فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

شرح لغت‌های ۳۴۹۱ تا ۳۵۳۵ داراب‌کلا

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه


مِره خاش بَموهِه: مرا خوشم آمده.


مادِه‌گزنه، نَرگزنه؟!!: گزنه‌ی جنس ماده و نر


دَکِتنه: با هم گلاویز شدند. با هم به دعوا پرداختند. یا مثلاً گردوها از درخت دکتنه پایین. یا هنگام خواندن قرآن، دکتنه، یعنی افتادند و بلد نبودند بخوانند. یا هفت دانش‌آموز داخل چاه دکتنه. یا ۱۹ دانشجو از ترم ۷ دکتنه.


دل دَریم: دل، درون.. داخل. مثال: اَم دل دریم تُ بکارده. اشاره است به چیزی که دل طرف را سوزاند.


شیشار: بوته‌ی شمشاد که برای جشن و آذین‌بندی هم از آن استفاده می‌کنند. به رشته‌های نرم و نخی بر روی چوب دسته‌بیل تازه و تر، هم گویا گفته می‌شود. شناخت مردم ازین بوته کم است و نمی‌دانند چه خواصی دارد و در جنگل چه نقشی ایفا می‌کند. در بلوارهای شهر کاشته می‌شود و با آن زیباسازی می‌کنند.


سالِزون: مخالف ماه‌رمضون و بر همین وزن. یعنی بقیه‌ی روزهای سال که روزه نیاز نیست و خوردن مجاز.


گندمون: غده‌ی ریز روی پوست که تشبیه به گندم‌تیم شد. زایده‌ی برجسته‌ی پوستی. زگیل. بیشتر گندمو هم می‌گویند.


دِتُ: تب دوبله. د یعنی دو تُ یعنی تب و گرما. مره دت شونه یعنی خیلی گرمم است.



او روشن‌کُن:  حشره‌ای غیر از «او ملّق‌زن» که به «او روشن کُن» معروف است. «او ملق‌زن» به شکل کرم‌های کوچک معمولاً سیاه‌رنگ هستند که در آب راکد زندگی می‌کنند و برای حرکت‌کردن در آب مجبورند که معلق بزنند. درباره این حشره که در عکس بالا است، اعتقاد بر آن بود که باعث روشن‌شدن آب گل‌آلود می‌شود. در روزگار کودکی برخی‌ها در کنار رودخانه این حشرات را در چاله‌ای می انداختند که آبش را برای‌شان روشن کند.


اِمشو مِ خو بَرِمسّه! : امشب خوابم رم کرد، پرید. بی‌خواب شدم.


گیلافت: به معنی مرتب‌کردن متوالی یا منظم‌کردن متوالی. در دوران کشت توتون زمانی که بانوان برگ توتون را به سوزن یا همون سیخ می‌کشیدند  در انتهای سوزن یه نخ (گونی نخ) وصل  بود  و یک دفعه تعداد زیادی برگ را مثلا صد عدد را داخل نخ می‌کردند  که اصولا یک سر نخ به انگشت شست پا وصل بود وذسر دیگر  را با دست چپ محکم می‌گرفتند  و با دست راست برگ‌ها را به فاصله نیم سانتی‌متر گیلافت می‌کردند. البته بعضی از نخ هافاصله برگ ها را کمتر از نیم سانتی متر بود که می گفتند( فلانی اَنبس )  گیلافت  می کند یعنی جمع تر  که سبب این میشد که برگ ها در گرم خانه رنگ زرد نگیرند یا بعضی فاصله برگ ها رابیشتر از نیم سانتی متر گیلافت می کردند که می گفتند (فلانی تَنک )  نخ میزند  یعنی فاصله دار که مرقوم به صرفه نبود. تَنک کله می  به انسان با موی پراکنده. اَنبس کله می با انسان با مو ی انباشته هم می گفتند یک سر نخ را بین انگشت شست پا می‌گذاشتند دیگه کامل یادم آمد و آن صحنه‌ها به ذهنم تداعی کرد. تولید توتون و سیگار با همه بار منفی‌اش، تا دو سه دهه اخیر بخش بزرگی از فرهنگ و اقتصاد روستایمان را  شکل می‌داد. با اینکه واژه‌های بسیاری در پیرامون توتون بحث و ثبت کرده بودیم ولی این جا مانده بود. پس بطور خلاصه؛ گیلافت: مرتب کردن فواصل برگهای سبز توتونی که به نخ کشیده شد،قبل از  بردن بداخل گرمخانه مخصوص توتون(سوچکه)   بطوریکه نه زیاد بهم نزدیک و چسبیده(انبس) باشند که در حین خشک شدن، ضایع شوند و نه آنقدر باز و با فاصله(تنک) باشند  که کمیت کار پایین بیاید.

کر کره: کَر یعنی فشار.‌ کَره یعنی به سمت بالا. کَر کَره یعنی به سمت بالا بردن فشار دادن به سمت بالا. در زمان قدیم اگردر جنگل مثلا اسبی با بار در گل لای فرو میرف یک چوب بلند که به آن (پاها) می‌گویم به زیر شکم اسب می گذاشتند و از دو طرف چپ وراست به سمت بالا می کشیدند تاحیوان از گل لای آزاد شود ان دونفر بهم می گفتند کَر کره هاکن یا در زمان چینش (کَمِل) کَهر کره هاده یعنی کمل به سمت بالا بده البته امروزه در موقع خوردن غذاهای خوش مزه ولذیذ اصولا در جشن های عروسی کلمه شبیه به آن (کوس کَره هاکن) نیز استفاده میشه یعنی به زور هاده بالا یا زیاد بخور البته (دیم هاده) نیز می گویند کَمل = کاه شالی. پاها= چوبی به طول تقریبی ۲متر و قطر بیشتر ۸ سانتیمتر. کره نام آن چوبی که برای غلتاندن یا حرکت دادن یک وسیله سنگین وجابجایی اش بکار می‌رود.

نالک: یک وجین کردن زودهنگام  قبل از وجین اول. مزارع کشاورزی بر حسب نیاز و بسته به مقدار و تراکم علفهای هرز، یک وجین، دو وجین و حتی گاهی سه وجین میشدند. مسلما برای  وجین نیاز به آمادگیهای خاص انسانی و ابزار و وسیله رفت و آمد و.... بود. گاهی برای پیشگیری از گسترش وجین، قبل از وجین اول، بصورت فوری  یکبار وجین سریع انجام می‌شد که نالک نامیده می‌شد. بنظرم همچنین همانطور که گفتید به وجین اول هم نالک می‌گویند.

ون خون ره بخواره سِر نووونه! : خونش را بخورد سیر نمی‌شود. شدت کینه، دشمنی شدید، حسد.


وشنا بهیه" وش " بزن ! :  این عبارت که تقریباً به نظم است، نه به نثر، روایتگر حالِ کسی از درون خانه است که برای غذاخوردن خیلی بی‌دَس‌پایّی می‌کند و می‌خواهد غذا را از چنگِ کدبانوی خانه برُباید که کدبانو با حالت قَرطوری و به وجه کِنایی به وی می‌گوید: وِشنا بَیّه وِش بزن، دورِ کِلا کِش بزن. بُو صَرا سوزّی بَچّین، بِر سِره کرگگی بَخو. که در واقع شگردِ ماهرانه‌ای است علیه‌ی چنین فردی که فقط به فکر ریختن غذا به داخل شکم است و دست به سیاه‌سفیدی نمی‌زند. یعنی اگر تو را گرسنه شد، به تو اخطار می‌دهم دورِ وشنایی را خط بکش و قیدش را بزن. اینجا سرِ خرمن نیست. بَپّر برو صحرا سبزی بِچین، تلاش کن، کار کن، بکوش، وگرنه از سیری و خوردن خبری نیست و اگر نکوشی و نجُنبی، باید فضله‌ی مرغ را بخوری! طرف چنان گرسنه بود که نه فقط سرِ مطبخ می‌رفت، که تمام گمِه‌مِمِه (=خُمره‌مُمره) خانه را می‌گشت که چیزی بیابد بر شکمش زنَد. پس وِش: مخفف وشنا است که یعنی حتی فکر وشنایی را از خودت دور کن و بنداز گلِن و برو کار کن و از عزای شکم در آ.


وشا: آفت بر لوبیا وشا. نوج‌زدن.

نوچپلیک: زمانی این نوع چپلیک (نیشگون) رخ می‌داد که کسی لباس نو، کفش نو، چیز نُوِی مثلاً دوچرخه خریده و بر تن یا به همراه کرده باشد. در چنین زمانی اطرافیان -معمولاً رفقای نزدیک و هم‌باشان او- وی با با ناخن چپلیک می‌گرفتند تا شادباش! بوده باشد. گاه این نوچپلیک چنان بود که تن طرف جرْح بر می‌داشت.


انتموم: حتی. اصلاوابدا. عن‌قریب. دکّال، امکان ندارد. حن‌تموم هم تلفظ می‌شود، مخفف حتی. زیاد نمونده، تمام داره می‌شود. نزدیک است. قید نیمه‌محال است. انتموم قید  بازه زمان است. انده تموم. این اندازه زمان. همین‌مدت. مثال: من دیروز انتموم که این متن وسه بحث هاکاردیمی، اسنپ وسه منتظر بیمه. این واژه‌ی «انتموم» خَلتمون یا خلتموم هم گویش می‌شود به معنی «خیلی وقت». مثلاً «خلتمون وُنه وه ره ندیمه» یعنی خیلی وقت است که او را ندیده‌ام. این واژه احتمالاً از دو بخش «خَله» به معنی «زیاد» و «تمون» شاید تغییر یافته «زمون» بوده باشد. خَلتمون یا خلتموم هم یادآوری پرشوری بود و تداعی یاد بزرگان منزل که زیاد از آنان می‌شنیدیم. مثلاً اِما خلتمون چِش‌به‌راه تِه بیمی، بیِه لغت بَنویسِه!


بندون: بهانه. فرعی. جزئی. الکی. اسماً، آغشته. مثال: اِما بندون بیمی، هیچی امجه نرسیه، همه غذا را وشون بخاردنه.

دار هائیتن: هایتن یعنی گرفتن. دار یعنی احاطه. سرجمع آن اشاره است به ازدحام و انبوه. اطراف آدم یا چیزی زیاد جمع‌شدن. مثال روشن آن: ماز اِما ره دار هایتنه. معنی دیگر دارهاکون هم یعنی آویزان‌کردن. نیز دور چیزی و کسی جمع‌شدن.

اَلوو: جُفت جنین که از طریق لوله‌ی ناف در شکم مادر به او خون‌رسانی می‌کند.

کاج یا کاچ: دامداران کف آغلی که در آن بره نگهداری می‌کردند را با شاخه‌های نازک انواع درختان (که بیشتر از درختان ممرز یا ازّار یا انجلیی بود) ردیف می‌چیدند که بدن بره با زمین ارتباط نداشته باشد تا سرما به بدنش نفوذ نکند، به ان چینش شاخه‌ها کاج یا کاچ می‌گفتند که در فواصل پاییز و زمستان استفاده می‌شود.


کارچ: احساس مادرشدن مرغ یا اُردک یا غاز.


کارچ کک: مرغ که احساس مادرشدن دارد. اما یک راه نیز وجود داشت تا مرغ را از کارچ‌شدن پرهیز دهند؛ فروکردن مرغ در لگن آب سرد که باعث می‌شد پرها خیس شود و از کارچ‌شدن جلوگیری.


کِرس: یکی از ارقام هلوی گرمه نیز به این اسم ثبت شده که در اواخر خرداد و اوایل تیر برداشت می‌شود.


تِغک: جوانه‌زدن گیاه یا میوه درختان را تِغک گویند.


سمیشکه: تخمه‌ی بو داده‌ی آفتابگردان.


خالک: به گوساله‌ی تازه به‌دنیا‌آمده و تا ده‌روزه گفته می‌شود.


خالمه: به گوساله‌ی یک ماه به بعد گفته می‌شود.


تی‌رِک: جداسازی تیمجار یا بخش‌بندی آن برای مدیریت مقدار آب داخل تیمجار یا جداسازی داخل زمین شالی را گویند. ارتفاع تی‌رک‌ها  از ۱۰ تا ۲۵ سانتی‌متر است.


پِسو: سطح تیمجار را با تخته‌ای صاف می‌کنند تخته‌کشیدن روی گل و لای یا تیل را که صاف شود پسو می‌گویند.


کوپر یا کوپه: به رویش‌های مجدد و جوانه‌زدن نشاءها و حجیم‌تر شدن آن کوپر می‌گویند. زمان کوپربندی نشاء از ۲۵ روز به بعد شروع می‌شود.


پَج: زمین شالی باید مسطح باشد تا آب بتواند زیر تمام کوپرها نشاء برود اگر آماده‌سازی زمین شالی دارای ناهمواری باشد ناهمواری‌های زمین را پَج می‌نامند.


بِرمه‌گلی: گریه‌ی گلو. اشاره به حالت بغض فرد که در گلو گیر کرده است. آدم دلتنگ. نزدیک به گریه.


ماتترینگ: بلابلیه. تیز و بُز. رند. دوز و کلک. پررو. بیش فعال. شبیه یک فحش است اما نه فحش خیلی بد. در محل معادل  اسما،فضول، بی‌چشم و رو است. سریع. زرنگ. فرز. چابک. باهوش. مثلا میگن عئی وه ماتترینگ. یا این کیجا خَله ماتترینگه. مواردیکه فکر می‌شد آروم و سربزیره ولی بعدش به‌اصطلاح دُمش در می‌آد.و


بلنگه بلنگه: معنای متضاد با خود حمل می‌کند. هم به معنای مزه‌مزه. لذت. هم به معنای درد و تُ کردن.


گَردْیِه: گردگیری کامل خانه در آستانه‌ی نوروز. تمیزکردن اتاق‌ها از گرد و خاک. جاروکردن و گردگیری منزل. درین لغت، دو حرف «ر» و «د» به سکون، و حتی حرف ر معمولاً در زبان، پنهان است.


شِرت یا شِرد : هم به معنای پخش و پلا است، وِلوو. مثلاً: توتم اینجه شرت بورده و هیچکه دنیهه سوزن‌پِر هاکانه. و هم به معنای تکان و هول‌خوردن است. مثلاً: وقتی کسی خبری شگفت‌انگیز با هول‌انگیز می‌شنود می‌گوید: مِه دل شرت بورده. پس درین معنا علاوه بر هول‌خوردن، یعنی ریختن. این فقط دو معنا ازین واژه است. نیز در لغت به معنی با شلختگی به هم ریخت است. مثلاً مادر به فرزند دانش‌آموز خود می‌گوید: کتاب‌هایت را وسط اتاق شرد نده. یا مثلاً آب توی پارچ را توی باغچه شرد بَده. گاهی که بخواهند بگویند کار را مرتب انجام بده و شلخته نباش گفته می‌شود شِرتِّم پرتِّم کار انجام نده. بر وزن همین کلمه «شرد» کلمه دیگری تا حدودی از لحاظ معنایی نزدیک به آن وجود دارد که آن «لِرد» است. این کلمه را بیشتر در معنی تقریباً منفی به کار می‌برند به این معنی که مقدار فراوان و بیش از اندازه از چیزی در جایی ریخته یا قرار دارد. این اصطلاح «لرد بورده» را بیشتر در توتم‌جارها شنیده بودم. مثلاً «توتم همین جور تِلوار بِن لِرد بُرده، هیچکس دَنیه بَزِنه».

دامنه‌ی زادگاه  داراب‌کلا