شاید بیاید. یک نوع بازی در عروسیهای سالهای دور دارابکلا.
آووو : آیاووو. صوتی برای خبردارکردن، تعجب، افسوس، طعنه، تمسخر.
بَمو: یا بِمو. آمد. آمد. رسید. مثلاً ورآمدن خمیر.
هوا خِراوبی در پیش دانّه: هوا بارانی خواهد شد. هوا باران در پیش دارد. هوا بارانی خواهد بود. متاسفانه بر حسب عادت هوای بارانی را خرابی تعبیر میکردند. شاید به علت کمبود امکانات در قدیم و آزاری که از گل و لای میدیدند این عبارت بر سر زبانها افتاد.
هادِ مه: بده به من. یا هاده مره. یا به شکل وارونه: مره هاده. آنرا بده بمن.
هِدامه: دادم.
بلائه: بلاست، زرنگ است. تیز است.
سِردله: داخل خونه. خونهی کسی. خونهی خودم. توی منزل. توی خانه. داخل محوطه منزل.
مَنا گنّی: نسبت به حرف و حرکتم معنا میگیری. دست به برداشت غلط میزنی. بد تفسیر میکنی. معنای بد میگیری. معنای نامطلوب میگیری. منظور خاص میگیری.
دوشتوره: کولهپشتی. کیسهای از جنس نخ ضخیم که بر دوش میگذارند. توشهدان.
دَوش: تعارفی برای مهمان به معنی باش. امشب پیش ما بمان. تشریف داشته باش. بمان. نرو.
بادوکِن: آدم بادی. کسی که پُز میدهد. خالی میبندد که بادش هم دیری نمیپاید که در میرود. فرد بادو. پُز دهنده. کسی که خالیبند است یا به داشتهاش تفاخر مبالغهآمیز میکند
لینگ دره بنه کفنه: پایم از سرمای شدید انگار دارد از بدنم جدا میشه. سردم شده بهشدت.
شورتکّوله: خیلیخیلی شوره. شوریاش بسیار بالاست.
خواوِه؟ : باشه؟ قبول؟ خا؟
پِنه: مواظبه. مراقبه. تعقب میکنه. مثلاً وقتی کسی میگوید فلانی مرا پنه. یعنی فلان کس مرا تحت نظر گرفته و مراقبمه. این نوع مراقبت جنبهی اعتراض دارد.
دسلینگ: دست و پا. اما نوعی تست هم هست. مثلاً دسلینگ میزنند که ببینند تب دارد یا ندارد.
موسپاس: کنایه از مزاحم. سدّ راه. چوب کوچکی در مقعد. کنایه از مزاحم و دردسر و آزاردهنده است.
مقددربِن: کنایه به کسی که معلوم نیست کجا رفته؟ از طرف میپرسند فلانی کجا رفته؟ میگوید: مقددربن. مقد مخفف مقعد است. زیر مقعد. زیر پا. زیر دستوپا. کنایه از جای بد یا پرت. یا زمانیکه بخواهد جای فرد یا شیء را که تنفر دارد نشانی بدهد.
فخ: فرق. تمایز. تلفظ غلط واژهی فرق. مثلاً فلانی بین وچا فخ نینّه. میتوانیم بگوییم فخ تغییر تلفظ فرق است پس فقط لهجهی این واژه مال ماست و خود واژه فارسی برگرفته از عربیست و نه تلفظ غلط. از این لهجهها در سایر مناطق هم هست.
خوردجیش: ادرار. بول.
گتجیش: مدفوع. به زبان عامیانهی رایج «گی» و در فارسی «گو» یا گوه.
آیا!! : نوعی خبردارکردن است. نوعی یا الله خودمانی. نیز صداکردن افراد نزدیک یا دور.
چِفته: چند معنا دارد: بسته است. داشت مینوشید. لیس میزد. بادافتاده. مثلاً کودک پستان را چفته. نیز دییه لیسیه.
چَفته: اسم است. برای تکیهگاه و قیّم بوتهها یک چوب معمولاً چندشاخه در کنارش میکارند تا به جای رشد در سطح زمین، به صورت عمودی و سرپا رشد کند و ثمر دهد. مثل لوبیا و حبوبات دیگر. به جای یکی، چندتا چوب هم میشه.
گرد: دایرهای. نیز حصار. دور. کنار. مثلاً گِرد کل تشیلت.
چخ: هم تراشیدن پشم گوسفند. هم دورزدن افراد. هم بورکردن سگ.
توتتولو: آویزان. کسی که بهزور به افراد دیگه میچسبد و دنبالش راه میافتد. چسبان.
هدیهِرشا: چشم و همچشمی.
دِلا: خم. خمیده. دولایه. دولا. تاشده.
کش: بغل. آغوش. کشه. پهلو. گوشه. کشوخاش. بوسهزدن. کنار. کَشنده. مثلاً آبندانکش. کتلکش. نوبت. دفعه. بار. چرخ (چخ). وهله. مرحله. سفر. مثلاً: این کش دیگه اونکش نیه که هیچی نائیرم! یک کش دو کش هم میگن.
کزر: مانده. کمخاصیت شدن. در حال خشک یا پوسیده شدن. مثلاً درختی که سبز و سرحال و بارده بود به سمت خشکی و بیثمری برود میگویند دره کزر وونه.
لینگ: سرپا گرفتن کودک برای اجابت مزاج. لینگ هایی یعنی بچه را سرپا کن تا ادرار کند.
تا اینجا ۳۲۴۳ لغت