فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تعریف لغت‌های ۲۳۵۷ تا ۲۴۶۱

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( ۲۳۵۷ تا ۲۴۶۱ )


چِلّک نزن! : نکش. یکباره هُل نده. مثلاً نخ را بکش، ولی چلّک نزن؛ وُوسنه (پاره می‌شود). یا نون و غذا را از دستم چلّک نزن. نقاپ. تب نزن نگیر مثل آدم‌کاته بگیر. اگر مریض را داری معاینه و یا پرستاری می‌کنی، ون دست ره چلک نزن، دلخور و غمگین می‌شود. اساساً چِلّک‌زدن وقتی است که طرف قَهرطوری کاری را بخواهد پیش ببرد. نوعی اعتراض خاموش است. یهو نکش. تند و سریع و ناگهانی نکش. به ضرب نکش. چل نزن هم می‌گن.


پِه‌سری: یک نوع بستن روسری که دو گوشه‌اش به جای جلوی گردن، در پشت گردن بسته می‌شود و جلوی گردن هویداست. په‌کاتی هم می‌گویند. نوعی از بستن روسری یعنی بستن روسری از پشت و از زیر موهای پسِ گردن.


هیکلی وَندنه: همان پِه‌کری که زنان در منزل و محیط‌های مَحرم و خلوت و نیمه‌خودمونی، روسری را از پشت گره می‌زنند. که هیکلی هم می‌گن. سبکی از بستن چارقد بر سر، که هوا و خنکی جریان داشته باشد. این حالت از روسری‌بستن، در فصل داغ یا در محیط منزل که فضای خانه به‌شدت گرم است، بسته می‌شود. در فصول سرد و معتدل، این شیوه کاربرد ندارد و یا بهتر است گفته شود کمتر رخ می‌دهد. البته هنگام کار در خانه و گردگیری منزل هم، کدبانوها و دختران و مادران ازین سبک استفاده می‌کنند تا کمتر عرق کنند. جدا از اینها به هر حال یک نوع هنر و ذوق و بروز جمال است در روسری‌بستن.


سبک هیکلی‌بستن و  پِه‌کری‌بستن روسری


چِلکه: کم. جزئی. مقدار کمی از هر چیزی. بدهی کم و معین. سهم. مال معین هر کس چه دارایی و چه بدیهی. مثلاً دفتر حساب مرا باز کن ببینم مه چلکه چنده هسّه تا پرداخت و تسویه کنم. داخل پرانتز یک جمله‌ی تعریضیه: تسویه یعنی مساوی حساب، معنای دیگر فنی‌اش مفاصا حساب است که اداره‌ی دارایی و مالیات مرسوم است. بنابرین چلکه لغتی پردامنه است با معانی متفاوت. فلانی خاش چلکه سر دره یعنی فقط به فکر و به نفع خود است. خرده. تکه. کم. مختصر. نفع یا اموال اندک.


خَف بَیّه! گنّه: اشاره‌ی اخطاری‌ست به فرد همراه که مواظب باش سگ خَف بَیّه گِنّه. یعنی سگ جا خورده و مخفی شده که بگیره. اشاره دارد به سگ گیرای خلوت‌گیر که در محل در برخی کوچه‌ها از این نوع سگ‌ها بود که آدم جرئت نمی‌کرد از آن گذرگاه یا باریکه‌ی تنگ و تاریک و خلوت عبور کند. خصوصاً نماشون‌سر که هوا رو به ظلمات و سکوت می‌رفت. پنهان شد و کمین کرد تا بگیرد. مخفی شد، میگیره.


سرکاتی: از ریشه کاتی و پله است.پارچه‌ای پیچیده که یر بالای سر می‌گذاشتند و اَفتو و بار سنگین را بر روی آن می‌نهادند، تا هم به کاسه‌ی سر آسیب نرسد، و هم خوب بایستد و نیفتد. این کاری زنانه بود، اگر مرد سرکاتی می‌گذاشت و چیزی را سر می‌گرفت، به باد سخره و ریشخند می‌رفت. الّا در دسته‌روی‌های محرم که مردان سر می‌گرفتند، مثلاً فانوس‌ها را. هم قورافتو روی سر زنان و هم بچه بغل و همراه. اعی حتی بدتر. چه زحماتی می‌کشیدند زنان دیار ما. جانانه و خرسندانه.


خِصیل: در ادبیات قدیم هم هست. جوی سبز نارس که به عنوان علف دام به کار می‌رود. تخم و تیمش از چیچم (تخم معیوب گندم و جو) هم هست. شادید خسیل هم بنویسند.


این مریضی دَکتیه: این بیماری همه جا هست. شیوع دارد. فقط مال اینجا نیست. نیز با این مریضی آدم می‌افتد. زمینگیر می‌شود. نوعی از مریضی که همه جا پیدا می‌شود. مثل گلودرد. این بیماری شایع شد. همه‌گیری. اپیدمی.


ون کَش دد گنّه: دلش یک چیزی می‌خواهد اما رو نمی‌کند. خجالت می‌گشد نیاز را بگوید اما زمینه‌سازی می‌کند که درخواستش را بگوید.


گالیله: گلوله. تیر. سریع. تند. دردناک. الهی تیر بخوره بهت. امیدوارم گلوله بخوری. نیز فشنگ. و همچنین یک نوع نفرین در برابر کسی که حرف بد زد. که می‌گن: ای گالیله! ای ناخاشی!


دوخته بَخریهی؟! :این لباس را دوخته خریدی؟ در برابر خریدن پارچه و دوختن توسط خیاط شخصی یا خیاط عمومی. چک‌پِرس از لباسی که بر تن فرد است. یک رفتاری که آدم همش ازین جور چک‌پرسی‌ها منزجر می‌شود و اِبا دارد جواب بدهد.

بقیه در ادامه >>>

پِه‌چین: پی چین. چیدن باقیمانده‌ی محصولات پس از برداشت توسط صاحب اصلی محصول. خوشه چین.


ون پمبه‌جار گو دکته: گاو توی پنبه‌زارش هست. توی مزرعه‌ی پنبه‌اش گاو افتاد. کنایه از پاره‌بودن خشتک و پدیدار بودن عورت مردانه. آنقدر که اگر یه بدبختی واقعاً گاو وارد مزرعه‌ی پنبه‌اش شود، نمی‌تواند این را در جمع اعلام کند، چون همه خواهند خندید. هر دو وجه این عبارت مهم است. جالب این‌که معنای مَجازی و کنایی آن بیشتر شیوع دارد.


کانج: کُنج. گوشه. کناره. زاویه. کنج یا کانج یعنی لهجه. مثلاً بابل و آمل به خانه می‌گن خِنه. اینا دیگه می‌شه لهجه که اکثر استان‌ها دارند. بنابرین فارسی‌اش کُنج است، نه کانج.


کانجی: کُنجد.


دشنیه بِپاد: بریز و بپاش. ریخت و پاش. پخش و پلا. تبذیر در معنای شرعی. درهم و برهم. بی‌نظم. خانه‌ی بی‌آراسته که هر چیزی پخش و پلاست.


ون سر ره بکِش! :سرش را بکش. کنترلش کن. ادبش کن. تربیتش کن. مهارش کن. حالیش کن. جلویش را بگیر. نگذار مردم را آزار و اذیت کند.


تِرازی! : ترازو.


روز پِشی: هنگام روز که هوا روشن است. مثلاً روز پِشی حرکت کنید به مشهد تا به شب و تاریکی و خطر نخورید.


اِفتاب: آفتاب.


اِفتاب مار بورده: آفتاب غروب کرد. از معنی مار در اینجا بجز مادر چیز دیگری یادم نیست. مار ممکن است مخفف محاق باشد یعنی محو شد و غروب کرد.


کَتِک: کلوخ. تکه‌ی سِفت خاک.


ماز: زنبور. نیز اخلاق تند. و نیز کسی که از جایی و‌ گذری و تنگه‌ای موقع عبور تند می‌کند. فرد خیلی اخمو هم شامل این می‌شود.  غضب‌کردن و دورخیز کردن گاو یا حیوان دیگر برای شاخ‌زدن و حمله که گاهی برای طنز برای افراد خشمگین و آماده‌ی حمله هم بکار می‌رود.


تشِّ خمیرما: مایه‌ی ترش خمیر. کنایه به افرادی با اخلاص خاص.


تش خیک: تشبیه شکم به دَبّه تُرشی.


تی‌تیش: فارسی است. واژه‌ی بچگانه و زنانه. ناز. خوشگل. ملوس. بانمک. تیتیش مامانی هم می‌گویند که هم نازکردن بچه است و متلک و لغُز به پسرانی که خیلی تر و تمیز و لوکس و نُنرند و حالت یزک و روحیه‌ی زنانه دارند.


تی‌تی: شکوفه. نام زنانه.


دریده: بی‌حیا. بی‌شرم. بی‌آبرو . بی ننگ و عار.  چون همه‌ی صفات برشمرده، پسوند «بی» دارد، جای تفضیل و عالی نبود.


چلِک: کم. جزئی. اندک. وسیله‌ی چوبی خراطی‌شده متحرک و جداشونده بخش بالایی قلیان که وسطش سوراخ بود دو تکه چوب بازی، یکی حدود سه وجب و دیگری یک وجب برای بازی الک دو لک (الماس دلماس سلماس) . نیز قلیون‌چلک هم می‌گویند.


کالِفت: ضخیم. کُلفت.


کالفِت: کنیز. نوکر زن. خدمتکار مؤنث خانه‌ی دیگران. مثلاً فلانی کالفِتی دیّه.


وه خله پوس‌کالفته: او خیلی پوست کلفته. خیلی قویه. خیلی پر رو است. خیلی بی‌حیاست. بیشرمه. او خیلی مقاوم و پررو است. زود مغلوب نمی‌شود.


شر اوه سر هاکارده: هم معنای واقعی دارد که یعنی آب شیر که قطع شده بود حالا آمد و وصل شد. و هم مجازی آن مهم است که آن هنگامی است ماده‌گو  (گاو ماده) در داخل حیاط و در انظار ادار کند. در چینن هنگامی می‌گویند: شِر اوه سر هاکارده! این  را برای گاو نر نمی‌گویند، چون ادرار آن از ارتفاع پایین‌تر و از ناحیه‌ی وسط شکم سرازیر می‌شود. اما ماده‌گو با ارتفاع بالاتر و از ناحیه‌ی زیر دُمش. و همین چون موجب شُرشُر و صدا می‌شود می‌گن: آهای شر اوه سر هاکارده! شِر هم که یعنی شیر آب. معنای تحت‌الفظی آن این است: آب از شیر آب جاری شد. کنایه از روان‌شدن هر نوع آب و مایعات مثل ادرار زیاد از کودک.


جاجیم: ظرف لاکی دردار برای مایعات.


ته حواس دره قاطر خرینی؟! :حواست پی خرید قاطره؟! حواست اینجا نیست. حواست پرته. تمرکز نداری. چون قاطر معروف به چموش است و انتخابش برای خرید، انرژی می‌برد.


گوشِک: قارچ درختی.


رزورمون: رز که همان ریز و خردشدن است. رمون شاید رمان و از ریشه‌ی رمیدن باشد و یا پسوندی فقط همراه رز. خرد و خمیر. له و لورده. کوفته.



گوشک. عکاس: حمیدرضا طالبی دارابی


خاشکه‌نون: نان قندی با شیرینی ملایم و ماندگاری تا چند هفته، مناسب مراسم مذهبی و عزا ولی حالت عادی هم مصرف می‌شود. معادل درست نان قندی است. خاشکه‌نون اساساً غلط است. نون‌خشک هم که بیات و دورریز حساب می‌آید.


گادِر: موقع. زمان. هنگام. گاهدر. موسم. زمان. شاید به‌جز گاه، ریشه دوره و عصر هم بدهد.


اَنجرمه: شاید از اختلاط انجیر و جریز و ... باشد. از ریز‌شدن هم بیشتر. پودر شدن. خاکه شدن. لهیده شدن. جِرم‌جِرم شدن. ریزریزشدن. معادل اتمیزه در فیزیک.


تک بزه هسّه: داهون‌زده هست. دهن‌زده هست. دهنی شد. آغشته به دهان دیگری شد.


بَروش: بتکون. تکان بده بریز زمین. با آغوز رُشا گردو را بتکان.


بَرُش: شدیداً بزن. بکوب. کتک بزن. بزنش. کتک‌کاری کن.


برُوش: بفروش.


بارو: دیوار. کَت.


شهرنون: نان مغازه‌ی نانوایی. نان غیرمحلی که حتی در نانوایی محل هم خبز شود. نانی که از شهر می‌خرید معمولاً به لواش‌نون می‌گفتند شهرنون. برخی به همه‌ی انواع نان نانوایی از جمله بربری، شرنون می‌گفتند. اما لایه‌ی دوم معنای آن کمی توضیح دارد: اما نوع لولش آن که شهر می‌خریدند و به روستا می‌آوردند، بیشتر نوآورانه بود، ازین‌رو انگار اسمش شهرنون بود. مثلاً سرِ سفره‌ی ناهار یا شام و صبحانه، اگر سنگک و بربری و لواش شهر باشد، بازم می‌گن شهرنون را هاده مِه وَری. که یعنی لواش رو بده. گویی شهرنون نام لواش است.


خاش تِک را بشو ! : دهنت را بشوی. حرف بد نزن. حرف زشت نزن. توهین نکن. دروغ نگو.


خاش زِون را گاز بیی! : زبانت را گاز بگیر. تکرار نکن. حرفت را پس بگیر. خویتن‌دار باش.


دَبّه: کاملاً متفاوت از معنای فارسی‌اش است. یعنی بزرگی کیسه‌ی بیضه و نه چنان‌که به‌اشتباه تصور می‌شود خود بیضه، به علت ورود قوس‌هایی از روده بداخل آن، و یا تجمع آب زیاد داخل کیسه‌ی بیضه.


پیندوج: پینه دوز. کفش‌دوز. تعمیرکار کیف و کفش و لباس. کفّاش.


درسِه خاش پییر: عین پدرش. مثل پدرش. شبیه پدرش. شکل و شمایلش عین پدرش. کامل خاش پییر ره مونده. مو نزنده.


سِ وسط ره نصف هاکاردنه: انگار سیب را دو نیم کردند. عین هم‌اند. درست شبیه هم. چنان شبیه هم هستند که انگار سیب را از وسط نصف کردند.


ون طب نینّه: طبعش نمی‌گیره. با طبعش نمی‌سازه. قبول ندارد. بهش نمی‌سازه. طب مخفف طبع است. چه شامل غذا باشد چه بخواهد خونه‌ی کسی اتُراق کند و بخوابد و میهمان‌شان شود.


دِمبِل: نوعی گوسفند دُمبه‌دار.


چارچشمی بپّا: حسابی و بادقت مراقبش باش. دو چشم دیگر قرض بگیر خیلی خوب یر نظرش بگیر. بپّاش باش. از مصدر پاییدن و از حاص مصدر پایش.


پلخّه پلیخه: در حال جوشیدن و کول‌خوردن و پختن.


مِرس: درخت جنگلی راش که چوبش صنعتی و پرکاربرد است. البته زود لاش (=ترَگ) می‌گیرد و نیز زود کرمو می‌شود و لَمبوک می‌زند. این لغت برای فلز مس هم یه کار می‌رود.


سِتُن: ستون. پایه.


نِرا: سه روز بعد. یک روز پس از پیرا.


پِرا: پس فردا.


ته واری: مثل تو. مانند تو. عین تو.  شبیه خودت. معمولاً اشاره به رفتار و کردار دارد.


شِه واری: یعنی خاش واری. شه یعنی من. مانند: خودم، خودت، خودش، خودمان،خودتان، خودشان.


وِن واری: مانند او.


تِه وَری: سمت تو. به نفع تو. به سوی تو.


شِه وَری: سمت یا سوی یا نفع (خودم، خودت، خودش، خودمان، خودتان، خودشان)


ون وری: سمت یا نفع او.


بالخانه: طبقه دوم خانه های دوطبقه روستایی که معمولاً نوعروس را آنجا منزل می‌دهند. و نیز مهمانخانه به حساب می‌آید. سبک قدیم بالخانه‌ی چوبی حالا از مُد افتاد. آن زمان کسانی که بالخانه داشتند یعنی متمکّن بودند.


سبکی از بالخانه در مناطق شمالی ایران


اَلگوترمی: با لام ساکن. الله گو تِرمی. رهاکردن. ول‌کردن . سپردن بی‌جا دست پروردگار و هیچ‌کار نکردن. شانسی. بی‌دقت و برنامه کاری را صورت‌دادن.


بیتامین: ویتامین. شکل غلط تلفظ ویتامین در زبان عامیانه. مثلاً این میوه بیتامین دانّه.


گَل‌کالی: لانه‌ی موش. خانه‌ی محقر. خانه‌ی کوچک. اشاره به فقر و نداشتی و بی‌خانمانی.


سوچکه: گرمخانه‌ی توتون. شاید سوشکه یا سوچکه ریشه‌ی خارجی مثلاً روس دارد. د.ع . نظر من اینه کشت توتون قدمت ندارد، پس این لغت نمی‌تواند اصیل بومی باشد، لابد وارداتی است و شکل ناصحیح آن. ط.د.


سُسکه: گیره‌ی ریز فلزی و بعضاً رنگارنگ و لوکس برای گیسوان زنان و دختران. یا سوسکه. گیره موی زنانه‌ی فلزی نازک برای جمع‌کردن و نگه‌داشتن موها در وضعیت دلخواه.


زنگ زونه یشتنه فرار: شاسی زنگ خانه‌های مردم را می‌زدند و فرار می‌کردند. برخی‌ها آدامس می‌چسباندند که صدای زنگ منزل یکسره شود. برخی هم با چوب کبریت در لای شاسی زنگ این کار را می‌کردند. کاری برای کننده لذت‌بخش و برای صاحبخانه آزاردهنده. این به زمانی برمی‌گردد که این تکنولوژی وارد روستا شد و کوبه‌ها و کارک برافتاد. پس زنگ زونه یشتنه فرار یعین زنگ را می‌زندند جیم‌فنگ و متواری و پنهان می‌شدند. وقتی‌که زنگ تعطیلی مدرسه می‌خورد فوراً پا به فرار می‌گذاشتند. فوراً فرار می‌کردند. درمی‌رفتند.


قَدیفه: حوله‌ی پُرزدار و رنگارنگ حمام. متاعی ضروری در همه‌ی منازل.


بارقاج: که قبلاً این لغت بحث شد نام انبار قطار هم که کالای بارقاج در آن نگه‌درای و سپس به مقصد آدرس حمل می‌شد انبار توشه نام داشت.


اوجی: سبزی خودروِ نیمه‌وحشی که عطر دل‌انگیزی دارد و با ماهی سرو می‌شود و در طبخ شکم‌پری. اغلب چون در جای نمناک و مرطوب رشد می‌کند، اوجی نام دارد. یعنی اوزی. زیستن کنار آب.


دُوَی! : دُوَی! : بدو. دو بگیر. زود بیا. بشتاب. بیا دیگه. برو هم هست. بیا هم هست. متضاد کُندرفتن. نیز وقتی با لحن اعتراضی بیان شود و تأکید روی حرف واو باشد: یعنی ساکت شو. دخالت نکن. به تو ربط ندارد. خفه شو. در محله‌ی ببخیل زیاد به کار می‌رفت. خصوصاً وقتی یک صوتِ «هع» هم اولش بیاد و با کرشمه ادا بشه: (هع دُوَی! )، یعنی پذیرش توأم با شرم و حیا. که عاشقانه می‌شود. خصوصاً رد و بدل حرف‌های ممنوعه میان دختر و پسر عاشق هم.


تَش‌انگله: هر یک از تکّه‌های آتش زغال یا هیمه که کاملاً سرخ شده باشد. تکه‌های زغال برافروخته‌ی آتش.


اَلِرزی: نوعی پیازچه کوهی و خودرو و وحشی که کنار آب می‌روید. محلی‌ها آن را به عنوان سبزی‌خوردن مقوی و خوش‌طعم مصرف می‌کنند. یک نوع سبزی خوردنی خودروی جنگلی شبیه پیازچه.


زولنگ: سبزی خودروِ نیمه‌وحشی که عطر دل‌انگیزی دارد و با ماهی سرو می‌شود و در طبخ شکم‌پری. اغلب در پای پرچیم و مرطوب رشد می‌کند، که سبزی همان سبزی‌ست که بعداً در مرحله‌ی تکملی اگر کنده نشود، سیستلی می‌شود.


اناریجه: یا اناریژه سبزی خودروی معطر که در شک‌پری و کوکو و ترشیجات و چاشنی غذا مصرف دارد.


فوکا: بیشتر جاهای مازندران به‌ویژه بابل به سمت غرب استان، فوکا می‌گن، نه هوکا.


چِلّک: کشیدن ناگهانی. یهو کشیدن چیزی. بدون آمادگی یا اطلاع، و سریع‌کشیدن چیزی. کشیدن یک‌باره. تکون‌تکون دادن. نکش! مثلاً فلانی ناشیه موقع دنده‌دادن خودرو، چلک می‌زند. یا جمله‌ی اعتراضی: ته چه چلِک زندی؟


داردَره ! : یک نوع کلمات استعاری است برای زنان جهت اسم نبردن عادی از عورت و عصمت. اصطلاحی رایج میان زنان. نیز به معنی یارو. فلان چیز. یه چیز. این معنای تحت‌اللفظی بود. و هر چیزی که به هر علت از جمله ممنوعه‌بودن، بخواهند بدون نام‌بردن به مخاطب بفهمانند. چون زنان برای رعایت حُجب و حیا، تحفّظ می‌کنند که دیگران نفهمند. زیرا حرف بر نقاط ممنوعه بین خودشان است. مثل اشارت بالا. افزون بر این این لغت فقط در انحصار این قضیه نیست. مثلاً وقتی چیزی داخل اشکاف قایم کرده باشند و بخواهند بچه‌ها نفهمند مثل حلوا یا ترشی و خیارشور، با رمز می‌گن داردره.


تور دره راس بیّه! : یعنی دعوا افتادند. مخاصمه کردند. به روی هم تبر و داز بلند کردند. زد و خورد کردند. به‌شدت به روی هم تیغ کشیدند. تبَر و داز بلند شد! دعوا و خشونت به زدوخورد شدید کشیده شد! درگیری به اوج رسید!


کفکتله: حالتی از بی‌حالی حادّ که انسان انگاری هم دهنش کف می‌کند و هم مثل یک کتل‌کینگه در جایی می‌افتد و تکون‌خوار هم نیست. اشاره به فرد گرسنه و تشنه هم هست.


صافی: آبکش غذا موقع پخت و پز. در فارسی هم هست ولی از محاوره دور شد. احتمال زیاد وجود دارد که در برخی نقاط دیگر ایران هم بکار می‌رود. امروزه در محاوره‌ی ما رایج است ولی در فارسی رایج نیست اما اگر به یک فارس بگویی آن صافی را بده، از میان انبوه ظروف متوجه می‌شود. ولی بگاه امکان دارد که به کسی بگویند برو آبکش رو بیار، در می‌ماند که چیه!


خورده‌مار: مادرِ ناتنی. وقتی است که پدری بیش از یک همسر دارد یا داشت حالا یا همسرش درگذشت و یا جدا شدند. مادرکوچک. نامادری. مادر ناتنی. زن پدر.


سَرباری: بار بالایی و وسط بر روی اسب و الاغ.


تش‌دبّه: تِش‌تبّه هم می‌گن. دارابی. میناب. از دسته‌ی مرکبّات ولی بزرگتر و پرآب‌تر از پرتقال. داخل آن رنگ صورتی‌ست. میوه‌ای محلی از مرکبات، بزرگتر از پرتقال و ترش. نوع بومی گریت‌فروت یا گریپ‌فروت.


تش‌کِله: تشکله تش + کله. آتش و اجاق زمینی که معمولاً سه طرفش کمی بالاتر از سطح زمین است و یک طرفش برای هیزم و زغال و تهویه باز است. به مجموعه این فضای آتش و کله، می‌گن تشکله. در برخی از سازه‌ها هم از لای دو زوایه‌ی بسته‌ی همان سه طرف، یک شکافی ایجاد می‌کنند که اکسیژن و باد بیشتری برا اشتعال شعله دمیده شود. در چنین حالتی آتش بهتر گُر می‌گیرد.


لَمبوک: بید زدن چوب. پوک و توخالی شدن چوب. چوب راش و ممرز بسیار مستعد لمبوک هستند به‌ویژه اگر در فصل نامناسب برداشت شوند. بنابراین روستا برای در امان‌ماندن چوب از لمبوک آن را گازوئیل می‌پاشند. یا اگر برای سقف‌کوبی به کار رفته باشد آن را رنگ و روغن می‌کنند.