-
واژههای تبَری ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱
16 بهمن 1399 12:18
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱ ) کِرات: نوعی درخت جنگلی تیغدار با شکوفههای صورتی معطر. زیاد تنومند نمیشود. فراوانی گونهی آن در اطراف چلکاچین محل یافت میشود. درختی زیبا و چشمنواز است. جَخت: جخ. جخد. جخت. اصفهانیها زیاد به کار میبرند. آنجا به معنای همین تازه و...
-
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ )
13 بهمن 1399 14:08
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ ) ریس: چندش شدن. سیخ شدن مو. خجالت. شرم. بد داشتن. حس ناجور از موضوعی پیداکردن. نیز بدن وقتی از شدت سردی سرد میشود و لرز میگیرد. پرِککینِک: با معنای کینِک کمی فاصله دارد . در اصل دو بخش پشت سرهم و بدون مکث تلفظ میشود. اگر زمان پرپتو...
-
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۵۱۷ تا ۱۶۷۳ )
13 بهمن 1399 12:31
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۵۱۷ تا ۱۶۷۳ ) قرمزدِوا: داروی محلول قرمز رنگ برای زخم. نام علمیاش. مرکورکروم. نیز زمانی بچهی دوساله را از شیر مادر میخواستند بگیرند، دو نوک پستان را قرمزدوا میزدند تا بچه از مکیدن بپرهیزد. و خطاب به کودک میگفتند: بو شد. یعنی مریض شد. یا میگفتند،...
-
از لغت اورزا تا لغت پتکا
11 بهمن 1399 08:01
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۴۰۵ تا ۱۵۱۶ ) اورزا : دیررس. محصولی که به علت ملاحظات اقلیمی دیرتر کاشت و برداشت میشه. جُزا: قوام ناتنی بجز مادر یا پدر ناتنی که نامهای دیگری دارند. لَتر: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزنهای متفاوتی هستند. سمنی:...
-
شرح واژههای ( ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۴ )
10 بهمن 1399 14:11
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا. لغتهای ( ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۴ ) وَرگ: به سکون راء. گیاه علفی بالارونده از تنهی درختان جنگلی با برگهای پهن و روغنی مانند گل عشَقه که برای درخت میزبانش انگل محسوب میشود و نهایتاً آن درخت را میخشکاند ولی برای دام غذای لذیذ و مقوی میباشد. قلّوون: قلعهبان. مراقب...
-
واژههای روستای ما دارابکلا
5 بهمن 1399 16:53
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای 1203 تا 1313 ) هر وق تور دسّه خال بکارده! : هر وقت که دستهی تبر برگ درآورد و سبز شد. فرض محال. وعدهی بالمحاله. معادل دیدن مستقیم پشت گوش خودمان. نیز نشدنی. وعدهی خالی. ارمنجی: با تلفظ غلط المِنجی. خارپشت. حیوان کوچک تقریباً بهاندازه خرگوش که در...
-
واژههای روستای دارابکلا میاندورود
1 بهمن 1399 06:54
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای 1102 تا 1202 ) خانِم: به کسرهی حرف ب. در فارسی خانُم. زن، همسر. خانم کسی. باشخصیت. زن خوب. دختر عاقل. بانو . همسر سازگار. این لغت علاوه بر این پیشوندِ خطاب برای اُناث (=زنان) هم هست که بانو هم میگویند. نوعی تشبیه است. موقع خواستگاری هم در تعریف دختر...
-
لغت دارابکلا از 903 تا 1100
1 بهمن 1399 06:17
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای 903 تا 1100 ) پِشت زیک: یک نوع حلوا که چون رنگش شبیه پرندهی سینهسرخ است که در گویش محلی زیک نام دارد و بیشتر برای چایخوردن به جای قند مصرف میشود. یا تفنّنی درست میکنند. حلوایی بومی که با کنجد و شکر درست میشود. خیلی هواخواه دارد. ولی برای برخی...
-
فرهنگ لغت دارابکلا ( ۷۱۴ تا ۹۰۳ )
26 دی 1399 08:09
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( ۷۱۴ تا ۹۰۳ ) گره: گهواره. گهواره که از جنس چوب بود. به نظر میرسد استفادهاش کار اشتباهی بود. شایعترین مثال برای رو کم کنی این بود: اون وقت من فلان کار میکردم، ته گره دله دیهی شیر خاردی. کِره: گردنکف. دعوایی. گریبان. گردن، خِر. خرخره. کرهکف از همین واژه...
-
دنبالهی واژههای محلی دارابکلا
17 دی 1399 09:52
محصول مشترک دکتر عارفزاده و دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغت ۵۳۱ تا ۷۱۳ ) دسکینگ: نوعی آزمایش قسمت تحتانی مرغ و غاز و سیکا که آیا تخم برای گذاشتن دارد یا نه؟ که اغلب توسط خانمهای خانهدار منزل صورت میگرفت. ترکیبیست از دست + کینگ (=ما تحت). توضیح بیشتر: حالا چه لزومی داشت؟ مرغ که تخم داشته باشه میذاره، وگرنه که...
-
ادامهی لغتهای روستای دارابکلا
5 دی 1399 09:41
به قلم دامنه فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۴۴۵ تا ۵۳۰ ) کَبیجه: وقتی با کباب بیاید بهتر فهمیده میشود: کبابکبیجه. یعنی سوخته و زغالشده. دودکرده. مثلاً: اوخاوخ غدا کبابکبیجه بیّه. یا وقتی مصیبت بر کسی آنقدر زیاد شود برای همدردی میگویند اَم دل کبابکبیجه بیّه. بِصدا: بیصدا. ساکت. یواش. ساکت شو. خاموش. هیس هم...
-
لغتهایی دیگر از محل دارابکلا
23 آذر 1399 12:48
به قلم دامنه فرهنگ لغت دارابکلا. ( لغتهای ۳۸۲ تا ۴۴۴ ) دوش: احاطه. انبوه. مثلاً مِلجه اینجه رِه دوش هایتِه. مورچه اینجا را فرا گرفته. دَووش: باش. بمان. تشریف داشته باش. در اصل دبوش است. باش. دوش: دوشیدن. بدوش. دوش: کول. مثلاً بچه را رو دوش گذاشت. پشت، کول، بچه را به پشت خود گذاشتن و بستن جهت نگهداری. دوش: دوش حموم و...
-
با لغتهای دیگر دارابکلا
12 آذر 1399 23:52
به قلم دامنه فرهنگ لغت دارابکلا. ( لغتهای ۳۴۹ تا ۳۸۱ ) مَچول: اشارهی کنایی است به کسی که عقل و خردش ناچیز دیده شود. ریشهی واژه را نمیدانم، اما حدس میزنم از چِل چو اخذ شده که معنی کمارزشی را برساند. شاید هم مجهول بود. بعدش شد مجول. بعدش هم مچول ریه: ریه در گویش محلی بمعنای روده است. مثل گو ریه (=رودهی گاو)...
-
لغتهای زادگاهام روستای دارابکلا
2 آذر 1399 15:34
به قلم دامنه فرهنگ لغت دارابکلا. (۳۱۲ تا ۳۴۸) کِره. کرهکَف: گریبان. دعوایی. کره، خره، خرخری، گلو و حلق و حنجره، خفت. کرهکف: گردنکف، آمادهی دعوا، فردِ ناسازگار. فارسی غلیظِ کِره، گریبان است. مثلاً فردی که کرهکف باشد حتی وِن کَت تَن هم کسی دست بَتوسّه بیله! جالب اینکه بتوسه معنی منفی و نفی میده. معنای مثبت و...
-
واژههای قدیمی روستای دارابکلا
24 آبان 1399 15:05
به قلم دامنه به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. (لغتهای ۲۹۸ تا ۳۱۱) وشیل: بیمزه. برای خوردنیها به کار میرود ولی کاربرد مَجاز آن بیشتر از میوههاست.. مثلاً به شخصی که الکی خادر رِه دِله اینگنده ویشیل میگویند. دیزمل: یک گِردالی چوبی، که بیشتر با شاخههای درخت منعطف انجیلیدار تهیه میشد، که زیر دیگ پلو میگذاشتد. ما...
-
هجده لغت دیگر روستای دارابکلا
11 آبان 1399 12:57
به قلم دامنه: به نام خدا. سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا. (لغتهای ۲۷۹ تا ۲۹۷) . همآغوشی علاقهمندان با لغات محلی که لبریز شادابی، و در ضیافت سفرهی واژگان شریک شیرینیاش میشوند؛ جای خوشحالی باقی میگذارد. در این پست از جناب دکتر اسماعیل عارفزاده که درین بخش از واژگان بومی، با نهابت دلبستگی در شناسایی و شناساندن...
-
نازِکسَتی را میشکافم
27 مهر 1399 11:28
به قلم دامنه: نازِکسَتی را میشکافم . به نام خدا. با حلول ماه ربیع، بحث لغتهای دارابکلا را پی میگیرم. نازِک که مشخص است همان نازُک در زبان پارسیست. سَتی هم اسم درختی است از تیرهوتبار آلو. یک ترکیب وصفی است، اما در گویش محلی برای لُغُز و کنایه و طعنه و حتی گِله بهکار میرود. نازِکسَتی یعنی کسی که مثلاً با...
-
لغت مازندرانی اِسکان زیر
3 شهریور 1399 08:52
به قلم دامنه : «اِسکان زیر» را میشکافم. به نام خدا. سه واژهی سماور، استِکان و نعلبِکی روسیست، که در گویش محلی شده: سِموار، اِسکان، نالبکی. معمولاً اَدای کلمات خارجی در زبان محلی میشکَند ازجمله در زبان عرب که واژگان خارجی را عیناً به ساختار زبان خود راه نمیدهد مثلاً «دکتر» میشود: دکتور. استراتژی میشود: استراتجیه...
-
واژهی رِغِد
10 مرداد 1399 07:59
به قلم دامنه : به نام خدا. رِغِد را میشکافم. این لغت با چند معنا، چندین کاربرد دارد. با مثال میتوان به پهنا و ژرفایش رفت: مثلاً میگویند: پنبهجار رِغِد رفت. در اینجا به معنی غارت. مثلاً میگویند: انجیر رِغِد بورده. در اینجا یعنی درخت بار زیاد آورده. مثلاً میگویند: کشور رِغِد رفته. یعنی از دست همه دررفته؛ مانند...
-
لغت محلی وَگلیز
3 مرداد 1399 06:49
به قلم دامنه. به نام خدا. وَگلیز . وَگلیز واژهای ترڪیبیست؛ «وَگ یا وڪ»، ڪه هم به معنی قورباغه و وزغ است و هم به معنی برگ. و «لیز» به معنی سُر، لغزنده، لَزِج، سُرسُری. در اصل وَگلیز همان جُلبڪ است ڪه به آن خزه و جَلوزَغ هم میگویند. از دستهی رُستنیهای بیریشه به رنگهای معمولاً سبز و گاه سرخ و قهوهای. این...
-
لغت مازنی «کلّه توکّی»
20 تیر 1399 08:37
به قلم دامنه : به نام خدا. ڪَلّه توڪّی را میشڪافم. هر گاه نابههنگام ڪلّه (=سَر) ڪسی با ڪلّهی نفر دیگری، برخورد ڪند به چنین حالتی «ڪلّه توڪّی» میگویند ڪه شاید برای ڪمتر ڪسی این برخورد و تصادف، تا به حال رخ نداده باشد. این وضع -سایش دو سر به هم- برای ڪودڪان ڪه ڪنار هم، بازی میڪنند و سرگرماند، یا برای بزرگسالان در...
-
مسِم
16 خرداد 1399 05:15
به قلم دامنه : به نام خدا. مِسِم را میشکافم. لغت 272. مِسِم یا مسِن در زبان محلی در دارابکلا و حومه یعنی زمان، موقع، وقت، فصل خاص. به نظر من این واژه مُخفّف (=کوتاهشده) موسِم است. مثلاً بادها و بارانهای موسِمی که به معنی فصل خاصِ وزیدن باد در جهت مخالف است. یا موسِم حج که یعنی زمان و موقع مناسک مکه و منا و...
-
تِرکُنش، رِزُرَمون ، خاردُخمیر، دَرنِه تِرکِنّه
14 اردیبهشت 1399 13:08
به قلم دامنه : به نام خدا. در سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا، چهار واژهی محلی دیگر را میشکافم. که از آغاز تأسیس دامنه تا امروز به 271 لغت رسید. رِزُرَمون: زمانی بر تنِ کسی غلبه میکند که از شدّت کار دیگر نای و رمقی ندارد گویا خاردُخمیر شدهاست. مثلاً به طرف میگویند امشب میآیی بریم اَشیر (=منبر و روضه) گوش کنیم....
-
هفت واژهی محلی دارابکلای میاندورود مازندران
1 اردیبهشت 1399 10:02
به قلم دامنه : به نام خدا. در سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا، هفت واژهی محلی دیگر را میشکافم. که از آغاز تأسیس دامنه تا امروز به 267 لغت رسید. کیوونی: در محل ما یادم است وقتی میخواستند از هنر دختری بگویند و به خواستگاریاش بروند در تمجیدش میگفتند: کیوونی است. کیوونی هم که معلومه. یعنی: خانهداری را حسابی بلد است...
-
چهار واژهی محلی رِغازی، بِره، گرمِسر، چِک نَیتِه
19 فروردین 1399 20:40
به قلم دامنه : به نام خدا. در راستای سلسلهنوشتارم در شکافتن لغات و واژههای دارابکلا: اول: رِغازی . من رِقاضی را در لغت نتوانستم ریشهیابی کنم، اما دو معنی نزدیک آن را رِواج و بازار میدانم. با دو مثال این لغت را تحت تعقیب قرار میدهم؛ نه برای بازداشت و محاکمه و حبس و زندانی و حصرش، بلکه برای نشرش! برای رواج: مثلاً...
-
گَلِزور و گوزور (گوگی)
12 فروردین 1399 08:12
به قلم دامنه. به نام خدا. لغت 256. میشکافم « گَلِزور » را . چندیپیش یکی از خوانندگان این لغت را به صفحهی شخصی من فرستاد که کمی آن را میشکافم: مدفوع گاو (گوگی، گوزور) رنگ مشکیها، فضلهی موش (گَلِزور) گَل که موش است. فضلهی موش هم به زبان محلی البته در بُعد کنایی «زور» است. ترکیبش میشود: گَلِزور. زور از آن نظر...
-
واژهی محلی کاتِه
24 اسفند 1398 09:41
به قلم دامنه. به نام خدا. لغت 254. کاتِه را میشکافم. ۱. این واژه به نظر من، مخفّف (=کوتاهشدهی) لغتِ کوتاه است و کنایه از کوچیکبودن است. یعنی کوتاه، کودک، کوچک، بچه، وَچه، افزایش، زیادشدن، وفور. زادوولَد. ۲. به همین خاطر به تولّهی حیوانات، «کاتِه» میگویند. مثلاً میگویند: این خرگوش، این بامشی، این ارمِنجی، این...
-
واژهی دُخله یا داخله
10 اسفند 1398 08:01
به قلم دامنه : به نام خدا. لغت دویست و پنجاه و سوم. دُخله یا داخله را میشڪافم. ریشهاش از دخل و داخل است. به نظر میرسد با واژهی عربی اشتراڪ لفظی داشته باشد، شاید هم معنوی (=مصداقهای معنایی لفظ). با چند مثال، این لغت محلی دیرین را به پیش میبرم: ۱: وقتی میخواهند سرحدّات زمین، باغ، خانهسرا را مشخص و مرزگذاری...
-
واژهی تِپتِپ
28 بهمن 1398 09:53
به قلم دامنه : نام خدا. لغت 252 . تِپتِپ را میشڪافم . تِپتِپ یعنی قطرهقطره. البته ڪمڪم، سِسڪهسِسڪه، ذِرّهذِرّه، نَمنَم، و چِڪّهچِڪّه هم میگویند. مثلاً اگر وارش (باران) ببارد، اما خیلیڪم باشد، میگویند: وارش تِپتِپ زَندِه. یا تازه سِسڪهسِسڪه دَهیتِه. یا مثلاً میگویند فلان مسئول فلان پروندهی مملڪتی...
-
واژهی نِصکالِه
24 بهمن 1398 10:01
به قلم دامنه. به نام خدا. لغت 251. «نِصکالِه» . این واژه، مرکّب است؛ نص و کاله. نِص در نصکاله، مخفّف نصف است. نصکاله ، یعنی ناقص، نیمهکاره، نصفهنیمه. نصکاله متضاد دِرسّه است یعنی کامل، همه. مثلاً میگویند: پنبهجار رِه نِصکالِه وجین هاکارده. یا میگویند: این مقاله و کتاب را نصکاله، رها هاکاردی؟ یا میگویند: این خانه...