نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۲۹۳۹ تا ۳۰۰۳ دارابکلا )
وَچهداری ! : فردی و معمولاً دخترک نوجوانی که برای نگهداری کودک خردسال و شیرخوار گماشته میشود . وچهداری گاهی موقت و گاهی طولانیمدت است. زیاد هم رایج و حتی مرسوم بود. حالا را نمیدانیم.
آدِم ! : گماشته. گمشته. کارگر ثابت و امربَر. کارگر فرمانبَر که موظف به اجرای امور شخصی میشود. شاید به یاد داشته باشید یادم که میپرسیدند: وه کیه؟ جواب میشنیدی: وِه اَم آدمه! یعنی همان گمشته که در تعریف این لغت بهدرستی وضع شد. زیاد هم رایج و حتی مرسوم بود.
وَف : در واقع تلفظ تغییر داده شده یک واژه است. با ورف فرق دارد که مخفف برف است. وقف را تقریبا همه قدیمیهای محل، وف میگن.
بد چش ! : دستکم دو معنی دارد: هیز و خراب. کسیکه به نظر باورمندان، چشمش اصطلاحاً شور است و چشمزخم دارد. وجه اول بیشتر مورد نظر است. در وجه نخست شامل اشخاصی میشود که به حریم نوامیس دیگران نگاه تخریبی و شهوانی میافکنند.
دیش ! : جیش و شاش به زبان کودکانه. تحریک به ادرارکردن بچه.
وِرگ لی: لانه گرگ. جای خطرناک. جای مخوف. نیز اسم مکان در بخشی از محل، سمت جنگل.
چکدکِته: بازار افتاد! تا فرصت یافت کاری بکنه، هی پشتِ سرِ هم کاری میکند. فوری. مثال: وِه تا چکدکته، خاش فکفامیلا سر باد کانده! یا: وه تا چکدکته، دو گفنه اِنه آدم سره. در چکدکته یک شرط مهم معنایی برای کاربرد این واژه وجود دارد که در تعریف بالا عنوان فوری، آن را تا حدی پوشش میدهد. ولی آن شرط: ناچیز و جزئیبودن محرّک. مثلاً به بهانهی جزئی یا در زمان اندک پس از برانگیختگی محرک، کاری کردن، خانه کسی رفتن، قهرکردن و ... .
پلِق: فشار توأم با دوستی. زور زیاد. فشردهکردن چیزی. کسی را گرفتن و وی را حسابی در آغوش کشیدن. البته جنبههای عُنفی هم دارد که مخاطب خود میداند.
انده ! : استخوان دنده.
یا ابرفرز ! : شکل شوخی یا اباالفضل! . گویا سمت کرمان قسم ابوالفضل از قسم خدا غیرتیتر محسوب میشود.
دِم: دُم. دنباله. انتها. پرتاب. بنداز. مثال: اون سِه ره دِم هده، یا دمبده. پرتابش کند. پرتابکردن معنی اصلی آن است.
اَندِه: قید کمیت با تعجب. زیاد یا کم. مثلاً آهنگ گرائلی: اَندِه: بوردمه شهر ساری بارکالله. بارکالله! شعبون کدخدا، بارکالله!
دِم دانّه ! : یعنی ناراست است. مرموز است. بد است. دم دارد. خردهشیشه دارد. حُقهباز است. چموشه. هیزه.
تَجِنه: خیلی افراطی تلاش میکند. زیاد جُنبوجوش دارد. حرص دارد.
پلاخواری: ایام عزاداری محرم که همراه با نذریپلا است.
یسّه: راسته، رسته، رسّه، یسّه. اشاره به مسافت دور.
وَتیت: واژهی کشکولی و طنز پس از انقلاب است. تغییر یک واژه توسط پیرهای محل بهویژه پیرزنها. بدل واژهی بسیج در گویش پیرزنها. بَتیت باید باشه در اصل معادل بسیج.
زبونتکی: یا زِوونتکی. کسی که با نوک زبانش حرف میزند که شبیه زبان کودکان «تازه بهحرفآمده» است. تِک هم معنی دهن میدهد و هم نوک را.
سیم: عامیانهی سیم «sim» بکشیه. فساد. عفونت. کپکزدن. چرکیشدن. عفونت مزمن روی زخم پدید آمدن. میگفتند آب به زخم نخوره و الا اوه دزّنه (آب میدزد) بعدش سیم کشنه.
آلِکُن: درب داغون. بیخانمان. شاید با آلاخون در ترکیب آلاخون بالاخون مرتبط باشد.
اوبدزیه: آب دزدید. اشارهی تحذیری عامیانه به کسی که زخم خود را به آب زده باشد. و این عبارت هشدار است تا زخم را به آب نزد. خانهی اکثر مردم تا یک جراحت مختصر رخ میداد، این توصیه و اخطار به «او ندزه» مانند وحی خدایگانان متعدد فوراً از سوی همهی اعضای خانه بر آدم مجروح نازل میشد!
شالوارش: بارش خفیف. سریع. کم. گاه چنده هم گت تیمه. پشت سر هوای دم کرده وقتی بیاد هوای شرجی را مصطبوع میکند همین چند تیم وارش، آن هم از نوع شال که تنبل رَم دِه است. تنبلها را از زیر کار میرَماند. بهانهای برای سرِ کار نرفتن. از قدیم اسم دوم شالوارش، تنیل رم ده بود. چه راست هم میگفتند.
دوکه: (با تشدید ک ) تپه و برآمدگی زمین. بلندی زمین در کنار چاله. ماهور. همراه با دره میاد: دره دوکه. آره. یادم آمد. دوک را زیاد شنیدید. حتی گردنهی گدوک فیروزکوه هم گویش مازنیست. یعنی گت دوک. دوک و تپهی بزرگ.
جمام: حالت سستی و کسلی و خشکی عضلات بدن بعد از استراحتی که بدنبال کار سخت رخ میدهد و انسان تمایل دارد همچنان استراحت کند تا دوباره شروع بکار.
بری beri : واحدی برای اندازه کنده های چوب یا تنه درخت معمولا هر واحد ۵ متر و اگر مقدور نباشد هر واحد ۴ یا ۳ متر. هر برش تنه چوب یا درخت. برش. مثلاً این درخت، دو بری (=برش) چوب دارد.
گوشنَخون: فرورفتن گوشهی ناخن، اغلب شستِ پا، در بافت نرم و گوشت مجاورش که دردناک و ملتهب و گاهی عفونی میشود. ماهیت تکرارشونده دارد. به عبارتی یعنی گوشهی ناخن رفت توی گوشت. ماهیت تکرارشوندگی هم در تعریف این لغت مهم است.
اَرِه؟!: (با تلفظ کشیده و کمی زمخت) اینطور نیست. نه. عجب! شگفتا!
گِه بَیّه ! : گاف کسرهی کشیده. ه هم صدای اکومانند. شاید منظور هضم شد و از بین رفت. هدر رفت. از بین رفت قید متضاد است همزمان. مثلاً: فلانی چنان خورد یا کشید گه شد یعنی نشئه و سرحال شد. یا فلانی آنقدر گوشت خورد گه شد و خوابید. تعریف التزامی شما که با شاید آغاز شد، درست بود.
غَمغَم: یا شاید با املای قاف. آرام آرام گرمشدن یا پختن غذا بدون شتاب.
اِدار: یا هِدار. یعنی این جا. این گوشه. اشاره به مقداری از فضا.
بتوکسن، بتکنیئن: زدن. کوبیدن. زد و خورد شدید. کتککاری. کوبیدن نرینهی گاو برای ذخیرهی قدرت جهت کارکشیدن در کشاورزی. نعنا را زیر سنگ خرد کردن. گندم را با سنگ مخصو آرد کردن. فلفل را نیز.
مِلایزه ! : یا ملایظه. ۱. ملاج. ملاز. محل تقاطع و درزهای استخوانهای جمجمه در کودکی و پیش از جوشخوردگی کامل که کمی فرو رفته است. یکی در جلوی سر و دیگری پس سر. ۲. گاهی به جای ملاحظه. و نیز ملایکه.
مَرزیتی بَیّه ! : یا بدون ی مرزتی. این عبارت مخصوص دعاگرهای دارابکلا و حومه است. وقتی متقاضی میگه برای من یا فلان کس کتاب لا بگیر. دعاگر کتاب دعای مخصوص -که به رمالی نزدیک است تا حقایق و دعهای مأثوره - رجوع میکند و وردی میخواند و چشمش را میبندد و شانسی جایی از آن کتاب را با انگشت دستش باز میکند. بعد که خواند معمولاً میگوید مرزیتی شدهاید، یا شده است. یعنی از قبرستان عبور کرده و اثر گذاشت و باقی ماجرا. اغلب دورادور شنیده بودم و حتی در کودکی به عنوان تیکهکلام و شوخی به دیگری طعنه میزدیم که فلانی مرزتی بئیه. توضیح بیشتر: آنها بر اساس تجربه و جامعهشناسی تدریجی و تجربیشان، مُخ مشتری نگونبخت را میزدند و سر کار میگذاشتند. پولدرآوردن از طریق انواع شگردهایی که روح طرف را خراش میزند. بهشدت با این تیپ ارتزاقگران باید مرزبندی داشت. به علم و دانش طب و دعاهای دلی و مأثوره باید باور داشت. چنین مشاغلی کرامت نفس و عزت طبع خود شاغل را هم از درون زایل میکند. برای این کار هم شگرد خاصی دارند: کمتر میان مردم و مجامع عمومی حضور مییابند. انزوای خودخواسته. تا بازخواست نشوند و لو نروند!
سِسکه: ذرّه ذرّه = سِسکهسِسکه. شرحش این است: سِسکه چندین معنی دارد. بسته به جای به کار بردنش دارد. باران کم باشد میگویند اتا سسکه بارید. باران به کنارهی دیوار بپاشد میگویند وارش سسکه زد. یعنی چکه کرد. غذا کم بذارند پیش میهمان، میگویند اتا سسکه پیش ما غذا گذاشتند! چشمه آبش کم بیاد: میگویند سسکه سسکه او انه. یا مثلاً سسکه سسکه علف کانده. نیز یعنی شتک. ترشح یا پرتاب ذرات مایعات به اطراف. کم. ذره. پاشیدن ذرات آب و مایعات به پیرامون. مثل لبهی لباس، خصوصاً عبا و چادر و مانتو. یا پرتاب آب بر روی عابر پیاده با عبور ماشین از روی چالهچولهی آب.
تِ بِلارم: ت ضمیر است یعنی «تو» یا مخفف تو را. بلارم، قربانت شوم است. چون میم در بلارم، ضمیر متصل فاعلیست. پس این عبارت یعنی: قربات تو شوم. بگردم به رویت. فدایت شوم. خیلی هم خودمونیترش میشود: ت ره بَخوارم.
قارت و قاریم :شاید یا با املای غین. گرهدار. گرهگره. ناصاف. دارای برآمدگی و پستی بلندی. شاید به صداهای زیاد شکم و رودهها که از روی شکم شنیده میشود هم گفته شود. مثال مثل این دو تا: کدویی که رویش قارت و قاریم دارد، خصوصاً چو کهی. یا لحاف و دواجی که پنبهاش قارت و قاریم کرده باشد. برآمدگی. مثل برآمدگی تُشک خواب که پنبه در جاهایی برجسته میشود و مثل غده میزند بالا.
پیمبریک: خیلیخیلی کم. بسیاراندک. ناچیز. مثلاً اتّا پیمبریک برام عسل ریختی؟! یعنی کم. خیلیکم. ذره. کوچک. تکهریز.
عمرّ ره موندنه: برگرفته و باقیمانده از القاء دشمنی مذاهب شیعه و سنی، به منظور ابراز تنفر و توهین و تحقیر و برچسب بدشکلی، میگفتند مثل عمرخطّاب است. خطاب هم طوری تلفظ میشد که انگار معنای زشتی دارد.
عمِرکاشیماه: سنتی در دهههای قبل که پس از ماه «محرم و صفر» و احتمالاً واکنشی برای تخلیهی عصبانیت مذهبی، و شاید ایام سالروز کشتهشدن عمر بن خطّاب به دست فیروز ایرانی، تعدادی از مردم شیعه در شبها مترسک عمر را حمل و سپس آتش میزدند. چند مورد پژوهش شد گویا منظور عمر بن سعد در کربلا بود که کمکم به اشتباه به آن شخص دوم سرایت داده شد. البته این کار اختلافافکنانه بعد از استقرار جمهوری اسلامی به عنوان کاری وحدتشکنانه و به با تدبیر امام و مرحوم منتظری با اعلان هفتهی وحدت (میان شیعه و اهل سنت) بهکلی برچیده شد. کار نادرستی بود. درج این سه لغت و عبارت فقط برای ثبت بود. وگرنه نقارافکنی پدیدهای شُوم و منحط و ضدفرهنگ است.
به سر عمر: این در مناطق دیگر هم هست. زمانی که بخواهند با سوگند یک موضوع چندشآور مثل امعا و احشا و توالت و ... را گواهی و تصدیق نمایند به جای قسم مقدسات، این تعبیر را به کار میبرند. چون عیناً سوگند است از نوع ذم با این لحن و به شکل تعجبی و حیرت: به سر عمِر ! گاه سین را مشدد هم میگن تا تأکید را برسانند.
کالهرحم: با سکون ح. سنگدل. بیرحم. سختگیر. بیگذشت. در محل بیمروّت هم میگن با زمختی.
گوشخِس: نام حشرهای که به باور محلی گوش میرود و شبیه هزارپا است. بیشتر برای ترساندن و حذردادن این نام را بر آن حشره نهادند. پس گوشخس در زبان محلی یعنی: حشرهی شبیه هزارپا که بیشتر در شب حرکت میکند و چون گمان میکنند همیشه خطر ورودش به گوش وجود دارد به این نام شد. گوش خز هم گفته میشود. این نام دقیقتر است. چون خزیدن به درون گوش را میرساند. لذا هر دو وجه ثبت شد.
کوره فشاری هاکاردی؟! : دودیکردن زیاد محیط، بهویژه با مواد دخانی. این عبارت در محل زیاد رایج است.
کملدسّه در کانده! : اشاره به کسی که هنگام سیگارکشیدن زیاد دود هوا میکند. کمل بوتههای خشک شالی پس از خرمن و درو است. یعنی انگار کمل را آتش کردی. این چه وضعی از دودکردن است!
دار: درخت. آویزان. داشتهباش.
زیکزله: کنایه از آدم ترسو. کمجنبه. بیزهره. نادلیر چون زیک پرندهی خیلیکوچک است و با کمترین تهدید پا به فرار میگذارد. زیک بر اساس قانون آفریدگار درست عمل می کند اما آدمی باید جربزهی خود را بالا نگه دارد. زله همان زَهره در فارسی ست که جرئت معادل آن است.
سر ینّی! : جا میگذاری. فراموش میکنی.
دل به دله: تو در تو
زیکزله: کنایه از آدم ترسو. کمجنبه. بیزهره. نادلیر چون زیک پرندهی خیلیکوچک است و با کمترین تهدید پا به فرار میگذارد. زیک بر اساس قانون آفریدگار درست عمل می کند اما آدمی باید جربزهی خود را بالا نگه دارد. زله همان زَهره در فارسی ست که جرئت معادل آن است.
اِتندِه شر: اینجا
چوخس: با نوک چوب سوراخ خصوصاً لانهی مار و زنبور را تحریککردن. چو : چوب. خس: فروبردن.
طایره ! : اسم محلی طاهره. مثلاً: شخلکبرطایره!!! یعنی طاهره فرزند شیخ علیاکبر. طائره هم میگویند.
آمپوررزا ! : شکل غلط واژهی آنفولانزا
سِرخوسیو بیّه ! : سرخ و سیاه شد. شرمگین شد. خجالت کشید. آزرمگین شد. حیا کرد.
آمپوررزا ! : شکل نادرست و درهم آنفولانزا.
زنِ زر : بخش کوچکی از مبلغ مهریه که پیش از مراسم عروسی و ازدواج رسمی از طرف داماد به طرف عروس داده میشود تا برای خرید جهیزیه و تدارک مراسم عروسی بکار رود.
نکته مهم زبان شناسی:
دکترعارفزاده: اجازه بفرمایید یک نکته مهم زبان شناسی را درج نمایم. این نکته برای خودم هم بارها رخ داد و خواهد دادو میدانم یک قانون است. واژه هایی که مناسبتی رخ نداد یا فرصتی پیش نیامد تا مفهومشان برای ما تثبیت شود، اگر شنیده باشیم هم میپنداریم نشنیدیم. یک گواهش اینست بعد از زمانیکه آن واژه را شناختیم ، انگار حالا بیشتر میشنویم ،این نشان میدهد قبلا هم میشنیدیم ولی چون نمیدانستیم، در فایل حافظه ما جای نمیگرفت.
دامنه: نکتهی درخور اهمیتی بود. جالب هم بود. این را در معنای تخصصیتر، همان قرینه و قراین میگویند. مثال بزنم: پیامبر (ص) کسانی را فرستاد استعداد نیروی جنگطلب مکه را بشمارند. فرمودند فقط ببینید چند شتر نحر میکنند. از هر نحر شتر به قراین میفهمید تعداد آنان چند نفر است. چون هر نفر شتر مثلاً فلان نفر آدم را غذا میدهد. نکتهی شما قراین در واژهها بود. عالی هم بود. بهره بردم من.
نکتهی زبانشناسی بومی: شاهکار زبان ما که دهان مخاطب را الا میکند! در واژهی بتومبه و همخانوادههایش متجلیست: اگر فشار تلفظ روی حرف ب اول باشد یعنی نمیتوانم ولی اگر فشار تلفظ روی حرف ت باشد یعنی میتوانم. (د . ع)
یادآوری: موضوعاتی که باید در آینده بر روی چاپ فرهنگ لغت بحث شود: نحوه و تعداد دستههای واژگان. ثبت لهجه. واژههای به توافقنرسیده. واژههای ممنوعه. نحوه و شکل انتشار. هزینهها و بودجهها. واژههای القاب منحصر بهفرد. نحوهی حفظ بیطرفی در اثر از هر نوع رنگ غیرادبی.