فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها، خاطره‌ها، بازی‌ها ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

واژه‌های ۳۳۹۰ تا ۳۴۹۰ داراب‌کلا

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

سالیار: درختی که برخی از سال‌ها بار می‌آورَد. سالِ آورِ درخت هر سال نیست، یک سال در میان است. سالیار در لهجه‌ی محلی به معنای درختی که یک سال محصول می‌دهد و سال دیگه کم‌محصول  و یا اصلا ثمره نمی‌دهد. سال آر. سال‌بیار. سال‌آور. سال‌آورنده. یک سال آورنده. یک سال بهره‌دهنده. به درختی گفته می‌شود که یک سال در میان، میوه‌ی چشمگیر و دلخواه بدهد و در سال بعدش میوه ناچیزی بدهد. چشمگیر‌شدن میوه در همان سال، همان هِنگِروم چنگروم  است. گاهی این واژه در جواب درخواست‌ کسی هم می‌آید البته اگر به صورت پرسشی طرح شود که در لحن مشخص می‌شود. یک سال؛ محصول و میوه می‌دهد؛ یک سال محصول و میوه نمی‌آورد. حالا ممکن است؛ یا یک سال میوه یا محصول ندهد و سالی بعد میوه یا محصول بدهد. یا دو سال ….؛ یا عکسش! سالیار: از کلمه سال + ی + آر تشکیل می‌شود.  سال دلالت بر سالی محصولی دارد. نه شمسی و قمری و…. حرف ی: دلالت بر مجهول‌بودن سالی که میوه می‌آورد، دارد.  “ی “ ی نکره است. یک سال نامعلوم. یا  “ی” است ؛ که دلالت بر عدد یک دارد.  سالی: یک سال. آر: آوردن. به بارآوردن. محصول‌دادن. ثمره‌دادن. عموماً بر “درختان” و میوه‌های آن دلالت دارد. هر چند بر بوته‌ها‌یی که ثمره می‌دهد هم می‌توان استفاده کرد. نیز  «ی» شاید احتمال این باشد جزوِ «یار» باشد، همان آورنده. هنگروم مقدار بیش از حد میوه در حجم و فضای کم را بیان می‌کند و  سالیار ویژگی کلی و خاص یک درخت را. البته طبعاً احتمالش زیاده درختی که سالیار باشد، در نوبتی که میوه زیاد آورده، هنگروم و بلکه چنگروم هم بشود، ولی اگر نشود هم ویژگی سالیار مخدوش نمی‌شود و همان زیاد باردادن همگن هم اطلاق را حفظ می‌کند.


لِر: لام میان فتحه و‌کسره: همان لُر است. فرد صاف و ساده. بی‌آلایش. معنای تند هم دارد که درست نیست.


لِر: کسره‌ی کامل لام. : شیون. فریاد. داد‌وبیداد. فریاد ناله. صدای گوگ. گوسفند گرسنه. وره لر آمده. برمه.


کَله کله هاکاردن: شاخسار درخت را بد بریدن.


تاسوک: کاسه‌ی خیلی حوچک. ماست‌خوری. پیاله‌ی کم‌حجم. تاس یعنی کاسه. تاسوک مصغر تاس است.


عُذرا: در گویش مادری ما، علاوه بر معانی‌یی که برای آن برشمردند مثل دختر باکره و لقب خاص حضرت مریم س، به نوعی از کاشت بوته‌‌ها اطلاق می‌شود که به‌تنهایی رشد می‌کند نه جمعی.


خوارنه‌هو دله رینّه: اموالت را می‌خورند و گورت را می‌رینند. اشاره به وُراث ناسپاس.


چِندوکی: حالتی از نشستن که ساق و باسن روی زمین نباشد. شبیه نیم‌خیز.


جا هادائه: جا داد. پنهان کرد. او را پناه داد. قایم کرد. مخفی کرد. پنهان کرد. نهان ساخت. یا جا هِداهِه. یا هاداهه. جمله‌ی فعلیه است. نکته این‌که: جادادن در فارسی به معنای قراردادن، پناه‌دادن، مأوا‌دادن، جاگذاری‌کردن است، ولی در زبان بومی یک معنی دیگر دارد که چنین معنایی در فارسی نیست و در بالا آوردم. پس ما هنگام تکلم به زبان فارسی برای پنهان‌کردن نباید بگوییم فلان چیز را پشت دیوار جا داد.


شِلا: هم ردا. هم شیش بلند. چنگی‌زدن. شلا بَکشیه، با ناخن یا جسم تیز روی پوست، سخت خراشیدن. خراش شدید، زخمی‌کردن بیش از انتظار. مثلاً می‌گن: اوو، وَه وِن پشت ره شلا بَکشیه! یا مثلاً می‌گن وَچه دس نَخون دیّه خاش دیم را شلا بَکشیه.


رِقو: آدمِ سطح پایین. کوچک. برای تحقیر.


بَکاشتِه بِنه بِیشتِه: به‌شدت زد و بر زمینش گذاشت.


یَسِّه: اشاره به زمان دور، این لغت ریشه در ساعت دارد. یسه یعنی دیروقت. نشان‌دهنده‌ی زمان دور و دراز است از سرِ شگفتی. نوعی بیان دیرکردن و از واژه‌های بیان تعجب. نیز جنبه‌ی مسافت دور هم دارد علاوه‌ی بر مقدار زمان. یسه پارسال، پسه دیروز، یسه امروز، یسه تاسا، یسه چند روز دیگه؛ یسه امشو. پیشنوندی؛ که برای زمان گذشته و حال و آینده به کار می رود. گرچه؛ استفاده آن در گذشته معمول است.  می تواند پیشوند باشد؛ دلالت بر معنای خاصی نداشته باشد.. یسه: واسه- برای: پسه دیروز: یعنی واسه دیروز یا برای دیروز. یسه امروز: واسه امروز برای امروز. یسه فردا: واسه فردا و برای فردا. البته:  دلالت بر تاکید زمان دارد. دلالت بر استمرار دارد. از یک نقطه حال یا گذشته ؛ تا گذشته یا حال یا آینده. بازه زمانی را شامل می شود. بیشتر بار معنایی منفی و تعجب دارد. کی انجام دادی؟ یسه پارسال! کی میری؟ یس فردا !کی انجام شد؟ یس امروز! نیز جنبه‌ی مسافت دور هم دارد علاوه‌ی بر مقدار زمان. ممنونم. باز هم ازین لغت زویایی مانده، که نگفتی هنوز. و همچنین جنبه‌ی اعتراض: من که خونه‌ی شما آمده‌بودم! جواب می‌شنود: کی بِیومبیهی؟! یَسّه سه سال پیش یا حتی سی شال پیش. رسسه. راسسه. راسته. در محله‌ی ما رسسه بیشتر بکار می‌بردیم. برخی افراد بویژه با زبان کودکی یسسه هم می‌گفتند. پیشوندی به معنای دور، بعید، دیر، ابعد، غیرمنتظره، ناخواسته، نامطلوب برای زمان یا مکان است. رسسه ترون؟ تا تهران؟ این‌همه راه دور؟ رسسه فردا؟ تا فردا؟ این‌همه دیر بشه؟ رسسه سنگدره. رسسه پِرا.


شَبینه: شب‌هنگام، در دل تاریکی.


بِخواسّی: ریشه در خواستن دارد. معنی نزدیک آن یعنی عشق‌وعاشقی زمینی. دو نفر خاطر هم را خواستن. به هم دوستیِ پیش از عقد داشتن. اشاره به یک دوره‌ی کوتاه یا بلند که دو نفر (مؤنث و مذکر) به هم دل می‌بازند تا به ازدواج برسند. معمولاً می‌پرسند: شما زن‌وشی با هم بخواسّی هم داشتین. این دوره برای دختر و پسری که به هم رسیدند باشکوه و برای کسانی که به هم نرسیدند باحسرت و حتی حیرانی است. بخواستی یا بخواسسی اگر موضوعش انسان باشد؛ بی‌شک به معنای عاشقی است. تفاوت در جنس ندارد. طرف بخواستی کانده: عاشقی می‌کنه.  اگر موضوعش؛ اشیا و اجناس باشذ؛ به معنای طالب‌بودن و خریدار‌بودن و مشتری‌بودن است. در این معنی؛ نادر و شاذ استفاده می‌شود.  اگر در انتهای کلمه؛ علامت سوال بیاید؛ دلالت بر خواستن دارد. یعنی می‌خواهی؟ بخواستی؛ عموماً دلالت بر طولانی‌مدت خواستن دلالت می‌کند. من خله بخواستی هاکاردمه! یعنی اگر تازه شخصی یا کسی را می‌خواهد؛ این کلمه به ذهن متبادر نمی‌شود. یعنی از یک زمان گذشته و بر مدت مدید و طولانی دلالت دارد. ازدواج یا در پی مدت زمان قابل ملاحظه مثلاً چند ماه یا سال رخ می‌دهد و یا در مدت زمان کوتاه و دلدادگی سریع و در پی یک برخورد آشوبساز دل و حال. در شق اول می‌گوییم آن زن و شوهر بخواسسی کردند یا دوره‌ی بخواسسی داشتند.


پش‌پشو: در جای دیگر هم به کار می‌آید: قدیم در جهاز عروس‌ها یک صندوق چوبی بزرگ خاتم‌کاری بود که زِلفین داشت. چند پَرکاله لباس عروس اون تو بود که تا دست می‌زدی می‌شنیدی: پش‌پِشو نده، دست نزن!


هِره؛ هره‌هره، هره‌ه‌ه‌ه‌ه ! : بلند شو. بلند شو برو. با لحنی تند. راس بووش هم می‌گویند: برو گم شو.


لَسِه‌لوسِه: مُعطّلی زیاد. مَکثِ غیرطبیعی. این‌دست و اون‌دست کردن به اندازه‌ای که حوصله و اعصاب مخاطب بهم بریزد. البته واژه لس به معنای شُل احتمالاً ریشه‌ی فارسی هم داشته باشد. به عبارتی دیگر لس یعنی کُند. بر خلافَ تُند و تیز و فِرز و سریع. لوسه هم گرچه مشترک لفظی در لوس به معای بی‌مزه است، اما در اصل با آن فرق دارد؛ زیرا ریشه در خود لفظ لَس دارد که در تلفظ محلی شبیه روستاموستا یا قندمَند یا سیکامیکا، شده است لَسه‌لَوسه. در واقع لَسه‌لَوسه در کنار هم، شدتِ آهستگی را می‌رسانَد و تا حدی که دادِ فرد منتظر را در می‌آورَد. لس یعنی کُند لس‌لپسه یعنی خیلی‌خیلی کُند. مثل حرکت حلزون. مثلاً: چیچیه هی لَسه‌لَوسه دینی، دیر شد، هواپیما پرید. یا این مثال، اَه! چنده لَسه‌لَوسه دینی؛ دونه را بده دیگه دِسکله سر رفت، غذا ریخت. نیز آهسته و اندک هم، درین لفظ، بسامد دارد. مانند ماشینی که چنان کُند و لَس‌لَس راه می‌ره که سرنشینان ماشین پشتِ سری را به سوی عذاب و فریاد می‌برَد.


حروفی که به‌تنهایی یک جمله یا یک لغت به حساب می‌آیند: نیز صدای حروف. ولی برخی واژه‌ها با نصب حرکت روی حروف ادا شد حتی حرکت ضمه یا فتحه یا کسره هم ندهیم باز بتنهایی معنای بومی دارد:

ب: میوه به
- ت: تو یا مال تو
- ج: از (م ج: از من)
- چ: چرا؟
- خ در خ‌خ: لفت دادن
- س: میوه سیب، همچنین در وصل به ضمیر به معنی مال، مثلاً ت س (مال تو یا برای تو)
- ش: به معنی مال کسی، مثلاً م ش یعنی مال من 
- ک یا که!: به عنوان صدا به معنی خوب شد مثل آ ک! مه دل پی بکارده!
- ل یا له: له یا رسوب
 - م: مال من
- و: او یا همان وی

سَ یا سَ سَ: سکوت کن. صبر کن. 

بُ‌ یا بُ بُ: برو 

یَ یا یَ یَ: اونا ، اونجا 

وِ‌ یا وِ وِ: او ( و دونده) 

شِ: خودت ( ش دوندی)

شُ : شب 

اُ: آب

سُ : ون سو: شبیه و مانند ش 

لُ: لب 

خُ: خواب

چُ: شایعه. حرف ( چ دنباده)

لِ: خوابیدن. افتادن. ( ل بورده)

تُ: تب

تُ: تاب دادن. پیچاندن

گُ: گاو

پِ: پی ساختمان ( ساختمان پ بکندسمه)

پِ: مواظبشم. پیگیرشم ( ون پ ر دارمه)

کِ: کی ( ک بوریم)

إ : یک ( إ تا)

یِ: یک ( ی تا)

دُ: دویدن

دِ : دو ( دِ تا)

شِ: خودت

شِ: نم نم بارون ( ش بزوه)

زِ: زاییدن. کم اوردن ( ز بزوهه)

لُ: صدای گاو و سگ ( گ ل کانده. سگ ل کانده)
لُ: لگد زدن ( ل بزوهه)
ر‌ِ: جریان افتادن. کش اوردن ( اُ ر دگته)

اَ ) چند بلا بیله هسته = ارزش گذاری یا تاکید بر یک هنر یک موجود یا یک  انسان

(اَ) صدای کشیده ان برای (رّم) دادن گنجشک  یا ترساندن آن 

(اّ) به معنی گذشته  مثال  اّ شون

(اِ)  راسته گونی تو  = تعجب کردن 

(اِ) برای تمسخر کندی زبان یا شَل بودن یا کنایه زدن

(اُ) معنای آب

(اُ ) تک صدا به معنی تعجب

(اُ) کشیده زوز اولیه گرگ  که تکرار ان نیز شبیه به زوزه سگ میشود

(آ) کشیده به معنی درد داشتن لحظه ای مثالا دندان درد

بَ  صدای بره گوسفند

بّ  صدای تحسین  مثال بَ آ داماد

بِ صدای بز

بِ  میوه به

بُ   برو  

بُ  منع کردن  مثلا دست نزدن به چیزای گرم

تَ   انتهای مسیر  

تِ    شما   اشاره به یک شخص

تُ   تاب

تُ تب داشتن 

ثّ   تعجب کردن مثال ثّ وره هارش 

ثِ  معنی سیب

ث کشیده یعنی اهسته‌تر سکوت هاکن

پَ پّ  یعنی لر  ملنگ خواندن 

پِ  پهلو  مثلا فلانی پِ بورینه قسمت پی دار بدن

جَ  خواندن حیوانات به سمت خود جَ جَ 

جَ  قسمتی از زمین های با شاخه پرچیم شده ونیز دارای ناهمواری هم هست

 فعلانی جَ سر یا جَ رسر

جُ مخفف دانه جو

خ  بیرون کشیدن خلت گلو

خُ  خواب

چِ  چرا

چُ یا چو. چوب 

دَ  زدن با صدای بچه

دَدَ خواهر

دَ  عدد ۱۰

ذُ  کشیدن صدا

رُ  برو 

س صدای مار

سُ  ب البته در بعضی ازقسمت های مازندران بکار میرود  سُ چل ما  معنای ترکی آب نیز سُ

ش معنی آرام کردن   برای  حیوانات مثلا اسب

شُ  معنی شب

کَ  معنی کاه 

گُ  پهِن حیوانات

لُ  لگد زدن. لَب.

نّ نه گفتن

نُ  اخور حیوانات

یَ اشاره بهدیدن

پ: پی بردن. فهمیدن. پایه. زیر. کنارزدن. بازکردن. ته کشیدن و تمام شدن،مثلا  م نفس پ بورده.

ت: تو. مال تو. (البته تلفظ ت برای این دو معنا تفاوت ریز اما مهمی دارد)
حرف «پ»، گاهی اوقات در گویش مازندرانی بنظرم به معانی ذیل نیز کاربرد دارد:
پ: به معنای پیگر بودن. 
مثال: «این موضوع پ ره دار».
پ: به معنای همراهی کردن.
مثال: «ته بور، من ته پ جه امبه»
پ: به معنای به خود گرفتن.
مثال: «وه چنده پ وره»
پ: به معنای جستجو کردن
مثال: « من خودم ونه پ درمه»