فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۵۱۷ تا ۱۶۷۳ )

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۵۱۷ تا ۱۶۷۳ )


قرمزدِوا: داروی محلول قرمز رنگ برای زخم. نام علمی‌اش. مرکورکروم. نیز زمانی بچه‌ی دوساله را از شیر مادر می‌خواستند بگیرند، دو نوک پستان را قرمزدوا می‌زدند تا بچه از مکیدن بپرهیزد. و خطاب به کودک می‌گفتند: بو شد. یعنی مریض شد. یا می‌گفتند، جوجو آکّیش شد، نخوری. با این ترفند بچه را قانع به ترک شیرخوارگی می‌کردند.


دیه هاده : یک نوع بازیی بود که می‌گفتند عیدی هاده. جواب می‌دادند: فلان باغ و کاخ مال تو. یا در عالی‌ترین وجه می‌گفتند مشهد و نجف و کربلا و مکه مال تو؛ حالا بگو.


کر و کاه و کمِل


کَمِل: ساقه‌ی جدا شده از دانه‌ی برنج که خوراک خوبی برای دام است. بُراده‌های بینج. مرغ کُرچ را نیز روی کمل می‌خوبانند تا روی تخم راحت بخوابد و گرما تولید کند.


کَر: دسته‌های غلات بریده‌شده که هنوز دانه‌ها از ساقه جدا نشده است.


مِکه: مِکه: آغوز. شیر یکی دو روز اول پس از زایمان پستانداران شیرده که ترکیب و مزه‌اش متفاوت از شیر معمول است. مِکه یا آغُز اولین شیر پستان است که غلیظ، زردرنگ، بسیارچرب و مقوّی‌ست. شاید علت این‌که محل ما به آن مِکه می‌گوید این باشد که گوساله یا برّه و یا نوزاد باید آن را مِک و میک بزند و کم‌کم یاد بگیرد بمَکد. بنابراین؛ ممکن است مِکه از مصدر مکیدن بیاید. به عبارت دیگر، مکه آغوز گوسفند و گاو است و نیز این واژه برای توصیف شیر یا ماستِ خوشمزه و پُرچرب به کار می‌رود. به شکلی هم ادا می‌شود که ذائقه‌ی شنونده را تحریک می‌کند.


کول: جوش‌خوردن، موج. یال برآمده‌ی گاو نر. غل‌غل آب جوش. نیز دوگ. مثل گدوک جاده فیروزکوه. گت دوک. نیز تپه‌ماهور. مثل هفت‌کول جنگل محل که هفت تا دوگ دارد. اگر بررسی این لغت را کامل کنیم باید بگوییم که کول چندین معنی دارد. دَره کول سر هاکارده. یعنی آب رودخانه با موج دارد می‌آید. جوش‌آمدن غذا. پلخّه‌پلخه آمدن آب سماور. دوش. غُلغُل آب از پای کوه. به عبارت دیگر، کول یعنی دل‌شوره. تپه. بلندی و جوش اشاره به جوش‌خوردن‌ آب. مِه دل کول خوانّه یعنی دل‌شوره دارم. جوشش آب چشمه را هم کول می گویند. موج دریا و برآمدن و بالا آمدن آب. همچنین جوانه‌زدن ناگهانی و یکدست سبزی‌ها. کول بخارده بیموئه بالا.

بقیه در ادامه >>>

ون کلّه جفری‌قورمه بو کانده: کله اش بوی قورمه سبزی میده. دنبال دردسره. دنبال خطره. خیلی پیشروی کرده


آدم سر دود کشنه: دود از کله آدم بلند می‌شه. . ناشی از تعجب.


جَفری: سبزی جعفری.


اسپناخ: اسفناج.


کولک دی هاکانین: گلپر دود کنید. چشم نخورید. نیز برای گندزُدای.


سیب‌زمینی! : سیب زمینی! بی‌رگ! بی‌غیرت.


ایپی: هیپی. تیپ خاص مو بلند قدیمی.


بَپّر: بِپر. زودباش. بجُنب. بکوش.


جیرتّه: تیزه. زیرکه. تنده. زرنگه.


گیر دکتی؟ : گیرافتادی؟ دستت تنگه؟ مشکل داری؟


اینجه مگه گو کالومه؟ : اینجا مگه طویله گاوه؟ اینجا صاحب دارد. اینجا هرکی به هرکی نیست


گو: گاو. نادان. نفهم. تشبیه انسان به گاو. توضیح: اما فرهیختگان سالهاست مخالف نامیدن حیوان برای سرزنش یا توهین کار زشت انسانها هستند. و بارها موضع گرفتند و از حیوان دفاع کردند زیرا شأن انسانی و شرافت آدمزاد، نباید مخدوش به مثَل‌ها و تشبیه‌های این‌چنینی شود.


زَمبِر: وسیله‌ای برای حمل شامل یک بخش ظرفی لبه‌دار که روی دو بازو نصب می‌شود و برای حملش به دو نفر نیاز است. نامش در اصل زن‌بَر بود چون خانم‌ها را رویش حمل می‌کردند.


مَنگِل: آغل گوسفند. چفت‌سر.


وه کِرمه ! : کرم است. زرنگه. پیچیده است. توداره. زیرکه. ناقلاست.


مُخِل: مزاحم. اخلالگر. مخرب


بگازیه در بورده: گاز داد و در رفت. به‌سرعت دور شد.


ته طمع چنده تِنده! : خیلی طمع داری. خیلی حرص داری. قانع نیستی.


اِرِب: اُریب. کج. ناصاف. ناراست.


تیله: خُرده ریز و شکسته‌های هر چیز. به عنوان فعل: تیل است. گل است. گل آلود است. نیز سنگ مرمر بازی.


تیفون: طوفان. اگه تیفون هم بباره، من وچه ره ورمه مریض‌خانه.


پگوشک هداهه: پشت گوش انداخت. نشنیده گرفت.  ورد داد تا تن به کاری ندهد.


خوبِله: خواب‌آلود. هنوز کاملاً هوشیار نشده. بین خواب و بیداری.


چِخه‌چِخه: صدایی برای دورکردن سگ. . و نیز متلک به فردی که ادعای گزاف کرده.


اُزگَل: خِنگ. نادان. نفهم. بی‌عقل


مادرامه: دال مسکون. ماه در آمد. یا مادر آمد. پاقدم و نخستین فردی‌ که در سال نو از در وارد می‌شه.


تخته پش جه بشورن ته ره: تو را روی تخته بشویند. بمیری.


سنگ‌سائون: سنگ مخصوص سابیدن و تیز کردن کارد و وسایل بُرنده.


دَسلاف: مزد و سود نخستین فروش صبح یا آن روز. دسلافی هم می‌گویند.


خُلفه: لام مسکون. خرفه.  نوعی سبزی خوردن که سبک و راحت الهضم است.


بینگوم‌زالَک:ترشی بادمجان.


سیرسرکه: سیر سرکه. نیز کنایه از بی‌قراری و جوش‌زدن  از درون.


شین‌اِنارترشی ! : رب انار شیرین.  با وجود شیرین‌بودن اما در زبان بومی پسوند ترشی دارد.


چنگر دکته: گیر افتاد. دستگیر شد. به قلاب گیر کرد. به چنگ افتاد. پایش به جایی گیر کرد. منطق کم آورد.


مره سربالا جواب نده: به من جواب سربالا نده. از من نافرمانی نکن.


مه مزاج نکشنه: به من ‌نمی‌سازه. با من سازگار نیست. میل ندارم.


ماهی‌سِخ ! : ماهی تلی. تیغ ماهی. خار ماهی. استخوان‌های ریز و تیز ماهی. معمولاً محل به تیغ ماهی می‌گن سخ که نادرست است زیرا تیغ به معنی سیخ و سیخ نیست.


خَرو: علف هرز. نوعی بوته‌ی علف هرز بالارونده و نرم مزارع غلات و حبوبات شبیه بوته‌ی نخود که باید وجین شود. خوراک خوبی برای دام هست.


پرجن: الک. ضرب‌المثل هم هست: آرد را آویخت و پرجن را دار کرد. ناشی از تجربه و مهارت.خبرگی. جالب این است حافظ نیز از پرجن نام برده البته او گفته پرویزن:

سپهر، بر‌شده پرویز‌نیست خون‌افشان

که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است


اغلب آن را پرویز نیست می‌خوانند: حال آن که مصرع این طور خوانده می‌شود: سپهر، برشده پرویزَنی است خون‌افشان. یعنی پرویزَن+ی. دومی پرویز است، ولی اولی پرویزَن. یعنی همان الک، پرجن، غربال که تاج و تخت خسرو پرویز را حسابی الک کرد. نیز استخوان اتمویید نام فارسیاش پرویزنی است. استخوانی متخلخل و با سوراخ‌های فراوان. بالای بینی و زیر مغز و میان سینوس‌ها. از این سوراخها عناصر کالبدی از جمله رشته‌های اعصاب بویایی رد می‌شوند و به پیاز بویایی و مغز می‌روند. متن روبرو نقلی است: «استخوان اتموئید در قسمت قدامی قاعدهٔ جمجمه و در زیر استخوان پیشانی و قدام استخوان اسفنوئید قرار دارد و دارای یک صفحهٔ سوراخ‌دار به‌نام صفحهٔ غربالی، یک تیغهٔ عمودی و دو تودهٔ طرفی است. صفحهٔ غربالی بخشی از سقف حفرهٔ بینی را می‌سازد و توده‌های طرفی در تشکیل جدار خارجی حفرهٔ بینی و جدار داخلی حفرهٔ کاسه چشمی شرکت دارند.».


کورزِن: یا کورزِم. زن مخفف ذهن است. اشاره به فرد کم‌استعداد. کور ذهن.


نَسناس: موجود اسطوره‌ای که نیمی از اعضای انسان را دارد. مثلاً یک چشم یک دست. کنایه از آدم بدترکیب و بدشکل و ناجور و زشت.


خله فتنه هسّه وه: خیلی شرّه. خیلی خرابکاره. آب زیرکاهه.


کهی‌پج: کدوپزنده. کسی که کدو می‌پزد. کنایه از آشپز و کدبانوی خانه. واژه‌ای خودمانی برای اشاره به دختری که به خواستگاریش آمده‌اند. در محل وقتی برای خواستگاری می‌روند به زبان خودمونی می‌گن کهی‌پچ می‌خواهیم. حتی گاه می‌گن، لا شور خوامبی. یعنی لباس شوینده. ناشی از تصور غلط از جایگاه و مقام زن.


خوردی: خیلی‌کوچک.


پوکار: پاکار. پای کار. مباشر. دستیار اجرایی کدخدا و ارباب.


سرپایی: دمپایی. دمپایی. کفش راحتی یا خانگی جلو و پشت باز.


کال‌انگوس! : انگشت کوچک دست یا پا. چیز کوچک و کم مقدار. نیز به فرزند آخری هم از رو محبت می‌گن: کال‌انگوس!


کهی‌تک: معنوی لغوی آن کدوی گرد و بزرگ یک عدد کدو. اما منظور کودن است. تهی‌مغز. کم‌استعداد. کوزذهن.


کِش: غائط. مدفوع. در برابر شاش به معنای ادرار. البته گاهی مجازاً این هم به معنای ادرار بکار می‌رود ولی اصلش همان است که گفته شد.


بور کش هاکون ته دل خانِک بَووشه: در اینجا کش معنای ادرار می‌دهد. برو بشاش دل و درونت خنک و آرام شود. حرف بیخود نزن. دخالت نکن. به تو ربطی ندارد.


خانِک: خنک. آرام. راحت. خانکی یعنی خُنکی.


دارّ ره کَل هاکارده: هرس کامل همه‌ی شاخه‌های درخت بدون باقی‌گذاشتن هیچ شاخ و برگی. بدون شاخ و برگ مفهوم کل را می‌رساند شبیه کله‌ی که تاس شده باشد و کچل شود.


قَروک: قهرو. بسیارقهرکننده. کسی که با کوچکترین چالشی زود قهر می‌کنه. واژه‌ قید «بسیار» مهم است در این تعریف که آورده شد.


اتّا نفس بکش ته ! : یک کم استراحت کن. یه کم صبر کن. مکثی بکن. مهلتی بده. نیز اِسناد به کسی که یک‌بند حرف می‌زند.


کار بیته: از دم شروع کرده. همین‌طور پیش می‌ره. هیچی باقی نمی‌ذاره. ردیفی همه را داره انجام می‌ده.


امرو وره سر مرگه ! : مثل اینکه امروز مرگش رسیده! ادامه بدهد ممکنه کشته بشه! داره با جانش بازی می‌کنه!


اون دنیا چیطی خانِه جواب هادی؟! : چطور می‌تونی اون دنیا جواب اینکارت را بدهی؟ داری گناه بزرگی مرتکب می‌شی. نمی‌تونی از مجازاتش در بری.


وه ره قَر بَچسیه: قهر چسید. مثلا قهر کرد. به درک که قهر کرد. هیچ ارزشی ندارد که قهر کرده باشد. قهر کردنش اهمیتی برای من ندارد.


چِس: چس. بادی که بدون صدا یا صدای بسیار خفیف و با بوی بد از انسان خارج شود و هر بادی که این طور از اشیاء با صدای کم خارج شود.


وه چُسه: خسیس اشت.


ون کَر را دشنیه: دسته‌های غلاتش را پهن کرد. هرچه از او سراغ داشت برملا کرد و بیرون ریخت. زیرابش را زد. او را لو داد. اسرارش را فاش کرد.


چاک بیته: چاک خورد. پاره شد. بیرون ریخت. باز شد. زخم عمیق و باز وارد شد.


دیگه خاش پشت دسّ ره گاز گرمه: دیگر پشت دستم را گاز خواهم گرفت. هرگز دوباره این کار را نخواهم کرد. توبه. پشیمان شدم.معنای بعدی: دیگه غلط! می‌کنم مثلاً به فرد ناسپاس کمک کنم، که بی‌منظوره.


خاش تک ره گاز بَیی: لبت را گاز بگیر. حرفت را پس بگیر. چنین نیست. تکرار نکن. چه حرفیه!


ترتیزک: سبزی شاهی.


سَوِک‌پاهِه: سبک‌پا هست. فرزه. زرنگه. فعاله. ورزیده و کاری است.


خله تیزه: خیلی تیزه. خیلی زرنگه. باهوشه. زبله.


خله لَمسه: خیلی شله. تنبله. خیلی بی‌حس و حاله.


فِضول: خبرچین. شایعه پرداز. دهن‌لق. سرَک‌کش.


وِن کینگ گی هاشیه ! : ماتحتش آلوده به مدفوع است. کارنامه‌اش لکه‌دار است. پرونده‌اش بودار است. پاک نیست.


جا بخارده: قایم شد. مخفی شد. پنهان شد. (معنای کاملاً متفاوت از فارسی زبانان). البته گاهی به عنوان معنای دوم، همان معنای جاخوردن و یکّه‌خوردن هم داریم.


اِس گم بَوی ! : نفرین است، اسمش گم بشه! فنا شود! از بین برود! گم شود!


شَس تیر بخارده : من شسم تیر بخارده حاکی از خبردار شدن است. تله‌پاتی.


ون سر ره بلا یانّه: سرش بلا می‌آره. آزارش می‌ده. بهش تجاوز می‌کنه. بهش آسیب می‌زنه.


سور دهی؟! : این معنای پارادوکس دارد: جای قحطی بودی؟ از خشکسالی می‌آیی؟ گرسنه بودی؟ سور یعنی جای جشن و بخوربخور.


کنار بو وا بهه: برو کنار بگذار باد بیاد. مهم نیستی. مهم نیست چی می‌گی. نمی‌خواهم به تو گوش کنم. دیگه حوصله‌ات را ندارم.


دله بِرین کانده: هی می‌ره بیرون و می‌آد تو. بی‌قراره. نا آرامه. دلواپسی دارد.


دل‌دَریم خرابه: درون بهم‌ریخته. اگر ظاهرش مشخص نمی‌کند ولی داخلش از هم پاشیده. درونش پوکیده.


وِک‌وِک:غرغر مکرر و کوتاه و پیوسته و نیمه مفهوم و اعصاب خردکن.


صَوِر کاندی؟: صبر می‌کنی؟ مهلت می‌دی؟ عجله نکن. چقدر عجولی. شتاب نکن.


خله تَجِنه: تلاش زیادی دارد. خیلی تقلا می‌کند. کوشش زیادی دارد. فرد طمّاع و حریص.


وره حالی هاکون: حالیش کن. متوجه‌اش کن. او را بفهمان. ادبش کن.


نِشین: نیز نشیمن هم می‌گوییم. عضلات منقبض‌کننده مقعد که عامل کنترل ارادی مدفوع است. اسفنکتر مقعدی.


نشین وا وونه: آسیب و درآمدن و واشدن آن را کنایه از فشار و سختی طاقت‌فرسا می‌دانند.


واشو: نام منطقه جنگلی. شاید جای مرطوب. باد دَمه.


واتاش: نام منطقه‌ای در سمت تیرنگردی. به معنای جایی که باد تیز و برنده دارد.


چلکاچین: منطقه‌ی جنگلی بعد از انبس‌مرز. به معنای چو و چل داشتن است.


ماشینی‌کِرگ: مرغ ماشینی. در واقع جوجه ماشینی. و نیز شامل افرادی که سر به خنگی می‌زنند.


تاس: کاسه. و نیز کله‌ی صاف و صوب. تیغ‌کرده سر.


یا ابِلفَض: یا ابوالفضل. نشانه تعجب یا بهت یا ترس.


اشکم‌شویی: فرد اسهالی. شکم‌روی. بیرون‌روی.


دِیرا: دریا.


مَیرِم: مریم.


اِورین: ابراهیم.


سگ بامشی هسنه: مثل سگ و گربه‌اند. با هم نمی‌سازند. همش با هم دعوا دارند. دائم با هم در جنگند. ستیزه‌گری دایمی دو نفر با هم.


زاغ‌بامشی: گربه‌ی زاغ‌چشم. آدم دله یا بی‌حیا یا خوشگل یا چشم‌قشنگ یا تودل‌برو. بسته به جمله و لحن دارد.


مِردالی گن کانده: بوی گند مردار می‌ده. متعفن شده. کارهای زشت می‌کند. انسان بدکرداری است.


مِردال بورده: لفظ غیرمحترمانه برای حیوانات یا گاهی انسان منفور. مرُد. انگار مُرد. از بین رفت. حرام شد.


جیف: جیب لباس.


دس جیف نیگگِن: دست‌هایت را توی جیب نگذار. بیکار نایست. کار کن. تماشا نکن. کمک کن. املای آن نینگن است ولی در تلفظ نیگگِن خوانده می‌شود.


گل‌دِوا: مرگ موش. سمّ موش.


وه دندون تج هاکارده: انتظار و توقع دارد. طمع دارد. نظر دارد. نیز کسی که به مال و ثروت و ... کسی چشم دوخته باشد. خصوصاً مثلاً مرد از اموال پدرزن. یا زن از اموال پدرشوهر که معمولاً رخ می‌دهد.


آوندون: آبندان. آب بندان. جایی از صحرا که آب‌های سحطی جمع می‌شود و قابل مصرف کشاورزی است. مانند آوندون مُرسم.


لول: معانی پارادوکس دارد: سرحال. شاد. و در مقابل: خمار. بی‌حال.


لور: اسم خاص هست؛ یعنی نوعی پنیر محلی.


دونا: دانا. فهیم. عاقل. آگاه. وه آدم دونایی هسته. مثلاً: دونا دونده، نادون پرسنه.


نادون: نادان. بی‌خرَد. ناآگاه. سَفیه. بی‌خبر. جاهل.


حرف ره قشنگ بَجو: سخن را خوب بجو بعد بر زبان بیار.خوب فکر کن بعد حرف بزن. در نظردادن کمی مکث کن.


انده خادر ره نجو: این قدر خودتو نخور. این قدر خودخوری نکن. غصه نخور. حرص نزن. جوش نزن.


چوک: تنها. نام یک پرنده.


کالِش: سرفه. کال به معنای درون و عمق و پی است. سرفه هم از درون و عمق موجود برمی‌خیزد. تک سرفه‌ی عمدی کوتاه نشانه تذکر و هشدار و اخطار یا اعلام حضور است. مانند یا الله! یا الله! برای ورود به منزل کسی. در معنای خودمونی می‌گن علامت تمایل جنسی هم هست!  مثلاً می‌گن: ته کالش بکارد بییی؟!
قلم قم دامنه دوم