نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۲۲۵۶ تا ۲۳۵۶ )
اَوِر: با اورت فرق داره این لغت. این واژه با اُور انگیسی همریشگی دارد. منظورم ابر است ابر آسمان. نیز واضح. زیاد. مکرر. روشن. بسیار.
رزمی: برابر با رسمی است. یعنی نژاده. اصیل. ناب. مثلاً مرغ رزمی. تشک رزمی. در برابر دورگه و به نیز در برابر قول امروزهروز تراریخته.ممکن است رزمی ناشی رزم و بزم باشد. رزم یعنی تلاشگری روزانه و بزم یعنی خورد و خوراک و خواب. پس رزمیبودن یک گونه از حیوان یعنی دستنخورده و درجهی ذاتی.
نرمش: مترادف نرم و گرم. نیمهگرم. نیمهداغ. شاید برابر با ولرم.
گردیه: دمدمای نوروز هر سال خانهها را کدبانوهای زحمتکش منزل (مادران و خواهران، زنان و عروسان) گرد گیری میکنند. سنتی کهن ناشی از نظافت و تمیزی و دورریختن هر گونه کثیفی ازجمله بندلوم و حشرات موذی. گردیه یعنی گردگیری.
نوعی از گاوهای شیری
منگو: گاو شیردهی پیر بهشدت رام و کاه خیلی هم خام. نیز اشاره به افراد از سر لقبگذاری زشت، که تنه و گوشه میزنند که مثل منگو است! یعنی خیلی خل و چل.
تاشوکا: در اصل تاشههوکا است. از بلو کوچکتر. ابزاری برای کارهای کشاورزی. تاش هم ریشه از مصدر تاشیدن میگیرد و هم از حاصل مصدر تاشش. از سوی دیگر خود تاش به تاشه و تیشه مربوط است. ابزاری فلزی محکم با دستهای چوبی در حلقهی آن که کار آن معمولاً والکشی، خردکردن کلوخ و کتک و رفع ناهمواری است. تاشش و تاشیدن مخفف تراشیدن است.
رُشرُش: وضعیتی از حالت پوست بدن است که انگاری یک چیزی روی آن میخزد، رشد میکند و حرکت میکند. بیشتر تصور است. لذا میگن مه تن نم چیشی رشرش کانده. خصوصاً وقتی برای گرفتن مرغانه کککالی دله برند و یا در جنگل جایی نمور بنشینند. هنگام سرماخوردگی نیز گلو رُشرُش میکند.
نرمش: جوشهای ریز و بیآزار و بدون علامت پوستی بهویژه در نوزادان. مثلاً میگن وچه تن نرمش بالا هادائه. کشف لغات بومی که غریب مانده از همه مهمتر است. مثل همین لغت.
کاچیلهنون: نان محلی شیرین (و نه شیرینی) به اندازهی کلوچه و کاچیله که اغلب برای نوروز پخته میشود. کاچیله به تکه ریزههای اضافی حاصل از خردکردن چوب و هیزم با داز و تبر نیز گفته میشود.
تمکوچوله: تمکوجوله ظرف چوبی کوچک مخصوص تنباکو که خودش به دو یا چند خانه تقسیم میشد . وسط آن اهرمی چوبی برای حمل دارد.
قیلون خار هاکون: قلیان با تنباکو و وسایلش را آماده کن. درست کن. چاق کن. معادل خار یعنی درست کن. چاق کن. قیلون، تلفظ نادرست قلیون است.
خار بَینه: خوب شدند. سالم شدند. تندرست شدند. آشتی کردند. صلح کردند. قهرشان تمام شد.
گیزّهگیزّه: گزگز. مورمور. اختلال حس اندام بدن.
بشکسّه دانّی؟! : با بشکسه هسی. مگر جایی از بدنت شکسته است؟! چرا حرکتی نمیکنی؟! چرا تکان نمیخوری؟! چرا تنبلی میکنی؟! مثل دست و پا شکستهها.
اشکنی ته؟! : میشکنی مگه؟ کسرت هست؟ اگر این کار انجام بدهی خیال میکنی تحقیر و خسته میشوی؟!
ته بزرگی رگبهرگ وونه مگه؟! :مگه بزرگیت رگ به رگ میشه؟! به گوشهی قبایت برمیخوره؟! از شأن تو کم میشه؟! این کار را در حد خودت نمیبینی؟!
پَروز: پریروز.
پَریز: پرهیز. خویشتنداری. امساک. خودداری از غذاهای مضرّ. نیز فرد باتقوا. پرهیزگار. پریز مخفف پرهیز است. حذرکردن.
لَسچَنه: شُل چانه. حرّاف. پرسخن. پرحرف. ورّاج.
لامالفلا هاکرده ! : توضیح لام الف لا کرد: وقتی ادرار تنگتاش داد و طرف جایی مناسب گیر نیاورد و تحت فشار قرار گرفت و یا در صف دستشویی قرار گرفت، پاشنهی پای راست را به قوزک پای چپ میگذارد و پاهای خود را گره میزند تا ادرار نریزد. در چنین حالتی اگر یک محلی دیگر طرف را میدید میگفت لام الف لا کرد. یعنی دو پای خود به شکل کلمهی «لا» در آورد. اگر خودت الان این وضع را تست کنید مشخص میشود. کمر را هم کمی دلا میکنند درین وضعیت. من زیاد شنیدم. از چند جا. حالت فوق یک واکنش طبیعی و موثر است.
لام الف لا: یعنی هیچی کلمهی «لا» شامل لام + الف = لا. حساب و کتاب کرد. موشکافی کرد.تجزیه و تحلیل کرد.
تَمّت ! : تمام شد! دیگه نیست! تشبیه پایان چیزی به آخر بخشهای عمّ جزء.
هیجی : شیوهای از تدریس عمّ جزء که از طریق زبر زیر پیش حروفِ کلمات، و سپس اداکردن آن کلمه، قرآن و عربی را میآموختند. یعنی اول کلمه را تجزیه و سپس با دادکردن کامل آن ترکیب میکردند. مثل جیم زبَر ج. یا قاف پیش قُل. که بعدها این عبارت دستاویز یک مثال زنانه هم قرار گرفت.
رَون : شیوهای پیشرفتهتر از تدریس عمّ جزء در مکتبخانهها که غیر طریق زبر زیر پیش، کلمات قرآن و عربی را میآموختند.
نال: مخفف نالسر. به فارسی سکو. به انگلیسی تراس. بخشی از خانهها خصوصاً سازههای قدیمی که یک سوی آن به هوای باز، گشوده بود و کلهتش و طاق کفش و جاجیم آب و حتی هیمهچو در آن تعبیه میشد. حالا کمتر شد.
خادِر ره سَوِک نکن! : خودتو سبک نکن. قدر خودت را بدان. این کار در شأن تو نیست. این رفتار، شایستهی تو نیست.
سَوِک پاهه : سبکپا هست. فرزه. تیزه. کاری هست. سریع است. چابک است.
بنهکَن: گنج کَن. کسی که دنبال گنج زیرزمینیست.
هلی تیتی بَکارده، ماهجان نینی بَکارده: این یعنی نوید بهار و زندگی. ماهجان هم اشاره به مهتاب آسمان دارد، و هم زن زندگی. بعید است زمینه و ارتباط خاصی باشد. دم عید نوروز با مشاهدهی شکوفههای درخت آلوچه و گوجه سبز، چنین بیتی گفته میشد: درخت آلوچه شکوفه داد، ماجانخانم هم نینی آورد.
اوه دَووشه سَنو کانده! : معادل فارسی دارد، اگر آب باشد شنا میکند. اگر زمینه و قدرت و ابزار داشته باشد، چهها که نمیکند. دلش ارتکاب گناه میخواهد. بیشتر به مردانی گوشه میزند که دلشان در خفا میخواهد چندهمسری پیشه کنند.
ته ره درِس کامبه ! : تو رو درست میکنم! به حسابت میرسم! آدمت میکنم! تنبیهات میکنم! خار کامبه تره هم میگن. یعنی میزنمت.
لب بیّه نیشته: همین طور تلپی نشسته است. ساکت و یواشکی نشست. خودشو پنهان کرد و نشسته است. لب یعنی خم و کج.
دُمپاش: سابقه بحث خیلی دور دارد، دونپاش. دانهپاش. سینی چوبی بیضوی شکل توگود خفیف ( کمی مقعّر ) برای پاککردن غلات از زوائد و پُرزها و خاشاک که با هربار هوادادن مقداری غلّه، بخشی از خاشاک در هوا پراکنده میشود و بیرون میریزد. هنگام کار با آن با دهن پف میکردند حین هوادادن؛ برای پراندنِ پخو مِخوی داخل غله. و یا در باد دَمه مینشستند که پخو را وزش باد ببرد. ابزاریست برای پاکسازی و تمیزکردن.
یخاوه: آب یخ. آب خنک. آب سرد. سردو هم میگن یعنی آب سرد. سر اوه.
تِک ره میم هاکارده: دهان و لبها را جمع کرد و بست. دهنش را باز نمیکند. دهانش را منقبض کرد. به سکوت رفت.
تِکپِه: دور دهان. لب و دهان. دور و بر لبها.
نال: مخفف نالسر. به فارسی سکو. به انگلیسی تراس. بخشی از خانهها خصوصاً سازههای قدیمی که یک سوی آن به هوای باز، گشوده بود و کلهتش و طاق کفش و جاجیم آب و حتی هیمهچو در آن تعبیه میشد. حالا کمتر شد.
تکپه جُونِه: لب و لوچهاش را میگزد. لبهایش را میجود. حرص میخورد. هیجان دارد. مضطرب است.
تیلتپیل دله مسّی؟ : تو توی این گل و لای حال داری یا وقت گیر آوردی یا سرمست شدی یا زرنگ شدی؟!
راه گم بکاردی؟ : معادل فارسی دارد، راه گم کردی؟ چه عجب شد؟ چی شد که به ما سرزدی؟ شما و این طرفا؟
بد شُو: شب بد. شب بد یمن. شب قدغن. شب ماتم. باوری که مجامعت و نزدیکی را در آن شبهای خاص منع میدارد حال آن که حرمت شرعی ندارد. حتی گاه از سر عجَب نسبت به کسی که مردمآزار است میگن فلانی وچه بد شو بساتِه بیه!!
قرضوقوله: بدهکاری، دین. زیر باز بدهی مردم. ترکیبی است از قرضکردن پول و قول و قراری که برای پسدادن در میان است.
چنگی دکارده مره دانّه: به من چسبیده و نگهام داشته. ولم نمیکنه. به من گیر داده. اصرارم میکنه. هم این، هم حال کسی که از سر هراس و پناهآوردن به کسی وی را چنگ میزند. به فرد زبون و ترسو هم شاید شامل شود. چنگی به چنگال پرندهی شکاری تشیه شده که به صید و طعمهاش چنگ میزند و بهشدت آن را میگیرد و ولکن نیست.
ون دماغ دله ات سسکه فهم دنیه: معادل فارس دارد. شعور و فهم به تو رسید کم آمد و تمام شد؟! فهم نداری؟! درک نداری؟! دماغ در اینجا هم فنی (=بینی) است و هم مغز.
فهم ته جه برسیه کمی بکارده؟! : درک و فهم و کمال به این که رسید کم کرد!
تا که ونه تِسّه بایرم؟! : تا کی برایت بگویم؟! چقدر باید برایت توضیح بدم؟! کی متوجه حرفم میشوی؟! چقدر کودن هستی. دیر مطلب را میگیری!
تِسّه: برای تو. واسه تو. به خاطر تو. مال تو.
کینگِمون: خشتک. لای چکمیون.
مه داهون سیر بو نکانده: دهنم بوی سیر نمیده. کار بدی نکردم. خیکی ندارم. راز بدی ندارم. نقطهضعفی ندارم.
پیاز پَر: برگ سبز پیاز. پیاز سبز. برگ پیازچه. نیز کنیه از بهای اندک. فلانی پیاز پَر قایده هم ارزش ندارد. نیز مثالی برای فروتنی و قابلو لایق نبودن. نشانی از کمارزشی.
وه ره برسن بیغاری: او را بفرست بیگاری. او را بفرست تا فقط در ازای جا و غذا برای کسی کار کند. با دستمزدی ناچیز. اوج آن مزدوری هست در فارسی.
رون: ران.
بلا ته ریخته بن دایرِه: مردهشور ریختتو ببره. بلا ته لاچ ره بخاره هم میگن. لاچ یعنی لب.
شادی ره موندنه: واژهی غیرمحترمانه و دور از ادب برای افراد. مثل میمون است. قیافهاش زشت است. شادی در زبان محلی یعنی میمون. شامپانزه. گوریل.
هع وِه نی قیلونه: اون مثل نی قلیان است. شدیداً لاغر است. پوست و استخوان است. نحیف و لاغر مغمغو است.
بیموهه سره، تش دَوِسّه: آمد منزل را به آتش کشید. با عصبانیت و خشونت وارد منزل شد. به خانه رسید با دعوا و داد و قال.
سوچکِه: گرمخانه ویژه خشک کردن توتون.
سرداب: زیر زمین نمدار خانه برای نگهداری میوهها یا نرمشدن و قابل بستهبندی شدن توتون خشک.
تَهخانهبِن: زیر زمین خانه.
دِزگیر: دزدگیر. میلههای فلزی پشت در و پنجره برای محافظت خانه.
چَوئوشی: چاووشی. مداحی و اشعار مذهبی بدون لحن عزا در بدرقه و استقبال مسافران به ویژه سفرهای زیارتی.
عاروسحموم: روز دوم از سه روز عروسی دهههای پیش، که اختصاص به عروس و استحمام وی و سایر مراسم و رسوم مرتبط، داشت.
کِشزَن: اسم یک قسمت از حیوان است. یعنی شاشزن. طحال. باور بر این بود که خوردن طحال حیوان مذبوح، که در حالت عادی خوردنی نیست، موجب کاهش شبادراری میشودو
کت کش زن: دیوار شاش زن. کسی که رو به دیوار ادرار کند. کسی که به جای دستشویی و با طهارت شرعی، همینطور بدون ملاحظات، بر روی دیوار ادرار کند. معمولاً مرحوم آقا دارابکلایی یکی از روحانیان مشهور محل، دانشآموزان دبستان به سبک نوین میرزا حسن رشدیه را اینگون خطاب میکرد. مرحوم آقا به جای دبستان میگفت دُبسّتان. ممکن بود دغدغهی دینی ایشان را حساس میساخت تا بینش خود را منش عمومی سازد.
اِسبهشِش: ریه. شُش.
سیرم زندِه: پیش از این روی واژهیسیرم بحث شد. مار نیش میزنه. میگزد. نیش در اینجا برای خزندگان مثل مار است، نه حشرات. زبان دوشاخهی مار هم سیرم نامیده میشود. و نیش. در حالی که سیرم برای بویش و بویایی مار است و نیش را با دو دندان سوزن سورنگمانند، میزند که با گزش است و درد سخت. شکل کنایی این لغت این است فلان کس کارش نیشزدن این و اون است. آزارگر است.
بور بلنگوپِشت: برو پشت بلندگو. برو پشت تریبون. برو برای اعلام، سخنرانی، مداحی، و ... .
اسا بلنگو دس نهیی! : حالا داد نزن. پخش نکن. واجار نکن. شایعه درست نکن. سر زبانها نینداز.
جار نزن: شایعه نکن. هیاهو نکن. یک کلاغ چهل کلاغ نکن. فریاد نکن. با صدای بلند نگو. اعلان عمومی نکن. افشا نکن.
صَور هاکون هارشهنم چیشی جار زنّه: صبرکنید ببینیم از بلندگوی محل، چی جار میزنند؟! اجازه بدید ببینم دارن چی اعلام میکنند؟!
دسه در نکن: حالا نری همه جا پخش کنی! دهانت را نگه دار. زبانت را حفظ کن!
کانِهخرین: سمسار گردشی. کهنه خر. خریدار گردشی که کفش و اسباب کهنه را با پول یا اشیاء و ظروف نو، عوض میکنند. کالا به کالا یا کالا با پول. اختیار با فروشنده است.
سَرسَری : سهلانگاری. مسامحه. بازی تکاندادن سر به طرفین برای خنداندن بچه. بیتوجهی. بیخیالی. اهمیتندادن به امری.
گارونجان: سخت جان است. خسیس است. گرانفروش است. کم گذشت است.
گاران: گران. قیمت بالا.
رِز: ریز. ریزکردن. بدن رز است یعنی نخواری دارم. حسّ مریضشدن..
عَییدگِردش: دیدوبازدید عید. عید دیدنی نوروز. مردم با قوم و خویشان خود دستهدسته راه میافتند به دیدار بزرگترها میروند. از زمان جنگ تحمیلی به بعد به خاطر شهیدان جهت یادبود و احترام به منزل والدین شهید هم میروند.
ون گارده ره دله دینگوهه: با ضربهی مشت یا لگد یا ... پهلویش را فرو برد. پهلویش را با ضربه به تو برد. کنایه از ضربهی محکم به پهلو. گارده یعنی قلوه و قلوهگاه.
هی گو کلّه: آهای کله گاوی،چه خبره؟ چرا چنین کاری میکنی؟
شبچرَه: میوه و آجیل و شیرینی و خوردنیهایی که پس از شام و اغلب با حضور میهمان میل میکنند. درست است که لفظ چره، چریدن در شب معنی میدهد، ولی منظور همان خوردن و نوشیدن است.
دَرنه چَرنه: دارند میچرند. کنایه از نارضایی از نحوه و مقدار خوردن مخاطب. زیاد میخورد. بد میخورد. مثل حیوان میخورد.
رَجولی: مخفف رجب علی.
وِن سِمبه پِر زوره: سُمبهاش پرزوره. فشارش زیاده. قدرت دارد. نفوذ دارد.
کلِ سرِ ایکپیری: واژهی توهین به افراد با طاسی سر و چهرهی نازیبا.
سارُخ: بقچهی حمام. دستمال بزرگ. پارچهی چارگوش برای بستهبندی و حمل لباس حمام. اخیراً برچیده شد و به جای آن با کیف به حمام عمومی میروند هرچند با ساختن حمام شخصی در منزل، مردم دیگر به حمام عمومی هم کم میروند.
سِراغ هاکاردی؟: هی نشون کردی؟ جاشو یاد گرفتی؟ جایش را بلد شدی؟ بیشتر به پسر جوان عاشقپیشه ولی راز را بسته نگه میداره. اما آثارش در رفتارش بروز دارد.
دِکلک: د+کل+ک : دو شاخهی کوچک برای تیرکمان دستی.
دِرزین: تیرکمان دستی برای شکار پرندگان کوچک. معمولاً جوانان آن روزگار و هم سن و سالهای ما گاه در طول چند سال از جوانی، تا ده پانزده درزین عوض میکردند. همیشه در جیف نگه میداشتد. جنس آن لاستیک مثلاً برشی از تیوب خراب دوچرخه و موتور بود. اما شهر که میخریدیم جنسش فرق داشت. گویا از بنزَن بود مادهی اشتعالی داخل بنزین. حسابی کِش میآمد. هم سیاه بود و هم قهوهای.
هاع بییر هاع بییره: های بگیر، های بگیره. بگیر بگیره. سروصدا و بیا و برو است. کشمکشه.
تِف بر تِه: تُف بر تو. تف بر غیرتت. وای برتو.
مِخ بخاردی ته ؟! : میخ خوردی یعنی به تو خوش میگذرد که از توی اتاق یا میهمانی تکان نمیخوری و بیرون نمیری.
سِرسَری: از روی شکم سیری. بعد از سیری.
سر صریع: صریع یعنی مریضی غش. سر صریع یعنی سر ما گیج شد. داریم غش میکنیم و میافتیم. اعتراض به سر وصدا و جیغ و داد و شلوغی منزل یا مجامع است.
بکلسّه : ریخت. ریخته. پر است. زیاده. دکلسّه هم میگویند.
دولمبه دولمبه: صدای بم و درهم مثل چند تا طبل. ساز و ونواز عروسی که در محل ما معمولاً به علا بافت مذهبی با آن مخالف هستند و به جای از مدح علی (ع) معمولاً براتعلی بهشهر بهره میگرفته و میگیرند.
سرنال: روی تراس. روی ایوان خانه. این تعریفش است. اما نام خاص هم هست. یعنی پلور محکم و زبری که از این گوش تا آن گوش نال در همان لبهی نال کار میگذاشتند و سِتون را چند متر چند متر به سقف بند میکردند. ستونهای زیبا و دستکَند. بعدها خراطیشده.
پلَندر: پلندر. خوابرفتن پا و گاهی دست. گزگز اندام به دنبال باقیماندن طولانی در یک وضعیت ثابت. این گونه میگویند: مِه لینگ پلندِر هایته نتومبه راه بورم.