نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
جِره: فریاد. همخانوادهی جار و جارزدن. جری. مثلاً: چقدر جره کشنی؟ چقدر داد میکشی و صدات را بالا میآری؟ یک صلوات جری ختم کنید. مسجد جار زدند که امشب حموم کل است! یعنی خراب است. گاه جنبهی اعتراضی هم دارد این لغت. فلانی خانه حرف بزنه جره کشنه! نیز ججری یا جرجری کسیست که همیشه داد و فریاد دارد و با خش و خشونت کلام، سخن میگوید.
بُر: اگر فعل بگیریم به معنی برو است. اما اگر کلمه یا صفت باشد یعنی تحریک. بارکردن. فلانی را بُر میکند علیهی فلانی. ریشهاش از بار است. تحریک. تشجیع. شیرکردن. باد در آستین کسی کردن.
شِ وَری گِج: هواخواه خود. رِکنده. رمال. خودخواه. همهچیز را برای خودش میخواهد. تعجب از حرف و رفتار کسی که فقط حرف خودش را میزند.
گیورت، گیورت، کیورت، میورت، میورت، میورت: صدای قورباغهی نر و ماده به گویش مردم محل.
بَکِککم، بَکِککم، بَکِککم: جواب صوتی قورباغه به قورباغهی دیگر به لحن و گویش محلیها.
ته دله بلا خواسنه؟! : دلت را بلا میگیرد این کار را بهخوبی انجام بدهی. بلا میخوابه روی دلت؟! میمیری که این کار را انجام بدی؟!
بندایته: برخورد کرد. چک هایته هم میگن.
دسّه تُ بزویی بمویی اینجه؟! : دستخالی آمد؟ دستت را تاب دادید و بدون هیچ کادویی و شیرینییی هدیهای آمدی اینجا؟
رُدِّه: رُک است. بیتعارف. متضاد کمرو. رک هست. صریح است. بیپرده سخن میگوید.
مِخ بَخارده: از جایش تکان نمیخورد. حرکتی ندار. مثل میخ کوبیده شد به یک جا. میخ خورد. سفت و سخت هست. قُده.
هلاکِن: بتکون. تکون بده. لباس ره هلاکن تا گردش بپّره.
شاتشی: تشی بزرگ. گتتشی. تشی سردسته.
کالدره: هم اسم مکان است در محل یعنی کالدرهی پشت باغ منصور. مشهور به فیضیباغ پِشت با تلفظ: کالدرسر. یعنی کاله دره سر. رودخانهای که کال دارد و کوه. و هم اسم خاص است مثل درهی کال. داز کال که بُرنده نیست. مسیری که زمانی، دره یا رودخانه بود ولی الآن نیست. کال در اینجا به معنای کهنه و قدیمی است. کالدره، درهای که زیاد کال (پرتگاه) دارد هم هست.
تَرنه مار: گوسفندی که تازه زاییده باشد.
کانهمار: گوسفندی که چند شکم زاییده باشد.
شوچر: شبچَر. حیوانی که شب به شکار و خوردن و چریدن میرود. مثل تشی، ارمنجی. چراندن دزدکی شبانه دام در زمین مردم.
کَلونگ: صدای بلند و انحصاری برای صدازدن و مشخصکردن جای حضور در جنگل که مخصوص بزرگ و رییس گالشهاست. فرد نخراشیده، بدترکیب، دراز، بدقواره، لقبی تندوتیز برای آدمای ناجور. معنای کنایی هم دارد این لغت. نیز با کلمهای دیگر هم ترکیب میشود که شدت به معنی آن میبخشد.
او لِش: آبی که با گِل درآمیزد به طوریکه حجم گل بیشی داشته باشد، تا میزان و حجم آب. مُد هم میگن. گِل مد بَیّه. زمینی که مستعد آبکی و خیسشدن است.
لشدله: اسم مکان. جایی در بالادست بالامحلهی دارابکلا که گودالی اوهلِش دارد. قبلاً مفصل آن بحث شد.
جزقه: نابود. در معنای دورش یعنی چیز ریز و کوچک. پاجوشها و جوانههای زیاد و نازک بخصوص درخت انجیلی که دور و برش زیاد جزقه دارد.
یادآوری: واژگانی محلی ما درخورند. کیف میکند انسان از آوردندشان در واقع کشفشان. ازینروست که من به هجرتدادن کلمات از لای جامعه و کتاب خیلی علاقه و باور دارم، وگرنه فرهنگ ما میپژمُرَد و حتی میمیرد. مباد.
ونِه: بایستی. بِلوِنه هم میگویند. مال او. مالش.
ونِ: مال وی.
و نا: وی نا. او نه. وی نهخیر. مثلاً: و نا، نیاد آنجا. این نه.
کور بَوی! : در واقع ای کور بوی است. ای در گویش حذف میشود. ای چشمت کور! چرا چنین کردی؟ یا گفتی؟ کور بوی اینه ره ندیهی دمتی؟ اینجا را ندیدی لگد کردی؟ کور شده. البته این نفرین در فارسی هم هست که گاهی جدی و گاهی شوخیست.
دِچَکّه: دو جور. متناقض. دو حرف مخالف هم. کسی که دو گونه سخن میگوید همزمان. دِ صدا هم معنی میدهد. چَکه یعنی صدا و کفزدن. دِ یعنی دو. دوصدایی. چندصدا شدن. مثل کفزدن ناموزون در عروسیها. دوضرب. دوصدا. ناهماهنگ. قره قاطی.
مِه سر جَلدی؟! : سر من زور داری؟ نکته: کبوتر وقتی دستی شود میگویند جلد شد. زورت به من میرسه؟ دق دلت را سر من خالی میکنی؟ جلد عربیست و به معنای تیز و چابک و تند است و حتی تازیانهزدن.
تِه کلّه گوش نِدانّه؟! : سرت گوش ندارد؟ که حرف نمیشنوی و قبول نمیکنی؟ مگر کلهی تو گوش ندارد؟! مگر نمیشنوی؟! چرا توجه نمیکنی؟!
در هِکته: دریافت. سر در آورد. فهمید. پخش شد. آشکار شد. فاش شد. علنی شد. با سر هکته یکی نیست و فرق دارد. ونه گند در هکته.
نرِکسّه: نتراشیده. زمخت. خشن. درشت. بزرگ. زمخت.ذتنومند و سمج.
کوفهصرا بَیّه: : کوفه شد. صحرای کوفه شد. به هم ریخت. هرج و مرج شد مانند کوفه.
بیپّیَربیمار: یتم. پدر و مادر ندارد.
بِپّدرمادر: آدم عوضی. ناتربیت. پدر و مادر نداشت که تربیت و آدمش کند. بی پدر ومادر. شرور. یک فحش است.
بِلندینا: خیلی بلند. دراز. لباسی که بر تن کسی بلند باشد. یا فلانی اتا بلندیناهه. بلندبالا.
مَشمِل: خطابی محبتآمیز و عاشقانهی مرد به همسرش. شاید هم به علت زیبارویی و لطافت طبع زن. ناز. خانم مخملی و سرخ وسفید. ملوس.
سِروش: بدترکیب. نفهم. زباننفهم. هیولا.
جندِم: جهنم. دوزخ.
اَتِر پِه: حدود. نزدیکا.
جوج: بالاآمده. سیخ. برآشفته. حالت پرخاش. مثلاً فلانی جوج هاکرده مره حمله هاکانه. یا : تلا جوج هاکارده مارکرک را چوکولم بزوهه. نیز میگویند: فلانی مو سرش را جوجپَر کرد. یعنی سیخ کرد.
کَوِر: نونی که زیاد خشک شده باشد. جای خشکوخالی. کویر. کَوِر مخف کویر. خاشکِ کوِر هم میگن. بیشتر بله به نان.
دِوَن: کلمه مرکب است. معمولاً با دروغ هم میآید. دروغدون. فرد دروغگو. دو رو.
دِمبهدِم: پشتِ سرِ هم. دنبال همدیگر. دنبال هم. پشت سر هم. ردیف و چسبیده به هم.
بیدسپایی کانده: بیقراره. شتاب میورزد. عصبیه. تعادل عصبی ندارد. تکانه عصبی دارد. از نظر روانی میزان نیست. گاهی غیرقابل پیشبینی میشود.
سعتهخواب! : صحت خواب است که عامیانهاش شده سعتهخواب، ساعت خواب.
کیشک: فرمان صوتی به سگ جهت گرفتن کسی یا حیوانی. مثلاً: سگ ره کشیک هداهه و ره بَیربَیر.
لی لم: لی علاوه بر لانه حیواناتی که زمین را سوراخ میکنند به معنای محل و موضع و منطقه هم هست: لیلم= لی لم.
عَره؟ بخور تازه کره!: نوعی بازی با کلمات که با آن هم وزن واژهها برابر میشود و هم از طریق به طرف نقد یا اشکال و یا شوخی میشود. کره کنایه از غائط تازه انسان است. پس در کاربرد این واژه باید مراقب بود. باید خیلی صمیمی باشی به عنوان شوخی و مطایبه و یا خشم وغضب شدید و آماده تبعات این یورش زبانی.
شِناس: فردی که معرف حضور هست. فرد خودی.
بیور: علفی که از مزه افتاده باشد و طراوتش را کم شده باشد.
سرسیم قطه؟! : مغزش کار نمیکند. ون مخ عب داننه. سیم سرش پاره شده! انگار مغز سرش نیست.
بینگمزالک: ترشی بادمجان. زالک هم معنی تندوتیز میدهد و هم نام یک میوه است.
شورتککول: شوری شدید. چنان شور که خوردنش بسی سخت باشد.
دل تارکنک: دل کسی را شکُندن. ترکُندن قلب کسی. البته این عبارت اغلب جهت رو کمکنی و شوخی وارد ادبیات محاوره میشود.
بی وقتِ تلا: خروس بیمحل. تلایی که بیموقع و نابهنگام بانگ میزند.
حِله شوونه! : خیره میشود. فکر میکند. توی حال خودش فرو میره.