ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
ریگ بئیتن: ریگ نمایانشدن نامناسب دهان و دندان در خنده است. بئیتن مصدر گرفتن به معنای انجام کار است. بنابراین ریگ بئیتن به نوعی از رفتار از طریق صورت و لب و دندان است تا طرف را یا به استهزاء بگیرند یا بخندانند.یک نوع بور کردن هم هست. چیندادن نامناسب و نامطلوب چهره برای خیط و بورکردن، تحقیر، تخطئه، رد، یا مسخرهکردن مخاطب. معمولاً این رفتار ریگ بیتن با جملهصوت «هیگ» و کمی سر را تکاندادن هم همراه است.
چیشیه هی ریگ تَویل دینی اِما ره ؟! : این عبارت محلی از همان خانوادهی لغت ریگ بیتن است. اشاره به کسی که بیجا ریگ میکند و به جای رفتار عادی خنده به رخ میکشد.
چیه هی ریگ تحویل دینی؟! : اشاره به کسی که بیجا ریگ میکند و به جای رفتار عادی خنده به رخ میکشد.
چَل: چرخ رسیندگی نخ دستی.
پِروگ هچین ! : پروخ که پیشتر بحث شد. اما پِروگ هچین یعنی مقعدت را جمع کن. یک معنایش چروکیده هم هست. مثلاً بینگوم انگار پروگ پیته هسه.
بِنبپّری: ذوق. بالاپریدن. بنپری بحث شد. اما بنبپری هم تقریباً معادل همان است با تفاوت مختصر. بنپری بیشتر با منشاء درد و تندی و نامطلوب است، ولی بنبپری همان بالا و پایین پریدن با منشاء شادی و بازی و مطلوب است. شادابی در بنبپری اصالت دارد.
چَرنِه: میچرد. میچره. بیحساب میخورد. زیاد میخورد. بیتوجه میخورد.
شِرنه: شیههی اسب. رفتار سبک بعضی افراد.
سر هِکتِن: سر یعنی آشنایی، اِشراف. هکتن یعنی افتادن به معنی شدن. پس سر هکتن یعنی آشناشدن سر در آوردن. پیچ و خم چیز سر در آوردن. مثلاً استاد یک فن از شاگردش میپرسد هیچی ازین کار سر هکتی؟ بر سر چیزی افتادن هم معنی تحتاللفظیاش میباشد.
بَنشِنه: هم نمیشود. هم میشود. بسته به طرز تلفظش دارد.
سربِِن: روی هم. بر سر هم. بالاوپایین. انبوه. سربِِنسربِِن هم خیلی درهم بودن. ازدحام. جمعیت.
اون سروِن : اون وقت. اون دفعه. دفعهی پیش. اون موقع. سری قبل. آن دوره. آن زمانها..
هِرس هاشّم: وایسّا ببینم. بایست ببینم. بلند شو ببینم. دو جا کاربرد دارد: وقتی کسی نشسته و یا خوابیده: هِرس هاشّم. یعنی بلند شو. یک وقت هم موقع راهرفتن کسی است که در این مورد یعنی بایست، متوقف شو کارت دارم. این عبارت اغلب با عصبانیت همراه است و تحقیر و تندی.
کَلکاشتی: کل مخفف کول، کاشتی تلفظ محلی کُشتی. پس این لغت کول هم پریدن و کشتی است. اما در معنای واقعی اشاره به زمانی است که عدهای در جایی مثل عروسی و تفریح روی کول هم بالا میروند با هم به شوخی گلاویز میشوند. نیز کشتی زورآزمایی هم هست مثل زرآزمایی دو حیوان با هم که قصد دعوا ندارند.
دیم: چهره، صورت. برخورد دو ماشین از روبرو به هم را هم میگن دیم به دیم شد. رخ به رخ با هم خورد. یا اگر دو نفر در غیاب هم علیهی هم دروغ و لیچار ببفاند، میگویند شِما دِتا ره دیم به دیم بکنیم؟ یعنی چهره به چهره..
دیٖم: صورت. رخ. رخسار. مثلاً این نوا در آهنگ محلی مازندرانی: اَشون خاشِه جانِ مار ره خو بدیمه، ونه دیم ره ستارهسو بدیمه. تشبیه دیمِ مادر به ستارهسو یعنی صورتی نورانی، با تلألؤ، تابان، و نیز برّاق مانند ماه، مثل اسمهای مهتاب، مهسان، مهسا. گرچه دیم قبلاً بحث شد، اما خواستیم با طرح دوبارهاش، اینبار، بارِ غنایی نوا و مقام برجستهی مادر را در قالب مفههوم پرمغز لغت مازندرانی نزد مخاطب برجسته کنیم.
تَلپاس: پوست بیرونی سبز گردو.
پیرپسر: پدر و پسر. پیر وچه هم میگویند. خلَف. پسرِ همان پدر. فرزند خلف پدر. عین پدرشه.
هرس پِس گنده در بَوِر! : بلند شو گندت را بیرون ببر. برو گم شو. دور شو. رد شو. پِس یعنی باد مقعد. که خطا هم میگویند. مره خطا سر بودره یعنی بیاختیار باد در کردم.
تِگ هِکشیه: بر دهن گرفت. بر دهان کشید. تگ یعنی دهن. نگهش داشت. نگهداری کرد.
سرساب: متوجهشدن. پس از مدتی از چیزی سردرآوردن. مواظب شدن. خبردار شدن.
در یانّه: بستگی به لحن تلفظ آن دارد. دستکم چهار معنای آن این است: بیرون میآورد. اعتراف میگیرد و به حرف میآورد. درآمد دارد. دارد چیزی میآورد.درین مثال آخر در به معنی «دارد» است که محلی میشود: دره.. مثلاً برای معنای اعترافگیری: حرف نزنی یه وقتی! خانِه ته ره در بیاره! یعنی ازت حرف بکشد. در میآره. داره میآره. از خودش در میآره. دروغ میگه.
دِب نر ! : دیو نر. اما در واقع اشاره به پسربچهای است که زور دارد و علیهی دیگران قدرت زیادی به خرج میدهد. و این واژه نوعی توصیف برای چنین افرادیست. دبلر. نره غول. درشت هیکل. این واژهی غیرمخترمانه برای افراد درشت و بیقواره بکار میرود.
هی! کهی! : اشاره به یک مازندرانی در یک شهر دوردست. یعنی ای کسی که کدو خوار هستی! نماد مازندرانیها که با کدو غذاهای متنوع میپزند. هی کهی یعنی ای کسی که از لهجه و زبان مادریات و یا چهرهات معلومه اهل شمالی. هی! کدو! واژهی شوخی مازنی به همدیگر با یادآوری سمبل فراوانی سبزیهای مازندران یعنی کدو.
کهی پِلا ره یاد بَکاردی؟! : پلوی کدو را فراموش کردی! یعنی زبان مادریات شمالیه اما خودت را نشان نمیدهی در شهر فارسیزبانان!؟ کدوپلو را فراموش کردی؟! کدوپلو یادت رفت؟! اصالت مازنیات را فراموش کردی؟! ژست فارسها را گرفتی؟!
بَچّیه: چید. کَند. میوهها را بچیه.
بِچّیه: تراشید. ریش ره بچیه.
بَچیه: چ غیر مشدد. جمع کرد. پاکسازی کرد. تمام کرد چای ره بچیه. برچیدن چای.
سگ واری سقط بووشی! : مانند سگ سقط بشی و بمیری!
شرح دکتر عارفزاده بر این واژگان: «مطمئنا انحرافی عمدی یا سهوی در دریافت پیام دستگاه آفرینش رخ داده است چراکه نظام آفرینش قطعا ستم بر حیوان بیگناه و باوفایی مانند سگ را نمیپذیرد. چنین انحرافی ، بدمردن را به مردن سگ تشبیه کرده و در میان مردم رواج داده که خوشبختانه دنیا و ما داریم کم کم به داوری درست در آفرینش این موجود نجیب پی میبریم.»
عِب بَکارده: عیب کرد. بیمار شد. مریض شد. ناقص شد. باکره نیست. خراب شد.
عب دانّه: عیب و نقص دارد.
دَرمی ویمبی: دو وجه دارد دستکم. ۱. هستیم و باقی میمانیم و بلاخره میبینیم یه روزی. ۲. داریم میبینم همین حالا. مشغول مشاهدهایم. هستیم و خواهیم دید. نتیجه را بعداً خواهیم دید.
یک حاشیه بر این لغت ریگ بئیتن: چندی پیش تا دقایقی پیش از به خواب رفتن خیال و خاطرهام غرق ریگ بئتن شد و خیلی مرور کردم ریگزدنها را که یا خودم زدم و یا خودم خوردم. جالب بود سیر خیال دیشبم.
تا اینجا ۳۱۱۳ لغت