فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ )

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ )


ریس: چندش شدن. سیخ شدن مو. خجالت. شرم. بد داشتن. حس ناجور از موضوعی پیداکردن. نیز بدن وقتی از شدت سردی سرد می‌شود و لرز می‌گیرد.


پرِک‌کینِک: با معنای کینِک کمی فاصله دارد . در اصل دو بخش پشت سرهم و بدون مکث تلفظ می‌شود. اگر زمان پرپتو کردن مرغ، آب خیلی گرم نباشد پرهایش خوب و کامل خارج نمی‌شوند و بیخ برخی‌شان توی پوست مرغ گیر می‌کند و می‌ماند که اصطلاحاً می‌گویند: پرک کینک زد. از اول که پر کامل است اگر آب خوب و کافی داغ باشد به‌راحتی خارج می‌شود ولی اگر آب کمی سرد باشد پرها کله وسن « kalleh vesen » می‌شوند و مکافاتی‌ست این پرک کینک شدن. آن وضعیت مرغ را کدبانوهای خانه دقیق یادشان است. حتی درین جور مواقع آن را روی شعله‌ی الوگ آتش جیز می‌دهند تا حسابی ریشه‌ی پَر مرغ جیز بگیرد و محو شود.


     


راست: نوم‌نومی. چپ: پاچه‌ی گوسفند که نوم‌نومی در بالای آن است


نوم‌نومی: نوم‌نومی به مهره‌ی بازی گفته می‌شود. مارمُهره. به قسمتی از داخل زانوی پاچه‌ی گوسفند هم می‌گن که شبیه مهره‌ی مینچ است. نوم‌نومی یا قاب یا اشکنک در بخش بالایی پاچه‌ی گوسفند است. هر طرف دو سه تاست. آن‌ها را جمع می‌کردیم و با آن بازی می‌کردیم. کله‌پاچه که می‌خوردیم این قسمت را مواظب باشیم زود جدا می‌شه و در محفظه‌ی دهان می‌افتد و  آن را با دست می‌توان گرفت و حسابی لیس زد، چون بسیار خوشمزه است.


کالندون: فن کُشتی. کول اندان. از روی کول انداختن. فن ویژه و شگرد بومی‌های تبَرستانی که به زیر حریف رفته و دو بازوی او را با دو بازوی خود، گرو گرفته و سپس او را در هوا از روی شانه@ی یک سمت خود بر زمین می‌زند. در این حالت حریف احساس گیجی و چرخش میان زمین و هوا پیدا می‌کند و به لحاظ روحیه هم افت می‌کند.

بقیه در ادامه >>>

قمبلک: حالتی در رقص و سماع سنتی که دو کفل (=کپّل) فرد رقصنده، برجسته‌تر می‌شود و این‌سو و‌ آن‌سو می‌رود و نشان اوج نشاط و هنرنمایی است. به افرادی که در راه‌رفتن در معابر کرشمه بدهند، نیز به‌متلک اطلاق می‌شود.


تِمشا: نگاه‌کردن. تماشا.


مِمِل: کسی که پیش کسی کار کند و انیس و خودمونی باشد. نیز پاتوق. محل رفت وآمد همیشگی.


مُنِس: مونس. یار. کمک‌کار. دختر و فرزندی که در کار و کشاورزی کمک حال است. یاور. مینس هم می‌گن.


گرمی‌دِله: توی این گرما حال داریا ! توی این گرما چه حوصله‌ای داری! توی گرما مسّی!


اسا مه تک را خاش هاده! : حالا دهن مرا ببوس! دیدی که درست می‌گفتم ولی قبول نمی‌کردی. حالا دیدی که حرفم سبز شد؟! پیش بینی‌ام درست و دقیق بود.


خاش: بوسه. خوب. همه‌ی ضمایر فاعلی و مفعولی و ملکی. خودم و خودت و....  مرا تورا .... مال من مال تو ... .


مره خاش‌خاشی اِنه: خوشم میاد. خوش خوشکم می‌آد. ازت و یا ازین خیلی خوشم می‌آید.


شّر بیّه: شر شد. دردسر شد. مزاحم است. باعث دردسره.


دماسّه: گیرکرد. دیرکرد. برنگشت. تأخیر دارد. چسبید. اگر بگیم دماسیه یعنی تعدی و لمس بدون رضایت مونث توسط یک مذکر. وه دماسه دِر هاکارده!


دِر: یعنی دیر. تأخیر زمانی.


خانه‌خراب! : خانه خراب! بی‌منطق! بی‌انصاف! مخاطب از نظر گوینده واجد چنین ویژگی‌هایی بود که مرتکب آن کار شد.


دماسّی بیته: تول گیری کرد. آشغال را از حلق و بینی‌اش درآورد. من خودم دماسی را دیدم که یک زن جوگی محل، می‌آمد خونه‌ها با تردستی می‌گرفت و فریب می‌داد. در زبان فارسی به اینکار تولگیری tolgiri  و به این افراد تولگیر می‌گویند.


رِخ‌رِخ دنه: رخ رخ می‌کنه. خرت خرت می‌کنه. به جای کار مفید و موثر، الکی خودشو مشغول نشون می‌ده. کار بی‌فایده کردن. وقت تلف‌کردن.


تمکو: تنباکو. زمان ما دو نوع بود: تنباکوی اصفهانی و تنباکوی شاهرودی.


هورت بکش بوره: سر بکش بره. همشو بخور تمام کن.


این وچه اّت تکّه نوره: این بچه یه تکه‌ی نور است. بچه‌ی اهل است. راضیم. بچه‌ی پاکیه. فرد سالمی است. قابل اعتماد است.


امرو فرداره درکاره! : امرو فرداره درکاره! : فردایی هم هست. باید به فکر فردا هم بود. فقط امروز نیست. باید آینده را هم دید. نیز سخنی شِکواییه است برای فردی که نسب به خوبی‌ها، ناسپاسی و نیز بدکرداری پیشه می‌کند. حواله‌ی به زمان بعد است که آری روزی فرا می‌رسد و همه چیز روشن می‌گردد و می‌فهمی به من بد کردی. یا بد گفتی. آن روز به‌زودی می‌رسد. فردا در امروز مستتر است. پسرم به همسایه و فامیل خوبی کن، فردایی هم در کاره..


دسّی بَیی: پول قرض کن فوری. امانت بگیر آنی. پول دستی بگیر. مبلغی قرض کوتاه‌مدت بگیر. قرض‌های عجالتی.


تلخه دِنه: تَه‌مزه‌ی تلخی دارد. غذا یا خوراکی کمی سوخته.


ملّق‌زن: یه حشره ریز در آب. اوه روشن کان. حشرات آب زی در چاه. اغلب نیز روی آب‌های راکد.


بو زَنده: یه بوی نامطلوب داره. بوی ناخوشایندی می‌ده.


شال‌دندون: علف هرز. یه نوع علف خوراک دام بود که البته بعضی‌ها آن را شال‌کرم می‌گویند.


دل ضِق زنده: از گرسنگی حس دل‌ضعفه دارم. معده‌ام داره کمی درد و ضعف می‌کنه. احساس گرسنگی دارم.


بالشمِه: بالش. بالشت.


مِکّا: متکا.


پرَک: بخشی از دعانویسی که کاغذنوشته‌اش سه پر می‌کردند و هر پر را باید روی آتش ذغال دود می‌کردند و دودش را به صورت خود می‌زدند. به پرک دود هم می‌گن.


پارسِل: بخشی از جنگل محدودشده . بخش. قسمت. ریشه انگلیسی دارد « partia ». در محل به دلیل بهره‌بردای جنگل این واژه نمو کرد.


کینِک: کونک. کفل را تکان‌دادن و لرزاندن. معنای  این لغت هم از آن نوع ممنوعه  است و هم کسی که بار زیاد دوشش باشد در سربالایی و سرازیری کینک می‌زند و به‌سختی راه طی می‌کند.


پِک: یا یپرک: بوی بد تخم اردک. بوی مانده‌ی ماهی و سیکا.


ون تاج کئوهه! : تاجش کبوده. ناامیده. دلسرده. غمگینه. غم وی را فرا گرفته. نیز خیط و بور شد.


پک نزنده: حتی یک طرفةالعین هم چشمش را پلک نمی‌زنه. کوروک نمی‌گیرد. چش ره نودنده.


نخون: هم یعنی ناخِن. هم به لحاظ جمله‌ی فعلیه یعنی نهی از خواندن.


نهِب نده: فریاد نزن. داد نکش. نهیب نزن. دادوفریاد نزن. خشم نکن.


صیب بیشته: زیر فشار قرار دارد. تحت فشاره. در مخمصه گیرکردن؛ مثل پرشدن مثانه یا روده و ... .


شاش‌بن بیّه: شاش‌بند شد. از فرط نگهداشتن ادرار، حالا ادرارش گیر کرد.


مردِم‌آزاره: مردِم همان مردُم است. مردم آزاره. معنای این واژه کاملاً بسته به شرایط دارد. طیفش از آزار مردم و همسایه تا شوخی‌های شبانه‌ی زناشویی متغیر است.


شِلُغ: شلوغ. شیطون. ناقلا. فعال. عمل جنسی. بیش فعال.


وه شِلُغه: او شلوغه. خیلی دنبال جنس مقابل است. کلاهبرداره. ناقلائه.


پِخ بزومه: بر سرش داد زدم. اَخم و تَخم کردم. یکباره او را ترساندم.


همطی بایتمه: همین طوری یه چیزی گفتم حالا. جدی نگیر. این عبارت گاهی برای عقب‌نشینی تاکتیکی و رفع سوتی است.


منظور نداشمه: منظور بدی نداشتم. هدف خاصی نبود. جدی نگیر.


بزدِم واری بالا دره! : مثل دُم بُز بالائه. عیانه. آشکاره. چیزی پنهان نیست. لخت و عوره. عریان است. برهنگی دارد. پوشش بد است. بدحجاب است.


ون دِم ره نمِج! : روی دمش لگد نکن. پا روی دمش نذار. تحریکش نکن. اذیتش نکن. کاری به کارش نداشته باش که بدجوری ممکن است واکنش نشان دهد.


نر وچه دل ره ونه: دل پسربچه می‌خواهد. (چنین گمان می‌شد چون آلت پسر بیرون زده است احتمالاً با دیدن چیزی دلش بخواهد و بهش ندهند، بیشتر از دختر اذیت میشه و از نوک آلت یا وچه چیک جه  آب جاری می‌شه و این یک نوع ستم است.) یعنی نر وچه دل خیلی زود اوه کفنه و هوس می‌کند.


بَیی مه دس ره رد نکون: دست منو رد نکن. بخشش منو بپذیر. پیشنهادم را رد نکن. چیزی که بتو دادم را پس نزن.


چارقد: چهارقد. مربع. روسری.


رادیون: رادیو


تِلکا: گلابی وحشی که حدوداً به اندازه‌ی زالزالک است.


چارقد گوشه دوِن: چیزی را گوشه ی روسری ات ببند (و تا مقصد نگه داشته باش) معمولاً پول را چارقد گوشه می‌بستند. عادتی همیشگی برای مادران.


فارغ بیّه: راحت شد. زایمان کرد. خلاص شد. رها شد. زایید.


تیکا: توکا. پرنده‌ای بزرگتر از گنجشک و کوچکتر از کبوتر به رنگ خال‌خالی تیره.


جیکاتیکا سِراغ نده! : رد گم نکن. نیز آدرس غلط نده! به من گنجشک و توکا نشان نده. سر مرا گرم نکن. منو سرکار نذار. گولم نزن.


دیم هداهه بخوارده: کله دکارته همه‌ی غذا را خورد برای عقبی‌ها نگذاشت. دیم یعنی سر و کله.


فَم شِم جِه برسیه کمی هاکارده: نوبت شما که رسید فهم تمام شد. فهم ندارید. شعور ندارید. نوعی اعتراض گلایه‌وار.


ته کوتاه بِرو: تو کوتاه بیا. تو ببخشش تو ادامه نده. تو برو و ولش کن و ممکنه مخاصمه بشه.


هم‌جوابی نکن ! : جوابش را نده. مثل او پاسخ نده. سکوت کن تا ترک دعوا بشه.


ول هاکون! : رها کن. ادامه نده. ولش کن.


چی کار کانّی: چکار می‌کنید! چه خبر. این چه کاریه که می‌کنی. نوعی انتقاد.


خاش مرزه دمج: روی مزر خودت برو. حدود خود را بدان. دمج یعنی پا بگذار. زیاده‌روی را کنار بگذار.


دله بیتی: دله یعنی داخل. داخل آمدی. داخل را گرفتی. داخل مرز زمین را گرفتی. به مرز زمین تجاوز کردی. معمولاً برای تجاوز زمین زراعی به کار می‌رود که سامون‌های همدیگر را می‌گیرند.


شه مرز سر راه بور: از مرز و حد و حدود خودت عبور و مرور کن. تجاوزگری را از خودت دور کن. نوعی جمله‌ی اخطاریه است.


پِکا: پایه. ستون چوبی. پایه چوبی


توک: تکیه گاه. قیم. چوب یا پایه‌ای محکم که دیوار یا شاخه‌ی درخت را از سقوط و شکستن و از معرض آسیب باد و برف نگه می‌دارد.


رز هاکون: خرد کن. بزن. بشکن. تکه تکه کن. ریز کن. هیزم را با تبر ریز و لاش کن.


رز و رمون: حاکی زا زد و خورد شدید.


بِصدا هاکون وه ره: اونو ساکتش کن. جلوی گریه ( بچه ) را بگیر. نذار حرف بزنه. بیصداش کن.


خَف بیّه: کمین کرد. گوشه‌ای ساکت و مخفی شد. سرش را خم کرد تا از دید خارج شود. پنهان شد.


مِه عُذِر ره بِخواسّه: عذر مرا خواست. مرا بیرون کرد. جواب رد به من داد. نتوانست کار مرا انجام دهد.


در هاکارده: بیرون کرد. در کرد. خارج کرد. خطا داد. یا تیر را پرتاب کرد. زن را از خانه بیرون انداخت.


در بور: برو بیرون. برو گم شو. از جلوی چشمم برو. برو خارج. نیز گاه برای ترک مخاصمه و ختم غائله می‌گویند. ته در بور.


تیر در هاکادنه: تیر در کردند. تیر شلیک کردند. خبر سرّی مردم را فاش کردند.


دله دانّه ! : توداره. رازداره. حرف نگه‌داره. مغزداره. نیز مزموزه. چموشه. درونش با برونش فرق دارد.

 

خِفتی: گردن‌بند با ارزش که فقط دور گردن را می‌گیرد و روی سینه نمی‌افتد. خفت یعنی گردن. از همین روست که خفت‌گیرها دنبال آن هستند؛ خفت + خفتی / گردنبند.


اَجیش: طلای تقلبی. بدَلیجات. فلز بدلی و کم ارزش برای زیورآلات.


وِ: وی. او. ضمیر. نیز یک نوع اشاره‌ی مخفی و تحقیرآمیز به کسی و یا حالی‌کردن طرف به شخص ثالثی.


کاری هسّه: کاری هست. اهل کار و جدی هست. خیلی کار میکند. موثرست. مفیدست. کاری همچنین نام یک ادویه‌ی هندی هم هست.


همطی کلّه کانده انه دله: همین‌طور کله می‌کند و می آید تو. بدون اطلاع و هماهنگی وارد می‌شود. بدون در زدن می آید داخل. سرش می‌اندازد پایین و می آید تو. ادب را رعایت نمی‌کند؛ یک یا الله هم نمی‌گوید! نشان است از افراد بی‌فرهنگ.


پخمه: لغتی فارسی است. خنگ. کم‌عقل و کم‌شعور. ساده‌لوح. لوح هم که دقیقاً یعنی بخش فطرت سفید انسان که ممکن است توسط اعمال بشری آلوده شود. لوح ساده یعنی کسی که ضمیرش کم‌خرد شده است.


پشمک: فارسی است. پشمک. نوعی شیرینی از شکر و آرد و روغن. کنایه شخص یا چیز شیرین و بامزه و نرم.


نوشابه با کِکه: نوشابه با کیک است. نوشابه تنها نمی‌فروشیم ،همراه با کیک است. معمولاً افراد برای خرید به اون مغازه‌ها نمی‌رفتند که کیک را به زور و اجبار غالب می‌کردند با نوشانه.


چت‌بازه: چتربازه. دنبال سور مفت است. پی فرصت برای پذیرایی رایگان خودش است. هر جا بخور بخور باشه یا چیزی بدهند سر و کله این پیدا می‌شه. یا انگار بفوری از آسمان با چتر می‌آد. رفتاری شایع آدم‌های دو دوزه باز.


تنگ


تِنگ: همان تُنگ در فارسی. ظرف سفالی یا فلزی دسته‌دار برای آب که بخش بالایی‌اش تنگ‌تر است و به اندازه چند لیوان آب جا دارد.


مشغول ذومه: تلفظ به غلط. صحیح آن مشمول ذِمّه است. مشغول ذمه هم درست است. کسی که به واسطه تهمت و بهتان یا دروغگویی، بار گناه قربانی را روی دوش خود می‌گذارد و گناهان او را به نام خودش ثبت می‌کند. فرد بدهکار حقوق دیگری. مدیون‌شدن. به هر حال مشمول رایج و درست است. چون شاملیت مطرح است. پاسخگویی. و مشغول هم جا دارد.


جَمندِر: نوعی کشت متضاد کشت اوزرا. زودرس. پیش‌رس. گرم. محصولی که زود کاشته می‌شود و از آن‌طرف هم زودتر برداشته می‌شود.


وه همطمی دیمی کار کانده: او همینطور دیمی کار می‌کند. برنامه‌ریزی ندارد. طرحی ندارد. هر دمبیلی کار می‌کند. هر چه شد، شد.


بِز واری لرزنه: از سرما، ترس، وحشت، بیماری یا گرسنگی و یا هر چیز دیگر مثل بُز می‌لرزه.


فک دار نیمه: من مثل درخت بید سست و شکننده و ضعیف نیستم.


اِزّار دارِمه: من مثل درخت جنگلی به نام آزاد هستم. آزاد نام یک نوع درخت جنگلی با شاخه‌ها و چوب محکم است و اگر به‌موقع و درست برداشت شود چوبش از هزار سال هم بیشتر ماندگاری دارد. نام بومی اش، ازار « ezzar » است.


ه ی دِ چش: حرف الفبای هاء که انگار دو چشم دارد. حرف ه دو چشم و نه ح حُطی.


تیلا: تیلانگ هم می‌گویند. قلاب. چوب یا فلزی که نوکش کمی برگشته است و برای خم‌کردن شاخه‌های بلند یا ماهیگیری و ... به کار می‌رود.


مستمزاده: غلط تلفظ مستمع آزاد. مستمع الآزاد. شنونده‌ی آزاد. شنونده‌ای که مختار است و مکلف نیست.


رو: بالا. رخ. چهره. روحیه.


تمّال: مخفف تن مال. کیسه‌ی حمام. وسیله‌ی زِبر برای زدودن چرک بدن.


رو نده وه ره: بهش رو نده. محلش نذار. تحویلش نگیر. خیلی باهاش هم سخن نشو. به او میدان نده.


چنده رو دانّه: چقدر رو داره. خیلی پرروئه. بی‌حیاست. بی‌شرم است. بی عار است.


چَنِه: چانه.


دلَم‌دلیم: رقاصی و هیجان. سر و صدا. داد و قال. هیاهو. شلوغی. بوق و کرنا.


پِر: پُر. لبریز. گرفته. عقده.آنتریک. تحریک. پختن کسی.


چپه: چپ کرد. ملق زد. معلق زد. برگشت. بزمین خورد و واژگون شد.


زبون بزوهه! : زبان زد. دهان زد. آغشته بزبانش شد. شبیه فلانی گوفت زد، چش زد. حرفی زد. یه چیزی گفت.


چنه کشِنه: چانه می‌زند. چانه می‌کشد. خیلی حرف می‌زند. قانع نمی‌شود. یکه بدو می‌کند. بحث و جدل می‌کند. ورّاج است.


ون سر دورات دانّه: برای خاطرش خیرات می‌کند. خاطرش را می‌خواهد. هوایش را دارد. برایش نذر دارد. معایب او را را نمی‌بیند. نسبت به او بذل و بخشش دارد متضاد هم هست. دورات در معنای ضد یعنی زور می‌گوید بر سرش. آق‌بالاسره.

قلم قم دامنه دوم