واژه های رایج دارابکلا
به قلم دامنه.
به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. گرچه برخی از واژه های محلی، آرام آرام
از میان دارابکلایی ها رخت بربسته و کم کم فراموش شده _که من یواش یواش
دارم در فرهنگ لغت دارابکلا به آنها می پردازم و احیاء می کنم_، اما هنوز
هم برخی دیگر از واژه هاست که بر زبان دارابکلایی ها همچنان رایج و جاری و
پُرکاربُرد است:
چماز:
نماز بود یا چماز؟ اشاره به فردی ست که نمازش را تند و سریع می خواند.
چماز بر وزن نماز، گیاه خودرُوی سرخس است که قدیما دارابکلایی ها بر پشت
بام خانه ها و دیوارها و کالوم ها (= طویله های گاو و استبطل های اسب و
کرِس های گوسفند) می آویختد تا از باران در اَمان بمانند.
وَچه ویلِه:
اشاره به کم عقلی و کم خردی برخی ها دارد. وچه یعنی بچه. ویله هم پسوندی
هموزن است بر پیِ آن. برخی هم از روی تعجّب به کار بچگانۀ برخی بزرگترها می
گویند: وچه بَهی مگه؟ یعنی این چه کاریه که می کنی؟
اَم شانسه:
اشاره دارد به موقعی که کسی دچار بدشانسی و بداقبالی شود و خبر ناگواری
بشنَود و خود هم در آن خبر دخیل باشد. مثلاً کسی برای کسی یک تریلی هیزم
آورده، طرف به جای این که از هیزم تعریف کنه، مادام می گیه: مُنجه ور
بیهِه. بَپیسّه بیهه. خوب تَش و اَلوگ نینه هیمه. جوابش همینه که با لحن
لُغزی می گن: اَم شانسه؟ یعنی نوعی بداقبالی و اِعجاب از رفتار عجیب طرف.
شوپَرپَری:
نام خُفّاش است. ولی در متلَک به کار می رود. وقتی از ترکیب و لباس و چهرۀ
مثلاً شخصی بدشان بیاد یا عجب کنند، می گن: بلا تُه هیکل بخواره،
شوپَرپَری رِه موندِنه.
مِرغانه: تخم مرغ است، چه از مرغ محلی، چه از بوقلمون، چه
از غاز و چه از ماشینی کِرگ. وقتی خیلی عجله داشته باشند شدیداً گرسنه و
هلاک و مونده باشن (یعنی وِشنایی حسابی سیب هاداهِه) می گن: دِکّال (=دو تا
کال) مِرغانه بزن هاشّیم. زود بَخواریم دربُوریم.
تِه عقِل مگه کِساده:
یعنی این چه اخلاقیه که داری؟ چه حرفایی که می زنی؟ مگه عقلت کمه کساده؟
کساد اشاره به همان کساد در بازار داره که آن روز کم مَشتری است و بی دخل.
وِم بازار دَکته: متلک به آن کسی ست که زیادی لوس شده باشد. یا لُغز به شخصی ست که زیادی دور وَرداشته و خیال می کند کدخدا شده. وِم، یعنی وی هم.