نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۲۱۰۵ تا ۲۲۵۵ )
کفلمه: ترکیبی از دو کلمهی کف و لم یا لمه است. کف یعنی کیف. لم هم یعنی درازکش و راحتبودن. پس کفلمه یعنی وضعی از فرد که دارد گوشهای لم میده و انگار بیخیال همه چیز و همه جاست. فقط تلفظ کَف است نه کِف. پس شاید ریشهاش از کف و پهنشدن هم باشد و از کیف نباشد هر چند در تعریف حالتش کیف وجود دارد و درسته. شاید ریشه را احتمالی باید گفت.
روس دکلسّنه: روسها ریختند. (گرفتند، اشغال کردند) زمان جنگ جهانی دوم که شمال ایران را تصرف کرده بودند. یک شعر و آهنگ از استاد محمدرضا اسحاقی گرجی محلهای بهشهر گرچه موضوعش خاص است اما اشاره به همین اشغال ایران توسط روس دارد که الفاظ قشنگی دارد، خصوصاً لفظ اون گادِر (آن زمان) که لغت استخوانداری است.
اونگادِر مِن بیمه حجت غلامی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
روز بیمه امنیه، شو بیمه یاغی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
آخ مملکت بئی بیه اون سال روسی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
چیکار هاکارد بیبوم اون سال سختی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
استاد محمدرضا اسحاقی گرجی محلهای
ون کمر رت هاکارده: کمرش شکست. بند کمرش جدا شد. دچار خستگی مفرط شد. نیز حاکی از فردی است که خبر ناگوار و شکنندهای شنید. یا چنان لو رفت که از فرطِ خجلت کمر راست نمیتواند بکند.
دستنبو: میوهی شبیه طالبی و خربزه و کوچکتر و تزیینی و غیرخوراکی که گاهی امکان خوردن هم است. دستنبو. فارسی هم هست. دست انبور هم میگن. یک حاشیه: معاویه میگفت قدرت چون دستنبو باید بین قوم ما بگردد! گردش نخبگان از نوع او.
دستنبو
نمنموِه: نوه نوه. از روی بی اشتهایی . از روی بی میلی. کاری را بدون رغبت انجام دادن. میشود نم را منفی تلقی کنیم. یعنی نمیخواهد، ولی میخورَد. گرسنه نیست اما میخورد. نیز از سر اجبار میخورد تا میزبان نگوید فیش دارد.
صدزار لنت شطون حرومزاده ره بووشهاووو! : صدهزار لعنت بر شیطان حرامزاده! عبارتی برای پرهیز از ادامهی عصبانیت و خشم یا بیان تهدید ولی اجتناب و خویشتنداری.
بقیه در ادامه >>>
شِوار: این واژه را برخی قدیمیترها گاهی به کار میبردند. کاربردش شایع نیست. زمینی که نه مسطح است و نه شیب تند و تیز دارد. زمینی با یک شیب معمولی و روان.
خطتراش: گریدر.
ون داهون شیر بو کانده: دهنش بوی شیر میده. هنوز بچه است. بی تجربه است.
کالش: سرفه.
بِچَم: بدجوری. بیچم. ناجور. بدجور. خارج از انتظار. سخت. بدقلق.
واشون حمّالی مگه: مگه نوکرشانی. مگه حمال آنهایی.
خطّهکوب: ماشین غلتَک راهسازی برای زیرسازی و آسفالت.
زازاری وچه گت هاکدمه: با زار و سختی بچه بزرگ کردم.
رِضحسن: حسن پسر رضا. حسن که نام پدرش رضا هست.
بو بیّه ! : واژه ای به زبان کودکانه برای جیز شد. آخ شد. زخم شد. خراب شد. مریض شد.
گرِز: گاز دندان. لقمه گرفتن. خوردن بدون ابزار کمکی. گرِز گاه ناهنجاری حساب میآید خصوصاً نزد میهمان و میزبان و بزرگان. یا در مجالس رسمی.
دیر: دیر. از موعد گذشته. از زمان گذشته. این لغت با دور در فارسی متشابه است که دقیقاً تشابه و تفاوت آن را میرساند.توضیح دیگر این که به دور فارسی میگیم دیر که معنای فاصله مکانی زیاد است.و به دیر میگیم دِر der.
شوپرپری: خفاش. اما چرا شوپرپری؟ چون پرنده ای است که با آغاز شب، فعالیت و پرواز میکند. در روز پنهان است و در درون غارها و جای تاریک میماند تا شب فرا رسد. میخواستم گفته باشم که اسم قشنگی گذاشتند روی این پرنده. بامسمی. شو پر میزند. پرپری. حتی پری (ملائک) از آن رو پری است چون از تلقی این است از جنس پروازکننده است.
زیادیخلق! : آدم زیادی. کسی که حضور و عدم حضورش علیالسّویه باشد و یا فرض شود. نیز یعنی بیخاصیت. حتی خرمغز هم میگن. که البته نباید حیوانات و این حیوان خدوم و کاری و مظلوم بیجهت دستاویز بشر شود.
خدا تره بیله: خدا نگهت بدارد. زنده باشی. عمرت افزون باد. خود بیله یعنی بگذارد. مثلاً این متاع یادگار بَوا و ننا هسه، بیل اینجا کددوشه.
خاشکه دکته: توی خشکی افتاد. دستتنگ شد. کمبضاعت شد . نیازمند شد.
کاه تَه: زیر کاه. ته کاه. مکانی برای نگهداری موقت برخی چیزها مثل تخم مرغ یا میوه ها. نیز جایی برای چشبکّای بچهها در گذشته.
لینگهچی: لینگ هچی. پاچهی شلوار بالازده. برای عبور از آب و ورزدادن گل و رفتن به شالیزار (=بینجسّون).
سیمِک: قارچ و کپک نان و گندم و امثال اینها. نیز بویی شبیه تشّک.
دره سِرخانه اِندونه: داره کار روکش دادن دیوارهای خانه با مخلوطی از آب و خاک و پهن گاو و اسب برای تمیزی را انجام میده. جالب اینکه سر در این لغتِ ترکیبی مترادف خانه است. سِره خانه.
طاق بنه کانده: بالا و پایین میکند. در اصل برای مرغی که تخم دارد و برای یافتن جای مناسب تخمگذاری، بیتابی میکند، است؛ ولی مجازاً برای موارد بیتابی به کار میرو. طاق یعنی بالا و بنه یعنی پایین. که میشود بالا و پایین میکند. این عبارت برای واسهی دلهدزدی هم میتوان آورد.
دگردسّه: برگشت. از دگرگون ریشه دارد. مثلاً از عقیده دگردسه. فرق است بین بازگشت و دور زد و عوض شد.
بگردسّه: چرخید. دور زد. گشت. (و نه برگشت). تبدیل شد.
گارجه: گوجه. برخیها حن تا میگن: گویجه! عادت کردند. حتی در نوشتن هم مینویسند: گویجه.
به نِمون: یعنی انگاری. به نمایان. مثل لغت اشِش. چون حتم ندارد که چیست. مثلاً ب نمون تراکتور فلانی است که داره از دور میآد.
کِل خجّه: کربلایی خدیجه.
کِبلوری: کربلایی حوری یا حوریه.
اشکم بِل: شکمو. شکمپرست. پرخور. دلیک.
جیزلانگ: قلقلک. نیز چربی و پی خصوصاً دنبهی گوسفند را توی روغن سرخ میکنند و جمع میشه.
کارسیچال: چالهی آتش کرسی. چالهی زیر کرسی که در آن زغال آتش و خاکستر میرختند تا گرما ایجاد شود.
دِرنِه: نی چوبی داخل آب قلیون. متضاد تکّنه. نی چوبی داخل قلیون که آب را به غرش میآره. تکّنه را که گفتی و نیز وجب کوچکی به اندازهی فاصلهی نوک شست تا نوک انگشت اشاره وقتی که کاملاً از هم باز شوند. دلنه. دله نی. نی داخلی. در برابر نی بیرونی یا همان تکنه.
بابّلی: باپلی. پاپلی. پابلی. بابلی. پروانه.
آه! ملائکه آه! : گردهی تن باپلی و پروانه.
بایی سورک: ته موس بزوهه کورک!
بایی قندون: بته پییر دکته زندون!
بایی هِع؟ هه : هه هندون، بامشیگی ته دندون!
قونداق: بر اساس باور عمومی کهن برای شکلگرفتن درست اسکلت کودکان، پیچیدن و بستن نوزاد یا شیرخوار با یا بدون گهواره به صورت کامل به شکلی که فقط سر و گردن و پنجهی پاهای کودک آزاد بوده است.
گره ون: از ابزار و آلات گره. گهوارهبند. بند محکم پارچه ای گهواره برای بستن کودک.
گره جا: ظرف رویی خمرهای شکل که در قسمت پایین گهواره قرار داده میشد تا ادرار و مدفوع بچه در ان جمع و در فواصل زمانی، دور ریخته شود.
گره: گهواره.
سَره بیّه: جبران شد. سر به سر شد. یر به یر شد. برابر شد. تلافی شد. مساو شد.
دِ بو یکی: دو به یک. در قراردادهای میان مالک و زارع یا باغبان برای تسهیم محصولات. نوعی قرارداد میان کشاورز و زمیندار جهت کشت و زرع.
هنو سُز نیّه: هنو سز نیه. هنوز سبز نشد. رشدش آغاز نگردید. هنوز جوانه نزد.
تیلِن: یعنی تیرهرنگ. گلآلود. کدر. آب کدر. پررنگ. غلیظ. نیز چای تیلن و تند.
وه تُخصه! : یا تخس. معادل فارسی دارد. تخس است. سرتق است. شر است. ناسازگار است. شیطان است.
تُقس: یعنی تقسیمکردن. نیز کمکردن. سهمیهبندی. قسمتقسمت.
پُف: در زبان ما یعنی فوت. دمیدن. باد زدن با دهان. ولی معنای فارسی هم دارد که تورم و بادکردن است.
پُف بکارده: متورم شد. باد کرد. ورم کرد.
ون سر درنشونه: متوجه نمیشه. نمیتونه بخونه. سوادشو ندارد. سر در نمیآره.
کرهمال: نون محلی نون تندیری جزو زادگاه است و خیلی هم رواج داشت. «کره بمالسّه نون». نانی که رویش را کره میمالند.
باییه؟ : پرسش و استفهامی است که وقتی یک نفر را میدیدند میگفتد بهایی؟ خصوصاً اون روستای موسیکلا ور پشت آدمها ره. حتی محل ماشین سوارشون نمیکردند. فقط میرزاحمد اوریم سوارشون میکرد که داستان دارد.
ون تک په شادی موس دربن ره مونده ! : اهانت همراه با نفرت و عصبیت گروههای تندرو با رفتارها و ظاهر مذهبی خطاب به مردانی که ریش و سبیل را از ته اصلاح میکنند. اوجش این بود که به ریش تیغکنها میگفتند.. اما اگر بچه هم، اطراف لب و لوچهاش خورشتی بشه، خصوصاً رنگ رب و زردچوبه، این رو میگن ون تک په شادی موس دربن ره مونده.
دبنره ! : دبلر. نره غول. نر را فقط میگن. مادهوچه را نمیگن.
ون سر در نشونه! : حالیاش نیست.
مسّک: چسبنده. چسبناک. نوعی علف وجین و خوراکی برای دام که بخش خوشه بالاییش بسیار چسبناک است و خراشندهی بدن.
ته چش هشتا بووشه! : چشمات در بیاد. بترکی. جونت بالا بیاد. یک توضیح در راستای این لغت: برخی حشرات هشت تا چشم دارند. شاید ریشه درین داشته باشد. یعنی مواظبت شدید که انسان خودش را چنگر ندهد. یا شتری در بولیوی هست که من در مستند وحوش دیدم که سه معده دارد. لذا ته چش هشتا بووشه یعنی باید دقت میکردی باید مراقب میبودی که به این روز نیفتی. یا حالا مجبوری بکوشی. هر چند این شرح جالبیست ولی از مفهوم اصلی فاصله میگیرد. این شرح به "چارچشمی بپّا یا مواظب باش" بیشتر نزدیک است.
پِهکاتی: بستن روسری از پشت و از زیر موهای پسِ گردن. یک نوع بستن روسری که دو گوشهاش بخ جای جلوی گردن، در پشت گردن بسته میشود و جلوی گردن هویداست.
پِهسری: په کری هم میگویند. نوعی از بستن روسری.
ایششش ! : جملهصوت است. نه فعل امر. ناشی از بد آمدن از چیزی یا کسی یا بویی یا صحنهای یا کاری یا رفتاری. صوت انزجار. دوری. دل به هم خوردگی. بد داشتن از چیزی. بددل شدن. بیشتر رفتاری مؤنثانه است.
دار بنه کانده: جستوجو. دنبال چیزی میگرده. بالا و پایین میکند. بیقرار است. مضطرب است.
مه مِمله: پاتوق من است. محل رفت و آمد من است. با هم همیشه مراوده و آمد و شد داریم. صمیمی هستیم.
ور بخارد: چیزی که گوشوارههایش خورده شده باشد. نیز اگر برای من ممکن بود. ور در اینجا یعنی فعل التزامی که اگر و شاید در آن هست. ور همچنین یعنی برخورد. روبروشدن. نیز به معنی امکان دیدن. مثلاً اگر ور بخارده به زیارت مشهد میروم. و نیز سابقهی برخورد داشتن. سابقهی رابطه داشتن. سابقهی آشنایی. مثلاً من ون جه وربخارد نیمه.
دیه هاده: یک نوع بازی. تعیین پاداش و مزد پیش از پاسخدادن به معمّا یا ابهام یا پرسش خاص. ریشه دیه خودشه یا هدیه؟ ماباذاء است نه هدیه. دِین و بدهی است. در همان بازی هم چون طرف در حالت باخت قرار دارد، به نوعی مدیون است. انگار باید دیهی بلدنبودن را بدهد تا کمی اطلاعات بگیرد تا به اصل چیستان برسد.
ماتو: ماهتو. ماهتاب. مهتاب. شبیه ماه.
تشیف دار: تشریف داشته باش. بمانید. درخدمت باشیم.
شندِک: واژهای برای ترور شخصیت مخاطب به مفهوم ناتوان. ناچیز. بیارزش. دونپایه. بیمقدار. و نیز زبون و خوار و نفله. کاف در شندک پسوند تحقیر است. و وقتی میخواهند خیلی تصغیر کنند میگوید شندکمندکها.
شفتِک: مصغّر شفت به معنای دیوانه. خُل. مجنون.
شِفت: دیوانه. عاشقپیشه.
شَفتِه: ملاط یا ملات بتون ساختمانی با ماسه و سنگریزه و سیمان. به نوعی از پلوی شِل هم شفته میگویند. ولی جنبهی سرزنش و ذم دارد. این هم پلاهه که ته درِس هاکاردی یا شفته؟!
شفتیشفتی چه کاندی ته؟! : چرا خل بازی در می آوری؟! چرا دیوانگی میکنی؟! سخن از سر صمیمت است و دوستی.
شفتی ته، مگه! : مگه دیوانه ای! راست میگی! واقعا! سخن از سر صمیمت است و دوستی.
شفتسگ! : واژهی دور از ادب با تشبیه مخاطب به سگ دیوانه یا هار. تشبیه فرد به سگ گیرا.
شفتِزنا ره ویندی! : میبینی زن دیوانه را ! زن خُل را میبینی! میتواند جنبهی شوخی داشته باشد.
خاده اتا شفتمردی! : یعنی عین یه مرد دیوانه! مثل یه آقای دیوانه. خود یه مرد خل و چل.
سر به شفتیشفتی بزوهه: خودشو به خلی زد. خودشو به دبوانگی زد. تظاهر به دیوانگی کرد. برای عاشقپیشهها هم کاربرد دارد.
اَنچی؟ : اینقدر زیاد؟! اینقدر؟! بستگی به لحن دارد. اَنچی پلا خانّی ته؟! اندهچی هم میگن.
چنچی! : چقدر! (کم یا زیاد). اووه چنچی! میوه بخریهی؟!
تریک: این فرق دارد با پاککردن آغوز از تلپاس که قبلاً شرح داده شد.تریک trick انگلیسی ست. قبلا شرح داده شد. ترفند. حقه. کلک. شگرد. واژه هتتریک از همین است ولی معنای ویژه در فوتبال دارد ولی در بومی هم بکار میرود. حالا در این پروندهی لغت پس معنی تریک شد سه معنی. معنی دیگرش این است یک تریک گوشت هاده. یک تیکه. لقمه. بریدهشده. مثال: فلانی خورش دله، ات تریک گوشت هم دنی بیه.
الله: گردنبند بچه گانه. نماز بزبان کودکان . و جالبتر نیز این است که در دارابکلا نام فردی از اهل پایینمحله به اسم «الله» بود که خیلی وقت پیش فوت کرد.
پلّهکون: پلکان برای یالخانه. پله. نردبان. کاتی بومی.
یخلولو: خیلی سرد. سرمای غیر قابل تحمل. نیز یخی مانند نی و لولهمانند که از کنارههای سقف خانه یا کوه و درخت آویزان میشود.
بارقاچ: یا بارقاج. تحویل بار (برنج، البسه، مایحتاج و .... ) افراد در حد و اندازهی مسافرت به قطار بین شهری جهت حمل به مقصد. که در انبار مقصد امانت گذاشته میشد تا صاحب بار با مراجعهی حضوری تحویل بگیرد. اسم این ارسال بارقاج است به زبان محلی. اما در اصطلاح فنی نمیدانم به آن چه مینامند.
وه هِم گوزو عمل هاکارده! : فارسی هم داریم، او هم گوزو از آب در آمد. او هم تو زرد از آب در آمد.
بورنگ: بور. رنگ بور. فرد با موهایی به رنگ زرد یا قرمز یا قهوهای پررنگ.
قُد: شاید هم با غ. آدمی که خیلی روی موضع و حرف و رفتار خود بیجهت و دلیل پافشاری میکند.
چکِل: پرتگاه. گودال و حفرههای طبیعی ترسناک. جایی از جنگل که صعبالعبور است و با انبوهی از درختچهها و لم و لوار پوشانده شده باشد که امکان رفتن از آنجا و یا گذر از آن ناممکن و یا بسیار سخت باشد.
بندلوم: تارتن. عنکبوت.
بند دکتی: جای جراحت گاز و نیش تارتن. یا تارتنان. خود واژهی بند در این لفظ، مهم و ظریف است این واژه. روی همین اصل نام محلی عنکبوت، بندلوم است. نیز منظور از بند، همان تارها باشند. تصور میکردند برخورد پوست بدن با تار عنکبوت موجب این جراحت است.
وه زیزم کالیه ! : اون مثل لونه زنبوره. شلوغه. شیطونه. خطرناکه. عصبیه. بازیگوشه. بیشفعاله.
بایرم؟ : بگم؟ بگویم؟ فاش کنم؟ برملا کنم؟
گومبو گومبو ! : میگما ! اگه ادامه بدی میگم! اگه همچنان روی سخن و کردارت باشی، میگم و تو رو لو میدم!
وره وچه فرض هاکاردی؟! : اونو بچه فرض کردی؟! دستکم گرفتیش. حواستو در بارهی او جمع کن.
در شونه! : حواست بهش باشه، میره. در میرود. نیز از زیر کار در شونه. این هم زیاد مصرف داره. در میرود. از جایش خارج میشود. سالم میماند. از این بیماری نجات مییابد. از این حادثه سالم میماند. مصون میماند.
درِه شونه: داره میره. در حال رفتن است. در حال خارجشدن است. داره میمیره. عازم است. داره جان میدهد.
وره مواظب بوش شونه: مواظبش باش که نرود.
وشون یک کشت و کال....: تعدادشون سه تا بیشتر نیست. در اینجا سه تا عدد قلت است نه حقیقی، یعنی تعدادشون خیلی کمه. اندکاند.
سُز: سبز شد. جوانه زد. سر بیرون آورد. در حال نموّ است. رشد کرد. سبز. زنده. در حال رشد.
همینطی بار بمونه! : همی نطور بار آمدند .تربیت نشدند. ادب ندارند.
اَنده: استخوان دنده.
کنار هاکاردنه: رسیدید؟ رسیدگی کردید؟ هم برای مفهوم مقصد. و هم برای مفهوم کار. مثلاً رسیدند مشهد؟ تازه کنار هاکاردمیه. یعنی رسیدم همین الان.
پجنّه پلی دنّه. پجنّه پلی دنّه : هی میپزند و اسراف میکنند. هی می پزند و میخورند. زیادهروی در پخت و پز. فراوان میپزند. در پخت غذا دست و دل بازند. همین طور غذا میپزند.
جریز: یا جرید. له. لورده . انجرمه anjermeh. خرد و خمیر.
تشی پَر: خار و تیغهای بزرگ جوجهتیغی یا همان تشی.
تلپ هاکارده نیشته: اون اونجا تلپ شد. جا خوش کرد. حسابی منزل کرده. حالا حالاها قصد رفتن نداره.
اِروای تِه هَچّه بَمِرده: سوگندی برای جلب عاطفهی مخاطب، به ارواح مردگانت. به امواتت سوگند. به همهی رفتگانت قسم.
نَشکش ماشین: ماشین حمل جسد. آمبولانس نعشکش.
خالیپِس: در معنای حقیقی واژه یعنی خِلط گلو و نای.
کومه: خانهی چوبی یا گلی که با آلم و گاله و چماز سر شده باشد. بیشتر برای دامداران مصرف دارد البته خانهها هم کومه به سر بود یا گاله به سر و الم به سر. مانند تصویر زیر:
سازهی کومهای مازندران
خاشکخالی: وعدهی خشک و خالی. وعدهی دروغین. قول با دستان خالی و الکی. اشاره به فرد نیازمند و به فلاکت افتاده. نیز غذای بیخوشت و جوین و بیچرب و نم.
روزِپشتی: تا روز هست. در زمان روشنایی روز.
تَنهخواخِر: خواهر تنی.
سَد: سید. سیده.
دِ سر بنی: دوتایی روی هم. دوپشته. رویهم بودن دو چیز حتی دو نفر. پوشیدن لباس روی لباس.
هع گیخوار سگ که ته ره گوننه ! : توهین دور از ادب و تشبیه فرد به سگ بیمار که مدفوع بخورد. نیز فرد فضولباشی و همهجا سرککش.
گودار ج سگکاته خوانی؟! : از طایفهی گدارها که سگ بخشی از زندگیشان است، تو سگ درخواست میکنی؟! درخواست چیزی از کسی که آن شخص خیلی وابسته و علاقمند به آن باشد و دادنش تقریباً محال است.
زنگاله: زنگوله. هم برای دام. هم برای تیمجار و باغچه برای پرّاندن پرندگان و درندگان. تا بدون شکار بروند و محصول را تخریب نکنند.
لو پِشتیم هاکارده! : لبش را برگرداند. تعجب کرد. حسادت کرد. غبطه خورد. نیز لُق در آورد. میخواد نسازد.
خاشکهچاه: چاه خشک. چاهی که مدت درازی آب ندارد. بی درآمد شدن. ورشکست شدن. بی پولی. نیز در معنای حقیقیاش یعنی چاه دستشویی نه چاه آب. متضاد اوهچاه (=چاه آب).
مار وری: از سمت مادر. ژن مادری. از سمت فامیل مادری. تیره و تبار و نیای پدری. مثلاً فلانی خاش مار وری بورده. خصوصیات و استعداد نسل مادرش را دارد.
پییَر وری: از سمت پدر. ژن پدری. از سمت فامیل پدری. تیره و تبار و نیای پدری. مثلاً فلانی خاش پییر وری بورده. خصوصیات و استعداد نسل پدرش را دارد.
دو بزه آش: آش محلی با سبزیجات و دوغ. در برخی جاهای دیگر مازندران و نه دارابکلا بنه بزه آش هم میگن چون بعد از پختن و از روی اجاق به زمین گذاشتن قابلمه، دوغ به آن اضافه میشود.
سنگتریک: همان تگرگ است. چون یخمانند است به زبان بومی تشبیه به سنگ شد. پس؛ سنگتریک یعنی بارش تگرگی که مثل تکهسنگ است.
میزمیز: صدای خفیف یا از سر درد انسان یا حیوان که تحث فشار باشد. برای انسان گریهی دردناک هم حساب میآید. گاه میزهمیزه هم میگن.
سگسوار: کبریتبازی بود. بازی جعبهی کبریت، نه چوبکبریت. وقتی حالت ارتفاع میایستاد، سگسوار محسوب میشد و برنده میشدی.
بخارده تک دانه: یعنی از قبل بدهکار است. خوردی بوردی دارد. دهنش نمکگیر شد. پیشپیش اینجا و آنجا خورد. تک همان دهن و کنایه از خوردن. جز این، معنای حقیقی هم دارد. مثلاً شخص چاقی که میخواهد وزنش را کم کند، میگویند نمیتونه، وه بخارده تک دانه.